0
{{item.title}} {{item.subtitle}}
{{item.total|number}} تومان
حذف
سبد خرید شما خالی است.

خلاصه رایگان

از {{model.count}}

کتاب درس‌های تاریخ

نویسندگان: ویل دورانت و آریل دورانت

دسته بندی: کتاب های فلسفه و تاریخ

توی این خلاصه‌کتاب، نگاهی انداختیم به تاریخِ پنج هزارساله‌ی بشری، تا مهمترین تغییراتِ اخلاقی و مذهبی و سیاسی‌یی که اتفاق افتاده رو بررسی کنیم و جنگهای تاریخی رو ریشه‌یابی کنیم. در ادامه هم، میخوایم ببینیم تاریخ چه درسایی میتونه درباره‌ی خودمون و درباره‌ی روزگارِ معاصر به ما بده.

خلاصه متنی رایگان کتاب درس‌های تاریخ

چه ارتباطی بین آزادی و نابرابری وجود داره؟ چرا انقلابِ صنعتی باعثِ افزایشِ فردگرایی شد؟ اینا سؤالاتِ مهمی هستند که توی مباحثِ سیاسی و اخلاقی و اقتصادی‌ِ امروز نقشِ اساسی ایفا میکنن. ولی اگه به شما بگن یه برگه‌ی تقلب پیدا شده که جوابِ تمامِ این سؤالا روش نوشته شده، شاید تعجب کنین. اسمِ اون برگه، تاریخه!
تاریخ صرفاً ثبتِ اتفاقاتِ گذشته نیست. بلکه یه ابزارِ عالیه برای فهمِ اینکه چرا و چطور این اتفاقات برای انسانها رخ داده، و چطور یه پدیده به یه پدیده‌ی دیگه منجر شده. کتابِ درسهای تاریخ، با مرورِ تاریخِ پنج‌هزارساله‌ی تمدنِ بشری، هم از وقایعِ گذشته عبرت میگیره، هم تاریخِ گذشته رو به روزگارِ امروزِ ما تعمیم میده و هم ازمسیرهای جدیدی صحبت میکنه که پیشِ پای ما قرار دارن.
ضمناً اگه تا آخرِ این خلاصه‌کتاب همراهمون باشین به این چندتا سؤالم جواب میدیم:
نبردِ تور چطور باعث شد آینده‌ی اروپا کلاً عوض بشه؟
چرا تمدنها معمولاً کنارِ رودها و نهارها شکل گرفته‌ن؟
و ربطِ کشاورزی به اقتدارِ والدین چیه؟
----------------------------------------------------

جغرافیا تأثیرِ مهمی روی شکل‌گیریِ تمدن داره، ولی با پیشرفتِ تکنولوژی این تأثیر رو به کاهشه.
یه لحظه به زادگاهِ خودتون فکر کنین! آیا کنارِ رود یا دریا یا دریاچه ست؟ آیا از راه‌آهنِ مناسبی برخورداره؟ پاسخ به این سؤالای ساده میتونه درباره‌ی مکانهای مختلف کلی درس به شما بده، چون شرایطِ جغرافیاییِ هر شهر نقشِ مهمی توی شکل‌گیریِ اون ایفا میکنه. این حقیقتیه که توی تمامِ تاریخِ بشریت صادق بوده. مهاجرا همیشه جذبِ رودها و دریاچه‌ها و واحه‌ها و اقیانوسها میشده‌ن. نه فقط به خاطرِ سهولتِ دسترسی به آب و غذا، بلکه سهولتِ حمل‌ونقل و تجارت هم مزیتِ دیگه‌ی این مناطق بوده.
به عنوانِ مثال، تمدنِ بین النهرین که اکثرِ مورخین اونو مهدِ تمدنِ بشری میدونن، بینِ دو رودِ بزرگ شکل گرفت، یعنی دجله و فرات. موقعیتِ بینِ این دو رود به اقوامی مثلِ سومری‌ها و بابِلی‌ها این امکانو داد تا پیشرفت کنن و امپراتوری تشکیل بدن.
خیلی از امپراتوری‌های دیگه هم کنارِ رودها شکل گرفته ن، از جمله مصرِ باستان که اصطلاحاً بهش هدیه‌ی نیل هم میگن، یا رومِ باستان که از برکتِ رودهای تیبر (Tiber) و آرنو (Arno) و پو (Po) رونق پید کرد.
