0
{{item.title}} {{item.subtitle}}
{{item.total|number}} تومان
حذف
سبد خرید شما خالی است.

خلاصه رایگان

از {{model.count}}

کتاب انسان خداگونه

نوشته: یووال نوح هراری

دسته بندی: کتاب های فلسفه و تاریخ

کتاب «انسان خداگونه» درباره اینه که ما چجوری شدیم گونه‌ی برتر سیاره زمین و از یه پیش بینی خیلی جالب راجع به فردای بشر هم برای شما رونمایی می‌کنه! این کتاب، وضعیت انسانی همین حالای ما، مفهوم انتخاب فردی و اینکه چقدر اصرار داریم که فرد و فردیت رو بپرستیم، مورد بررسی خودش قرار میده. «انسان خداگونه»‌ به علاوه بهتون میگه که چجوری علم و تکنولوژی آخرش انسان رو مطیع الگوریتم‌های کامپیوتر می‌کنن. پس تا آخر این کتاب جذاب با ما همراه باشید.

خلاصه متنی رایگان کتاب انسان خداگونه

کتاب «انسان خداگونه» درباره اینه که ما چجوری شدیم گونه‌ی برتر سیاره زمین و از یه پیش بینی خیلی جالب راجع به فردای بشر هم برای شما رونمایی می‌کنه. این کتاب، وضعیت انسانی همین حالای ما، مفهوم انتخاب فردی و اینکه چقدر اصرار داریم که فرد و فردیت رو بپرستیم، مورد بررسی خودش قرار میده. «انسان خداگونه»‌ به علاوه بهتون میگه که چجوری علمو تکنولوژی آخرش انسان رو مطیع الگوریتم‌های کامپیوتر می‌کنن.

پس تا آخر این کتاب جذاب با ما همراه باشید.


چه نفعی برای من داره؟ یاد بگیرید که چرا بشر قرار نیست تا همیشه حکومت کنه

ظهور بشر و حکومت و سلطه‌ش روی کره زمین با تفکر، آگاهی و توانایی ابتکار و خلاقیت «انسان خردمند»‌ شروع شد. مذهب و فلسفه انسان گرایی تمام تلاش خودشونو کردن که این سلطه رو به وجود بیارن و موفق شدن که انسان رو توی مرکز خلقت و تفکر قرار بدن.

در واقع، با پیشرفت سریع علم و تکنولوژی، کامپیوتر و هوش مصنوعی، به نظر میرسه که چیزی نمی‌تونه جلومونو بگیره. اما آیا این امکان وجود داره که ما خودمون قبر خودمونو بِکَنیم؟ این کتاب، ظهور انسان‌ها و اصول برتری بشر رو برای شما توضیح میده. شما با خوندن کتاب انسان خداگونه می‌فهمید که چی باعث شده ما به این سیاره مسلط بشیم و چرا فکر می‌کنیم که خیلی خاصیم. اما علاوه بر این، چیزای بیشتری هم دست گیرتون میشه و می‌فهمید که چه چیزی سلطنت ما رو تهدید می‌کنه و می‌تونه آغاز سقوط بشریت باشه.

چیزای دیگه‌ای که یاد می‌گیرید عبارتند از اینکه:

  • چجوری دانشمندا می‌تونن برا موش‌ها تصمیم بگیرن
  • چجوری انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده، برتری بشر رو به تصویر می‌کشه
  • و چرا لیبرالیسم و ناسیونالیسم هر دو تاشون یه جورایی مذهبن

چه هدف‌هایی که بهشون نرسیدیم! جاه طلبی‌های بشر روز به روز عوض میشه

نوآوری و پیشرفت برای بشر اصلا چیز جدیدی نیست. ما تلاش کردیم به ستاره‌ها برسیم و الان ماه رو تو مشتمون داریم! ما ابزار و وسیله‌های مقابله با قحطی و خشکسالی، مریضی و عوارض جنگ رو ساختیم و به تموم مشکلات غلبه کردیم. ولی خب هرچی بیشتر پیشرفت می‌کنیم، جاه طلبیامون هم باید تغییر کنه.