البته خب شرایطِ جغرافیایی ممکنه تغییر کنه. تغییراتِ شدیدِ آب‌وهوایی بسیاری از تمدن‌ها رو مجبور به مهاجرت کرده و خیلیاشونم کلاً محو کرده. اگه بارشهای آسمانی کم باشه، چه بسا تمدنها از بین برن، همون اتفاقی که توی بخشهایی از آسیای مرکزی افتاد. وقتی بارشها سهمگین هم باشه، جنگلها بیش از اندازه رشد میکنن و میتونن راهِ تنفسِ شهرها رو بند بیارن، همون اتفاقی که توی بخشهایی از آمریکای مرکزی افتاد.
منتها تکنولوژی رابطه‌ی ما با محیطِ زیست رو تغییر داده. وقتی تمدنی برای حمل‌ونقلِ کالا از تکنولوژیهای پیشرفته استفاده کنه، اون تمدن از عواملِ جغرافیایی تأثیرِ کمتری میپذیره.
ماشینها، قطارها و از همه مهمتر هواپیماها کارِ حمل‌ونقلِ کالا رو خیلی راحت‌تر کرده‌ن. مسیرهای تجاری دیگه محدود به رودخونه‌ها و دریاها نیستن، چون هواپیماها میتونن کالاها رو مستقیماً از آسمون عبور بدن.
به همین دلیله که کشورهایی مثلِ انگلیس و فرانسه با ظهورِ ماشین و قطار و هواپیما مزیتِ تجاری‌شونو از دست دادن. این کشورها دیگه به خاطرِ سواحلی که دارن مزیتی بر کشورهای دیگه ندارن، و در عینِ حال، کشورهایی مثلِ روسیه، چین و برزیل هم با وجودِ وسعتِ خشکی‌هاشون محدودیتی از این نظر ندارن.
============================
زندگی یه جور رقابته و انسانها نابرابر متولد شده‌ن.
آیا برای شما هم توی بچگی و دورانِ مدرسه اتفاق افتاده که توی زنگِ ورزش، منتظرِ یارکِشیِ کاپیتانها باشین؟ همیشه بچه‌های ورزیده‌تر اول از همه انتخاب میشن.  تاریخ هم مثلِ زنگِ ورزش، ماهیتِ رقابتی داره و همه‌ی انسانها با هم برابر نبوده و نیستن.
ما ذاتِ رقابتی‌مونو از اجدادمون به ارث بردیم. برای اونا، زنده موندن به قیمتِ جنگیدن و کشتنِ همدیگه تموم میشد، و این تمایل به خشونت رو به ما هم منتقل کرده‌ن.
البته انسانها تواناییِ همکاری با همدیگه رو هم دارن، ولی همون همکاری اجتماعی هم باز با هدفِ رقابت بینِ گروهها انجام میشه. ما به این دلیل توی گروههایی مثلِ خونواده و جامعه و ملت همکاری میکنیم که بتونیم با بقیه‌ی گروهها رقابت داشته باشیم.
حکومتها هم گروهی از مردمن که با هدفِ محافظتِ خودشون دربرابرِ مردمِ تحتِ سیطره‌شون شکل گرفته‌ن. و فقط درصورتی دست از جنگ و نزاع برمیدارن که با هم یه ائتلافِ حفاظتیِ بزرگتر تشکیل بدن.
طبیعتِ رقابت‌جوی ما چندتا درس به ما میده: اول اینکه باید بفهمیم که نابرابری یه امرِ طبیعیه، و کاهشِ اون، به معنای سلبِ آزادیه.
ژنتیک باعث میشه بعضی آدما از نظرِ ذهنی و جسمی از بعضی دیگه قویتر یا ضعیفتر باشن. هرچند ما میتونیم با آموزش خودمونو تقویت کنیم، ولی ژنهای ما هیچ‌وقت تغییر نمیکنن. این به اون معناست که همه‌ی انسانها از همون بدوِ تولد از حقوقِ نابرابر برخوردارن.
هرقدر جوامع پیچیده‌تر میشن، نابرابری‌های جبریِ ما هم بیشتر و بیشتر میشه، چون جوامعِ پیچیده دنبالِ افرادی‌ان که توانایی‌های ویژه‌ای داشته باشن. پس تنها راهِ کاهش نابرابری اینه که آزادی رو محدود کنیم. چرا؟ میگیم بهتون.
آدما هرقدر آزادتر باشن، نابرابرتر میشن، چون آزادی به افرادِ خاص این امکانو میده تا قدرتِ اقتصادیِ نابرابر و بیشتری نسبت به بقیه کسب کنن. مثلاً توی قرنِ نوزدهم، انگلیس و آمریکا توی اقتصادشون سیاستِ لِسه-فِر (laissez-faire) یا اقتصادِ آزادو در پیش گرفتن، به این معنی که دخالتِ دولت توی اقتصاد به کمترین حدِ ممکن میرسید. توی این دوره، نابرابری به طرزِ چشمگیری افزایش پیدا کرد.
===============================
پیشرفتِ تمدن هیچ ربطی به نژاد نداره.
چرا کشورهای اروپایی تونستن به لحاظِ تکنولوژی اینقدر پیشرفت کنن؟ در طولِ تاریخ، سفیدپوستای زیادی بودن که خودشونو نژادِ برتر و باهوشتر تصور میکرده‌ن. ولی تمدن حاصلِ نژاد نیست. حاصلِ محیطِ جغرافیاییه.
کنت ژوزف آرتور دو گوبینو (Joseph Arthur, Comte de Gobineau)، نویسنده‌ی اشراف‌زاده‌ی فرانسوی، که به پدرِ تفکراتِ نژادپرستانه معروفه، عقیده داشت که مردمِ نژادهای مختلف، ذاتاً توانایی‌های ذهنی و جسمیِ متفاوتی هم دارن. به عقیده‌ی اون،  نژادِ آریایی‌ برترین نژاده و به همین دلیل همیشه تمدن‌ساز بوده.
گوبینو میگه امتیازهای محیطی به تنهایی نمی‌تونن عاملِ تشکیل و پیشرفتِ تمدنها باشن، چون مردمِ بومیِ آمریکا در شمالِ این قاره از همون شرایطِ مطلوبی برخوردار بودند که مصریانِ باستان ازش بهره‌مند بودند. دیگه اینکه، نوعِ حکمرانی به تنهایی نمیتونه عاملِ شکل‌گیریِ تمدن باشه، چون یونانِ باستان هم تمدن بود، با یه حکومتِ دموکراتیک. مصر هم تمدن بود ولی با نظامِ پادشاهی.
بنابراین، تنها عاملِ تعیین‌کننده‌ی تمدنها، نژاده و بس، و فقط نژادِ سفیدپوسته که میتونه تمدن ایجاد کنه. به علاوه، گوبینو بر این باور بود که وقتی سفیدپوستا با بقیه‌ی نژادها قاطی بشن، تمدنشون به انحطاط کشیده میشه. بنابراین، سفیدپوستای آمریکا دستِ برتر رو داشتن، چون با مردمِ بومی آمیخته نشدند، برخلافِ مهاجرای اروپایی که توی آمریکای لاتین این اشتباهو مرتکب شدن.
ابطالِ استدلالهای گوبینو کارِ سختی نیست. فرهنگها و تمدنهای پیشرفته همه جای دنیا وجود داشته‌ن. چین یه تمدنِ کاملاً پیشرفته بود که خیلی قبلتر از روم و یونان شکل گرفته بود. ضمنِ اینکه تمدنهای عظیمِ اینکاها، مایاها، و سرخپوستها در آمریکای مرکزی و جنوبی یه حقیقتِ غیرقابلِ انکاره.
حتی تمدنِ یونانِ باستان و رومِ باستان هم تا حدِ زیادی ریشه در مشرق‌زمین داره. توی هزاره‌ی دومِ پیش از میلاد، یونانِ باستان به شدت تحتِ تأثیرِ آسیای صغیر بود. در نتیجه، فرهنگِ این ناحیه به رومی‌ها هم منتقل شد.
=============================
شخصیت، اخلاق و آداب و رسومِ اجتماعی محصولِ روزگار و فرهنگیه که ما توش بزرگ میشیم.
خیلی سخته بخوایم خودمونو جای کسایی بذاریم که توی فرهنگهای باستانی زندگی میکرده‌ن. اونا با ما زمین تا آسمون فرق داشته‌ن. با این حال، در طولِ تاریخ، ذات و ماهیتِ انسان چندان تغییر نکرده. اگه هم تغییری بوده، محصولِ فرهنگی بوده که انسانها توش تربیت شده‌ن.
تکامل به ما میگه طبیعتِ انسانها در طولِ هزاران سال یعنی از وقتی که ما ساکنِ این سیاره شدیم احتمالاً تغییر کرده، ولی میلِ انسان به خوردن و خوابیدن و تولیدِ مثل ثابت مونده. فقط تکنولوژیه که تغییرِ اساسی پیدا کرده.
اگه کسی از یونانِ باستان به زمانه‌ی ما سفر کنه، از نظرِ جسمی کاملاً شبیهِ خودمونه، ولی از نظرِ فرهنگی کاملاً متفاوته. تکاملِ بشر اجتماعی بوده، نه جسمانی.
در طولِ تاریخ، گونه‌ی انسان تغییراتِ اقتصادی و سیاسی و فکری و اخلاقیِ زیادی رو از سر گذرونده. ولی یادمون باشه که محیطِ فرهنگی تعیین‌کننده‌ی رفتارِ اجتماعیه. پس اگه یه بچه از یونانِ باستان رو بدیم دستِ یه خونواده‌ی فرانسویِ امروزی تا بزرگش کنن، درست مثلِ یه شهروندِ امروزیِ فرانسه رفتار خواهد کرد.