اول بذارید ببینیم اصلا تا کجا پیش رفتیم؟ می‌تونیم الان بررسی کنیم و ببینیم که مریضی و قحطی چقدر تو کل جهان پخش شدن. اینا فاجعه‌هایی هستن که قبلا جون خیلیا رو گرفتن. مثلا توی فرانسه بین سال‌های ۱۶۹۲ و ۱۶۹۴ قحطی جون ۱۵ درصد از جمعیتشون، یعنی حدود ۲.۵ میلیون نفر رو گرفت. همه گیری «مرگ سیاه» که خیلی شوم بود، بین ۷۵ تا ۲۰۰ میلیون نفر رو توی دهه ۱۳۳۰ در اوراسیا کشت که میشه یک چهارم کل جمعیتش!

اما امروزه ما تونستیم خیلی خوب به قحطی و مریضی غلبه کنیم. در حقیقت، این روزا احتمالش خیلی بیشتره که از چاقی بمیرین تا از گرسنگی. توی سال ۲۰۱۰، ۳ میلیون نفر در سرتاسر جهان از چاقی مردن. بر خلاف چاقی، چیزای دیگه‌ای مثل سوء تغذیه و قحطی جمعا فقط یک سوم از این مقدار کشته دادن. ما انقدری این روزا پیشرفت کردیم که فاجعه‌هامون کلا یه جور دیگه شدن. مثلا بحران ویروس ابولا رو در نظر بگیرید. با اینکه یه همه‌گیری مدرن و جدیه، فقط و فقط ۱۱،۰۰۰ نفر رو کشته!

جنگ هم تقریبا همینجوریه. جنگ یه پدیده استثنائیه تا اینکه یه چیزی باشه که هرروز اتفاق بیوفته. خیلی احتمالش بیشتره که از دیابت بمیرین که توی سال ۲۰۱۲، ۱.۵ میلیون کشته داد تا از جنگ که توی همون سال فقط ۱۲۰ هزار نفر رو کشت. اما اصلا این موضوع اهمیت داره؟ خب این یعنی بشر به عنوان یه گونه می‌تونه هدفاشو تغییر بده و یه جور دیگه تنظیمشون کنه. ما می‌تونیم هدفمون رو این بذاریم که بیشتر عمر کنیم یا خوشحال‌تر و قوی‌تر بشیم.

ماها هنوز توی مسیریم. درمان و داروی قرن بیستم تقریبا امید به زندگی هممون رو دو برابر کرده. بعضی از آدما حتی فکر می‌کنن که جاودانگی هم امکان پذیره. به علاوه ما حس می‌کنیم که می‌تونیم خوشحال‌تر از این زندگی کنیم. به خاطر همینه که طبق یه مطالعه روی مصرف مواد مخدر و سلامتی که توی سال ۲۰۱۳ انجام شد، بیشتر از ۱۷ میلیون آمریکایی گزارش دادن که قرص اکس مصرف می‌کردن. به علاوه، می‌تونیم از تکنولوژی برای قوی‌تر کردن بدنامون هم استفاده کنیم. حالا حتی بیمارای فلج هم می‌تونن فقط و فقط از طریق فکر، اندامای بیونیک و مصنوعی خودشونو کنترل کنن.

اما این فقط شروعه و حتی می‌تونیم به چیزای خیلی بیشتری هم برسیم!


انسان‌ها ادعای برتری نسبت به حیوونا رو داشتن و ادعاشونو از طریق همکاری جمعی، ثابت کردن

انسان‌ها بدون شک موفق‌ترین مخلوقات جهان هستن. اما آیا ما می‌تونیم همچنان موفقیت خودمون رو حفظ کنیم؟ اگه بخوایم بدونیم که کجا داریم میریم، باید اول بدونیم که از کجا اومدیم و چه چیزی ما رو انقدر قدرتمند کرده؟ از وقتی که دیگه شکارچی نبودیم، از همون موقع ادعا کردیم که از بقیه حیوونا سرتریم. حدود ۱۲ هزار سال پیش که به کشاورزی رو آوردیم، تقریبا همون زمان بود که شروع کردیم به اهلی کردن دام‌ها و حیوونای چهار پا.