حالا یه سؤال: تحولاتِ فرهنگی چطوری اتفاق میفته؟ از طریقِ آزمون و خطا. افرادِ نوآور و ایده‌پردازِ جامعه ایده‌های جدیدشونو به جامعه عرضه میکنن، و اگه اکثریتِ مردمِ جامعه اونو بپذیرن، ازش پیروی میکنن. در غیر این صورت، اون ایده از دور خارج میشه.
==============================
ارزشهای اخلاقی نتیجه‌ی شرایطِ تاریخی‌ان و در طولِ زمان تغییر میکنن.
کسی که متعلق به قرونِ وسطی بوده مسلماً ارزشهای اخلاقیش با ماها یکی نیست. مثلاً برای مردمِ اون دوره چه بسا سوزوندنِ دیگران به جرمِ سحر و جادو کاملاً قابلِ قبول بوده. چرا اینطوریه؟
معیارهای اخلاقی در طولِ زمان تکامل پیدا میکنن و وحیِ منزل نیستن. اصولِ اخلاقی بر حسبِ شرایطِ تاریخی و محیطی تغییر میکنه.
تاریخِ بشر به لحاظِ اقتصادی سه دوره‌ی اصلی رو پشتِ سر گذاشته، یعنی شکار، کشاورزی و صنعت؛ و نظامِ اخلاقیِ انسانها در طولِ این سه دوره تغییراتِ عمده‌ای کرده.
توی دوره‌ی شکار، مردا مسئولِ شکار بودن، برای همین میزانِ مرگ‌ومیر در بینِ مردا بیشتر بود. این به اون معنا بود که تعدادِ مردا کمتر بود و برای همین، اینکه یک مرد چندتا همسر داشته باشه، امرِ پذیرفته ای بود. توی اون دوره، طمع و خشونت و زورگویی‌های جنسی رفتارهای مطلوبی برای مردها محسوب میشدند.
توی دوره‌ی کشاورزی، فضایلِ تازه‌ای اهمیت پیدا کردند و عوضِ جربزه و خشونت و تهاجم، صلح‌جویی و روحیه‌ی همکاری و سخت‌کوشی براشون فضیلت محسوب میشد. فرزندان در حکمِ دارایی‌های مالیِ خونواده بودن، برای همین دوهمسری و کارهایی مثلِ سقطِ جنین یا پیشگیری از بارداری چندان مطلوب نبود. خونواده واحدِ کار روی مزرعه بود و اقتدارِ‌ والدین یه چیزِ حیاتی بود، چون بچه‌ها مجبور بودن از پدرومادرشون اطاعت کنن و با اونا کار کنن.
انقلابِ صنعتی یه بارِ دیگه هنجارهای اخلاقی رو تغییر داد. در طولِ دوره‌ی صنعتی، از فرزندان انتظار میرفت بعد از اینکه بزرگ میشدن، از خونه‌ی پدرومادرشون برن و کار پیدا کنن و مستقل بشن. توی این دوره، اتحاد مثلِ گذشته مهم نبود. چیزی که مهم بود، فردیت بود. ضمناً فرزندِ بیشتر مزیتِ اقتصادی محسوب نمیشد، به خاطرِ همین، ازدواج اهمیتِ کمتری نسبت به گذشته داشت. توی شهرها ازدواج مقبولیتِ چندانی نداشت و روابطِ آزاد موردِ تشویق بود.
معیارهای اخلاقیِ امروز هم در معرضِ تغییره، همونطور که همیشه بوده‌. ممکنه توی 100 سالِ آینده، مردم درباره‌ی اینکه چی خوبه و چی بد، دیدگاههای کاملاً متفاوتی پیدا کنن.
=======================
کلیسای کاتولیک اقتدارِ اخلاقی‌شو از دست داده، ولی همچنان به قوتِ خودش باقیه چون امیدبخشِ  انسانهای ناامیده.
شاید به نظرِ خیلیها کلیسای کاتولیک یک نهادِ منسوخ توی دنیای مدرن باشه، ولی حقیقتش اینه که هنوزم هزاران نفر بهش ایمان دارن و هنوز قدرتمنده.
اگرچه این کلیسا در اصل تمامِ تلاشش ترویجِ اخلاق و نوعدوستی بود، ولی توی قرونِ وسطی به فساد کشیده شد. اوایلِ قرونِ وسطی، این کلیسا با برده‌داری و نزاعهای خانوادگی و درگیری‌های ملی و خلاصه با هر نوع خشونتی مخالف بود، ولی رفته رفته، موضعش توی این قبیل مسائل 180 درجه تغییر کرد و طولی نکشید که با رهبرانِ فاسدی که از کلیسا بهره‌برداریِ سیاسی میکردند همدست شد. در نهایت، کارِ این مذهب به جایی رسید که تمامِ هم و غمش شده بود ترویجِ دین و اصولِ دینی از طریقِ تفتیشِ عقاید،‌ و تبلیغِ اصولِ اخلاقی و خیرخواهی کلاً از دستورِ کارش خارج شد.
به همین دلیل، کلیسای کاتولیک توی یکی از مهمترین مسائلِ اخلاقیِ دنیای معاصر یعنی لغوِ برده‌داری، هیچ نقشی نداشت و در عوض، گروهها و نهادهای دیگه ای که غالباً از فلاسفه خط میگرفتند، طلایه‌دارِ این جنبش شدند.
اگرچه کلیسای کاتولیک دیگه مثلِ سابق مقتدر نیست، ولی بازم به خاطرِ امیدی که در دلِ مردم زنده میکنه از قدرت برخورداره. توی دنیای مدرنِ ما، قوانین به دستِ سیاست‌مدارا وضع میشن؛ معلمهایی که توی دانشگاهها تحصیل کرده‌ن، جای کشیشها رو گرفتن. با همه‌ی اینا، کلیسای کاتولیک نوعی تسلای خاطر و امید به آینده به مردم میده و مردم همیشه اونو مایه‌ی آرامش و قوتِ قلبِ خودشون میدونن، حتی اگه جامعه‌شون تغییراتِ زیادی رو از سر گذرونده باشه. خیلی بعیده که به این زودیا کلیسای کاتولیک بخواد از بین بره.
========================
تمرکزِ ثروت طبیعیه و فقط از طریقِ بازتوزیعِ اجباریه که میشه ازش جلوگیری کرد.
همونطور که همه‌مون میدونیم، فلسفه‌ی وجودِ مالیات اینه که جامعه بتونه ثروتشو بازتوزیع کنه. بیاین ببینیم تاریخ در این باره چه درسی به ما میده.
توی جامعه، ثروت در جاهایی متمرکز میشه که مردم مهارتها و توانایی‌های موردِ نیازو به کار بگیرن. زندگی صحنه‌ی رقابته، و شما هرقدر تواناییها و مهارتهای بیشتری داشته باشین، بهتر میتونین رقابت کنین. نتیجه‌ی طبیعیِ این قانون این میشه که اقلیتِ جامعه، بخشِ عمده‌ی ثروت رو در اختیار داشته باشن.
با این حال، توی هر جامعه‌ای، بازتوزیعِ ثروت بر اساسِ ارزشهای اخلاقی و آزادی‌های اقتصادیِ اون جامعه تعریف میشه. و از اونجا که دموکراسی نوعی از حکمرانیه که بالاترین درجه‌ی آزادی رو به افراد میده، بنابراین بیشترین ثروت رو هم در اختیارِ اقلیتِ جامعه قرار میده.
برای همینه که سالِ 1968، توی ایالاتِ متحده‌ی آمریکا چنان شکافی بینِ فقیر و غنی به وجود اومد که فقط توی امپراتوری اَشرافیِ روم سابقه داشت.
با این وجود، وقتی تمرکزِ ثروت توی جامعه به نقطه‌ی بحران برسه، بازتوزیعِ ثروت باید اتفاق بیفته. تاریخ نشون میده که بازتوزیعِ ثروت وقتی اتفاق میفته که فقرا به خاطرِ تعدادِ بیشترشون، قدرتِ مقابله با ثروتمندا رو داشته باشن، خواه این بازتوزیع با اصلاحِ قانون اتفاق بیفته یا با زور.
گاهی اوقات، وقتی جامعه به این نقطه‌ی حساس رسید، رهبرانِ طبقه‌ی حاکم دست به اصلاحات میزنن تا ثروت رو بینِ خودشون بازتوزیع کنن. این اون اتفاقی بود که سالِ 524 قبل از میلاد توی آتن اتفاق افتاد. در این سال، اقشارِ پایین‌دست به فکرِ انقلاب افتاده بودند. ثروتمندا آماده بودن تا با توسل به زور از خودشون دفاع کنن، ولی سولون (Solon) یکی از دولتمردای برجسته‌ی آتن، دست به اصلاحِ سیستم زد. اون ارزشِ پول رو کم کرد، بدهی ها رو کاهش داد و معیشتِ مردمو از مضیقه نجات داد و اینطوری بود که از وقوعِ انقلاب جلوگیری کرد.