حالا بیشتر از ۹۰ درصد از حیوونای بزرگ هم اهلی میشن. نیمه خالی لیوان اینه که همین اهلی کردن باعث زجر کشیدن حیوونا میشه. مثلا، خروسا فقط کارشون توی جعبه‌های حاملگیه، خیلی سخت می‌تونن تکون بخورن و وقتی دیگه بدنشون توان نداشته باشه، کشته میشن. جالب اینجاست که بیشتر مردم هم با این موضوع هیچ مشکلی ندارن. چون این کار، نیازمون به گوشت زیاد و ارزون رو فراهم می‌کنه.

اما چی باعث میشه انقدر خاص بشیم که فکر کنیم می‌تونیم اینجوری از حیوونا سوء استفاده کنیم؟ بیاین اینجوری بهش نگاه کنیم: ما از لحاظ متافیزیکی خیلی هم با بقیه حیوونا فرقی نداریم.

ما معمولا دوس داریم تصور کنیم که یجورایی با حیوونا فرق می‌کنیم چون به یه چیزی به اسم «روح انسانی» فکر می‌کنیم. یکتاپرستی میگه که ما توی داشتن روح، منحصر به فردیم و فقط ماییم که روح داریم. اما هیچ مدرکی نیست که ثابت کنه اصلا روحی وجود داره. هیچ مدرکی هم نیست که نشون بده ما می‌تونیم خودمونو به خاطر وجود روح از حیوونا متمایز کنیم. شاید با خودتون فکر کنید که حیوونا آگاهی کمتری دارن. خب ما هنوز نمی‌دونیم که آگاهی انسان اصلا با آگاهی حیوون فرقی داره یا نه. گذشته از اینا، علم مدرن هنوز نمی‌تونه دقیقا توضیح بده که خودِ آگاهی واقعا چیه!

شاید بتونیم یه جور دیگه روی دنیا تسلط پیدا کنیم. به نظرم بیاید به تواناییمون برای همکاری انعطاف پذیر توی اندازه بزرگ‌تر فکر کنیم. مثلا توی آخرین انتخابات ایالات متحده نزدیک به ۴۰ میلیون نفر تونستن توی روز تعیین شده بیان و رأی بدن، از یه قانون مشخص پیروی کردن و قبول کردن که به نتایج انتخابات احترام بذارن. این میشه یه نمونه از همکاری انعطاف پذیر.


مذهب به ما یه سری روایتا میده و همین روایتا باعث معضلای اخلاقی میشن

همکاری، برگ برنده ماست. اما چه چیزی در وهله اول باعث میشه که ما با هم جمع شیم و همکاری کنیم؟ این میل به همکاری توی روایتای مشترک وجود داره. وقتی ما داستانا و روایتای مشترک داریم، یعنی ارزشامونم مشترکن.

در نظر بگیرید که توی اواخر قرن دوازدهم، رهبرای اروپایی توی سومین جنگ صلیبی با هم متحد شدن. اما هدفشون چی بود؟ که اورشلیم رو پس بگیرن. مردم از همه جای اروپا دور هم جمع شدن که به عنوان متحدای همدیگه برای هدفشون بجنگن. حتی فرانسویا و انگلیسیام جزوشون بودن که جنگ خودشونو متوقف کرده بودن تا به این جنگ برسن. چه چیزی تونست موجب همچین اتحادی بشه؟ اگه بخوایم به زبون ساده بگیم، همه اونا به یه روایت مذهبی کاتولیکی باور داشتن. در نتیجه، فکر می‌کردن که می‌تونن با تلاششون، رستگاری ابدی رو به دست بیارن.

روایتای مذهبی امروزه هم همین قدر قدرت دارن اما یه شکلای عجیب و غریب دیگه‌ای شدن. امروز هیچکس قرار نیست فقط چون پاپ بهش میگه به شما ملحق بشه که برید یه کشور دیگه رو فتح کنید. حتی ممکنه به همچین چیزی بخندید. اما دلیلش این نیست که دیگه مذهب نداریم. بلکه فقط شکلش عوض شده و یه جور دیگه شده.

بیاید برگردیم به اصول اولیه. مذهب چیه؟ برای شروع بهتره اول بگیم مذهب «چی نیست»؟ جوابش خرافاته. بله، مذهب و دین، باور به چیزای ماوراء الطبیعه نیست و در واقع باور به یه سری کد‌های قانونیه که از اعمال و کارای انسانی جداست. در نتیجه می‌تونیم بگیم که لیبرال‌ها یا افراد ناسیونالیست هم دقیقا مثل مسیحیا یا مسلمونا مذهبی هستن. اونا هم دقیقا به یه سری کد‌های اخلاقی باور دارن که همون قوانین طبیعته. البته این قوانین از طرف خدا نیومده اما پیدایشش از طرف انسان هم نبوده. پس به همین ترتیب میتونیم بگیم که این قانونا هم مذهبی هستن.

همه ما هنوزم به مذهب نیاز داریم. علم نمی‌تونه جواب همه چیزو بده و قطعا نمی‌تونه جوابی برای معضلات اخلاقی هم داشته باشه. فرض کنید می‌خواستید یه سد بسازید. سد می‌تونست برای هزاران نفر انرژی بسازه اما ساختنش خیلی از خونواده‌ها رو هم آواره می‌کنه. علم می‌تونه به شما بگه که چجوری سد رو به بهترین شکل بسازید. اما نمی‌تونه سوالای اخلاقی کلیدیتون رو جواب بده. آیا باید سد رو ساخت؟ باید اون خونواده‌ها رو زجر داد؟

پس می‌بینید؟ ما هنوزم برای جواب دادن به این سوالا به کد‌های اخلاقی نیاز داریم. یعنی هنوزم به مذهب نیاز داریم.


مدرنیته یعنی ما می‌تونیم زندگیای خودمون رو بسازیم. اما آیا این معنا هنوز وجود داره یا به کل از دست رفته

سرعت تغییر خیلی بالاست. الان ما می‌تونیم تقریبا بدون هیچ زحمتی زندگیامونو بهتر کنیم. اما آیا چیزی رو هم این وسط از دست دادیم یا نه؟

ما توی عصر مدرن با رد کردن معنا به قدرت رسیدیم. توی گذشته به موجودات الهی باور داشتیم و معتقد بودیم که دنیا بر پایه یه طرح جامع می‌گرده. این طرح به زندگی معنا داده اما در عین حال قدرت ما رو هم توی عمل محدود کرده. به همین خاطره که قبول کردیم مصیبتایی مثل قحطی به خواست خدا اتفاق افتادن. تنها کاری هم که تونستیم در برابرش انجام بدیم، دعا کردن بود به جای اینکه بیشتر تحقیق کنیم و ببینیم چه خبره.

ولی حالا این ایده رو کاملا رد کردیم و میگیم همچین چیزی اصلا وجود نداره. الان می‌دونیم که قحطی به خاطر یه سری اتفاقایی که به هم ربط دارن و به راحتی میشه تعیینشون کرد، اتفاق میوفته. حالا قدرت دست ماست و می‌تونیم خط و قوانین خودمون رو بنویسیم. حتی اگه بخوایم می‌تونیم توی تکنولوژی سرمایه‌گذاری کنیم تا جلوی قحطی‌های آینده رو بگیریم. اگرچه، یه سری پیامدای اجتماعی هم این وسط وجود داره: جامعه مدرن بر پایه رشدیه که تمومی نداره.