البته زمانی که ثروتمندا از به اشتراک گذاشتنِ ثروتشون با بقیه‌ی جامعه سر باز بزنن، اوضاع یه خرده خراب میشه. یه بارِ دیگه که بازم شکافِ فقیر و غنی به نقطه‌ی بحران رسیده بود، مجلسِ سنای رومِ باستان از بازتوزیعِ ثروت خودداری کرد که این کار، منجر به یه جنگِ داخلیِ طبقاتی شد که از 133 تا 30 قبل از میلاد ادامه داشت و امپراتوریِ روم رو به ویرانه تبدیل کرد.
=================================
تجربه‌های سوسیالیستی در طولِ تاریخ به شکست منجر شده‌ن، ولی اگه با کاپیتالیسم توأم بشن، ممکنه موفقیت‌آمیز باشن.
جوامعِ زیادی بوده‌ن که بازتوزیعِ ثروت رو با رویکردِ سوسیالیستی انجام داده‌ن. ولی تیرشون همیشه به سنگ خورده. سوسیالیسم به تنهایی جواب نمیده، ولی ممکنه در کنارِ بعضی رویکردهای دیگه جواب بده.
در طولِ تاریخ، تمامِ تجربه‌های سوسیالیستی به شکست منجر شده‌ن. سوسیالیسمی که ما امروز میشناسیم مدرنه، ولی در گذشته هم نظام‌های مشابهی وجود داشته‌ن و هیچکدومشون موفق از آب در نیومده‌ن.
به عنوانِ مثال، اینکاهای آمریکای جنوبی جامعه‌شونو بر این باور بنا کردند که پادشاهشون نماینده‌ی خدای خورشیده. تمامِ اینکاها در قبالِ امنیت و غذایی که ازش بهره‌مند میشدن، خودشونو کارگرِ حکومت میدونستن، و حکومت به طورِ کامل کشاورزی و تجارت و نیروی کار رو کنترل و رصد میکرد..
این سوسیالیسمِ سلطنتی همینطور ادامه داشت تا اینکه پرو در سالِ 1533 به دستِ پیزارو (Pizarro) تصرف شد.
انقلابِ 1917 ِ روسیه بارزترین نمونه‌ی سوسیالیسمه، ولی علتِ موفقیتش فقط این بود که این کشور توی بحران بود و به علاوه، اون زمونا امنیتِ داخلی مهمتر از آزادیِ فردی بود. این انقلاب تداوم داشت چون ترسِ مردم از جنگ تداوم داشت. ولی با استقرارِ صلح، دولتِ سوسیالیستیِ این کشور تضعیف شد و در سالِ 1989، اتحادِ جماهیرِ شوروی فروپاشید.
البته ایده‌های سوسیالیستی اگه بتونن در کنارِ کاپیتالیسم پیاده بشن میتونن موفق باشن. تلفیقِ این دوتا رویکرد میتونه نظامِ اجتماعیِ باثبات‌تری ایجاد کنه.
سوسیالیسمِ مدرن به مردم آزادیِ جسمی و ذهنیِ بیشتری میده و این باعثِ انگیزه‌ی بیشتر برای تولید میشه. از طرفِ دیگه، جوامعِ کاپیتالیست، بعضی از آزادیهای مطلقِ اقتصادی‌شونو محدود کرده‌ن و بر بازتوزیعِ ثروت از طریقِ دولتِ رفاه تأکید دارن.
خطرِ کاپیتالیسم متفکرینِ سوسیالیست رو به گسترشِ آزادی‌ها ترغیب کرده و خطرِ سوسیالیسم متفکرینِ کاپیتالیست رو به افزایشِ برابری متمایل کرده. در آینده، شاید شاهدِ تلفیقِ این دو سیستم باشیم.
===============================
دموکراسی بهترین مدلِ حکومتیه. ولی آسیب‌پذیره و لازمه‌‌ش آحادِ تحصیلکرده‌‌ی جامعه ست.
امروز، اکثرِ جوامعِ غربی حکومتِ دموکراتیک دارن. با این حال، دموکراسی یه مفهومِ نسبتاً جدید در تاریخِ بشره. اجازه بدین بعضی از مدلای دیگه‌ی حکمرانی رو که انسانها اختراع کرده‌ن با هم بررسی کنیم.
در طولِ تاریخ، حکومتها اکثراً از اقلیتها و خواص تشکیل میشدند، از جمله حکومتهای پادشاهی و حکومتِ اَشراف و ثروتمندان.  این افرادِ اقلیت قدرتشونو از بدوِ تولد به دست میاوردن. بعضیاشونم مثلِ حکومتهای دینی، قدرتشونو از نهادهای مذهبی میگرفتن.