مثلا، تحقیقاتی که بودجه دارن می‌تونن جامعه رو بهبود ببخشن. فکر کنید یه کامپیوتر می‌خواست یه کود جدید بسازه. شرکت مربوطه برای تحقیق به اعتبار بانکی نیاز داره. اما بانک فقط زمانی کمک می‌کنه که باور کنه توی بلند مدت به سود می‌رسه. برای اینکه این باور به حقیقت تبدیل شه، اقتصاد باید همین جوری رشد کنه. اگه افراد کافی همین کود جدید رو نخرن، بانکدارا از خودشون می‌پرسن که چجوری قراره روی سرمایه گذاریشون سودی به دست بیارن؟ همین منبع قدرت انسان مدرنه: یعنی رشد ادامه دار و پیشرفت‌های تکنولوژی بعدش.

ما در آن واحد می‌تونیم به هرکجای دنیا که بخوایم، پیام بفرستیم. توی زمانای گذشته، فقط خدایان همچین قدرتی داشتن. حالا ما می‌تونیم حتی خود مرگ رو هم فتح و بهش غلبه کنیم. اگه می‌خواستید، حتی می‌تونستید توالی DNA خودتون رو فقط با ۱۰۰ دلار بخرید و از این اطلاعات ژنتیکی برای پیشگیری و درمان بیماری استفاده کنید و بیشتر عمر کنید. اما همین خودش یه سوال دیگه رو به وجود میاره، ما واقعا به چی رسیدیم؟ آیا برای رسیدن به این قدرت، واقعا معنا رو گم کردیم؟


جوامع لیبرال، معنا رو از تجربه انسان می‌گیرن نه از خدا

خب، ما کتب آسمانی رو دور انداختیم. پس حالا دقیقا از کجا مفاهیم عمیق‌تر رو بیاریم؟ امروزه، این تجربه انسانیه که به جهان، اهمیت می‌بخشه. به این میگن انسان گرایی که مذهب اصلی و غالب جامعه مدرنه.

انسان گرایی راجع به موجودات انسانیه. به عبارت دیگه، برای اینکه بتونیم معنا رو پیدا کنیم، باید به درون خودمون نگاه کنیم. در نتیجه، انسان گرایی، تجربه یک فرد رو مبنای اقتدار توی یه جامعه می‌دونه. کی برای انتخابات تصمیم می‌گیره؟ رأی دهنده. و زیبایی رو میشه کجا پیدا کرد؟ معلومه. توی چشمای بیننده. گونه‌های خیلی زیادی از انسان گرایی وجود داره. چون هیچ نسخه‌ای نیست که به تنهایی راه حلای همه جانبه رو توی خودش داشته باشه.

مثلا، جواب شما به این سوال چیه؟ «آیا باید برای کشورتون بجنگید؟» ناسیونالیستا جوابشون مثبته. چون جون ساکنین محلی کشورشون براشون از جون خارجیا با ارزش تره. این سوال چی؟ «آیا باید از پولدار بگیری که فقیر رو سیر کنی؟» سوسیالیستا هم به این سوال جواب مثبت میدن چون به نظر اونا ارزش جمع بیشتر از فرده.برخلاف اونا، لیبرالا به هر دو تا سوال جواب منفی میدن. چون ادعاشون اینه که تمام تجربه‌های انسانی به یه اندازه براشون ارزش داره. امروزه، لیبرالیسم، بیشترین نوع انسان گراییه که می‌تونیم ببینیم.

لیبرالیسم از اوایل دهه ۱۹۷۰ از شمال غربی اروپا و آمریکای شمالی توی کل جهان گسترش پیدا کرد. این مکتب اول رفت آسیا و آمریکای لاتین و بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی توی سال ۱۹۹۱، به اروپای شرقی رسید. در واقع، این روزا هیچ جایگزین واقعی و دقیقی برای اصول لیبرالیسم وجود نداره. ما تحت چارچوب مؤلفه‌های لیبرالیسم عمل می‌کنیم. حتی جنبشای به اصطلاح انقلابی فقط و فقط دارن از لیبرالیسم بیشتر دفاع می‌کنن.