اکثرِ دموکراسی ها در واقع دموکراسی نبودند، چون حقِ رأی همگانی تا قبل از قرنِ بیستم اساساً وجود نداشت. توی آتیکا (Attica)، یکی از مناطقِ یونانِ باستان که خاستگاهِ دموکراسیه، از کلِ 315 هزار نفر شهروند، فقط 43 هزار نفر حقِ رأی داشتند. زنا، برده‌ها و تقریباً کلِ جمعیتِ کارگر از این حق محروم بودن.
با این وجود، دموکراسی حتی ناقصش هم باز همیشه از دیکتاتوری بهتره. دموکراسی به علم و ابتکار فرصتِ رشد و شکوفایی میده، چون آزادیِ لازم برای تحقیقاتِ علمی و دانشگاهی رو برای جامعه فراهم میکنه.
ضمناً دموکراسی باعث میشه مردم توی سلسله‌مراتبِ اجتماعی امکانِ ارتقاء داشته باشن، و به افرادِ باهوشتر فرصتِ آفرینش و اشتراکِ ایده‌های جدیدو میده.
دموکراسی مهمه، ولی آسیب‌پذیره. به این معنی که به راحتی میتونه از هم بپاشه و نیاز به حفظ و نگهداری داره. حتی جوامعِ دموکراتیکی که از ثبات برخوردارن هم همیشه در معرضِ خطرِ فروپاشی و سلطه‌ی دیکتاتورها هستند.
اگه توی کشوری خطرِ جنگ یا بحرانِ اقتصادی وجود داشته باشه، یه شخصِ دیکتاتور میتونه با خیالِ راحت‌ از این شرایط نفع ببره و از طریقِ دموکراسی روی کار بیاد. تنها راهِ مقابله‌ی جامعه‌ی دموکراتیک با این رویداد، آموزشه. فقط در صورتی مردم میتونن علیهِ رهبرانِ فاسد ایستادگی کنن که از آموزش و تحصیلاتِ کافی برای فهمِ شرایطِ موجود برخوردار باشن.
=============================
جنگ در طولِ تاریخ همیشه بوده، ولی صلح پدیده‌ی نادریه.
در طولِ تاریخ، فقط 10 درصد از زندگیِ انسان برروی زمین بدونِ جنگ و خونریزی سپری شده. انگار جنگ جزءِ طبیعتِ انسانه. ولی چرا واقعاً اینجوریه؟
حکومتها مثلِ افراد رفتار میکنن، با این تفاوت که محدودیتهایی که از سوی جامعه بر افراد تحمیل میشه رو ندارن. افرادِ‌ جامعه بر سرِ منابعی مثلِ غذا و زمین و پناهگاه با همدیگه رقابت میکنن، ولی امروز دیگه اونقدرا نیازی به خشونت نیست، چون حکومت نیازهای اساسیِ اکثرِ مردم رو تأمین میکنه. در عوض، افراد هم الزاماتِ رفتاریِ جامعه‌ مثلِ اصولِ اخلاقی و قوانین رو قبول کرده‌ن.
همه‌ی حکومتها دنبالِ بقای خودشون هستن و ضمناً برخلافِ افراد، تحتِ حمایتِ هیچ نهادِ بالادستی‌یی نیستن. هیچ حکومتِ بالاتر یا قانونِ بین المللی یا نظامِ اخلاقی‌یی وجود نداره که بتونه از حکومتها محافظت کنه و جلوی جنگیدنشون با همدیگه رو بگیره. و چون حکومتها هیچ محدودیتِ بین المللی‌یی ندارن، جنگ یه روشِ طبیعی برای دنبال کردنِ منافعشونه.
جنگ فقط برای تأمینِ منابع نیست. بعضی از درگیری‌ها پیچیده تر از اونن که بخواد با مذاکره حل بشه، بنابراین حکومتها به جنگ متوسل میشن.
مثلاً سالِ 732 میلادی، شارل مارتل (Charles Martel) سپاهِ بنی‌امیه رو توی نبردِ‌ تور (Battle of Tours) شکست داد و اینجوری، حمله‌ی اون‌هارو به فرانسه و اروپای غربی رو دفع کرد. اگه این شخص به جنگ متوسل نمیشد، اروپایی که امروز میشناسیم احتمالاً چهره‌ی خیلی متفاوتی به خودش میگرفت.
جنگ یه رکنِ اساسی توی دنیای ماست. اون صلحه که غیرطبیعیه. حکومتها فقط زمانی با هم متحد میشن و به صلح میرسن که با یه تهدیدِ مشترک مواجه باشن. اگه تمامِ حکومتها با هم به اتحاد و صلح میرسیدن، رقابت رفته‌رفته رنگ میباخت و دیر یا زود، این اتحادِ جهانی از درون تحلیل میرفت.
روی هم رفته، صلحِ جهانی هدفِ والاییه، ولی اگر تمامِ کشورا علیهِ یه خطرِ خارجی به اجماع و اتحاد نرسن، احتمالاً هیچ‌وقت بهش دست پیدا نکنیم.
===================
تمدنها فرومیپاشند ولی دستاوردهاشون ماندگاره و اساسِ تمدنهای جدیدو شکل میده.
تصور کنین ماها مجبور باشیم هر صد سال یکبار چرخ یا ماشینِ چاپو خودمون از نو اختراع کنیم. در این صورت، دموکراسی و جامعه هم هربار به نقطه‌ی صفر برمیگشت. ولی خوشبختانه اینجوری نیست و هم تاریخ و هم دانش چیزیه که میتونه ثبت بشه و ما روی شونه‌های اون بایستیم.
حتی اگه تمدنها سقوط کنن، بعضی از دستاوردهاشون زنده می‌مونه. هیچکدوم از تمدنهای باستانی الآن دیگه وجود ندارن ولی خیلی از اختراعاتشون توی جامعه‌ی ما حی و حاضره. ما هنوز از آتیش، از چرخ و از نظامهای نوشتاری استفاده میکنیم. کشاورزی، قوای مسلح و خیریه‌ مفاهیمِ مدرنی نیستن، و ریشه در دنیای باستان دارن. گنجینه‌ی دانشی که امروز ازش استفاده میکنیم محصولِ هزاران سال نوآوری‌ و تفکره.
پس اگرچه انسانهای امروزی به لحاظِ جسمی تفاوتِ چندانی با نیاکانشون ندارن، ولی از تمامِ دستاوردهای گذشتگان نفع میبرن. این دستاوردها شاملِ حقوقِ بشر و برابری، سیستمهای قضاییِ شفاف و آزادی‌های فکری و مذهبی هم میشه.
تازه خیلی از این دستاوردها درجا نزده‌ن و پیشرفت کرده‌ن.
دموکراسی‌یی که امروز بر بریتانیا حاکمه خیلی پیشرفته‌تر از دموکراسیِ یونانِ باستانه.  و مردمی که توی اروپای امروزی زندگی میکنن عموماً در ابرازِ دیدگاههای سیاسی‌شون آزادن بدونِ اینکه نگرانِ جونشون باشن، پیشرفتی که برای مردمِ قرونِ وسطا خواب و خیال بود.
تحصیلات در گذشته معمولاً منحصر به صاحبانِ قدرت و ثروت بود، ولی الان برای همه‌ی مردم آزاده. امروز سطحِ دانشِ بشر از هر دوره‌ی دیگه‌ای در طولِ تاریخِ بشر بالاتره.
در زمانِ انتشارِ کتابی که خلاصه‌شو شنیدید، توی خیلی از کشورها تحصیلات اجباری بود. تحصیلِ رایگان برای توده‌ی مردم، هدفیه که هنوز دنبال میشه و نسبتاً تازگی داره. اگه همه چی خوب پیش بره، ممکنه در آینده همه امکانِ دسترسیِ آسون به آموزش و تحصیل رو داشته باشن.
ما هیچ مزیتِ ذاتی‌ و مادرزادی‌یی نسبت به کسایی که در گذشته به دنیا اومده‌ن نداریم، ولی میراثِ غنی‌تری نسبت به گذشتگان داریم. این میراث نشون‌دهنده‌ی پیشرفتِ تمدنه. و هر نسلِ جدیدی که میاد، از میراثِ غنی‌تری برخوردار میشه.


خلاصه صوتی کتاب درس‌های تاریخ

برای دسترسی دائمی به خلاصه صوتی کتاب درس‌های تاریخ و تمام 365 کتاب‌ (از طریق اپلیکیشن و کانال تلگرام)، کافیه یک بار اشتراک 365 بوک رو دریافت کنید. این کتاب‌ها به شما کمک میکنن در تمام زمینه‌های زندگی، اطلاعات و مهارت کسب کنید و روز به روز پیشرفت کنید.
پیشنهاد ما اینه که از زمان‌های مرده (موقع رانندگی، آشپزی و ...) استفاده کنید و روزی به یک خلاصه کتاب گوش کنید.
راستی، ما برای خلاصه صوتی مجموعه 365 کتاب‌ خودمون، یک مبلغ کوچیک دریافت می‌کنیم که صرف هزینه‌های 365 بوک میشه و به معنای حمایت شما از این پروژه هست.

خلاصه کتاب های مشابه « کتاب درس‌های تاریخ »

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...