جنبش اشغال وال استریت (Wall Street) رو در نظر بگیرید. معترضا از این شکایت داشتن که چندتا پولدار، نفوذ خیلی شدیدی روی بازارها داشتن. اونا بازارای واقعا آزاد رو می‌خواستن. پس می‌بینید؟ اینم همون لیبرالیسمه با یه اسم دیگه! اما آیا لیبرالیسم در مواجه با تکنولوژی‌های قوی‌تر همچنان می‌تونه نجات پیدا کنه و پا برجا بمونه؟


علم مدرن در عمق خودش، یه تهدیده برای لیبرالیسم

ما یاد گرفتیم لیبرالیسم یعنی اینکه تجربه انسانی و آزادی فردی رو گرامی بدونیم. اما واقعا ماها چقدر راجع به خودمون که افراد جامعه لیبرالیسم هستیم، می‌دونیم؟ علم مدرن میگه ما خیلی خیلی کم می‌دونیم. تازه اون چیزی هم که می‌دونیم به زحمت می‌تونه از اصول لیبرالیسم پشتیبانی کنه.

برای شروع باید بگیم که اراده صرفا فقط یه توهمه.

لیبرالیسم بر پایه مفهوم اراده‌ست. در واقع لیبرالیسم میگه که تصمیم هیچکس از قبل تعیین نشده و آزادانه و با اراده گرفته میشه. به همین خاطره که تصمیم افراد، مثلا رأی دادنشون، اهمیت خیلی زیادی داره. با این حال، طبق علوم اعصاب مدرن، انتخابای ما فقط و فقط فرایندای بیوشیمیایی داخل ذهنمون هستن، نه بیشتر! این فرایندا درست به اندازه هضم غذا یا رشد موهامون، محصول اراده‌مون هستن.

این موضوع توی آزمایش موش‌های رباتی تأیید شد. وقتی ما سیگنالایی رو از طریق الکترودایی که کاشتیم به بخشای مشخصی از مغز موش می‌فرستیم، می‌تونیم از طرفش تصمیم بگیریم! به همین راحتی. می‌تونیم بهش بگیم بره راست یا چپ یا حتی از یه ارتفاعی بپره که در حالت عادی اصلا سمتش نمیره. به علاوه، هیچ چیزی تحت عنوان «خود واقعی» وجود نداره. خود واقعی یه ایده اصلی توی لیبرالیسمه و به این مفهوم تکیه می‌کنه که یه فرد واقعی عمیق درون همه ما وجود داره. حالا روانشناسی مدرن ثابت می‌کنه که همچین چیزی فقط یه توهمه.

ذهن ما دو تا نیم کره داره، نیم کره راست و چپ که با یه پیوند عصبی به هم وصل شدن. روانشناسا برای اینکه عملکرد هرکدوم از نیم کره‌ها رو یاد بگیرن، روی افرادی مطالعه کردن که ارتباط بین این دو تا نیم کره‌شون قطع شده. کاشف به عمل اومد که دو طرف مغز، نقشای کاملا متفاوتی از همدیگه دارن.

در نظر بگیرید که توی یکی از آزمایشا به نیم کره راست یکی از بیمارا عکسای پورن نشون دادن. محققا این کار رو با نشون دادن عکس فقط و فقط به چشم چپ بیمار انجام دادن که پیام رو به سمت راست مغز بفرسته. چون نیم کره راست، پیامای بصری رو از چشم چپ و نیم کره چپ فقط از چشم راست می‌گیره. حالا اینجاش جالبه. وقتی عکس رو به بیمار نشون دادن، اون با خجالت خندید. اما وقتی ازش پرسیدن چرا خندیده، اصلا دلیلش رو نمی‌دونسته. چون نیم کره چپ مغز که مسئول توضیح منطقیه عکس رو ندیده، بیمار هم نمی‌تونسته رفتارشو منطقی توضیح بده!

در آخر، بیمار یه توضیحی برای خنده‌ش سر هم کرد. اون ادعا کرد که یه قطعه از ماشین آلاتی که توی اتاق بوده و نیم کرده چپ می‌تونسته ببیندش، به نظر خیلی جالب میومده. جالب اینجاست که همچین چیزی هر لحظه داره برای هممون پیش میاد. نیم کره چپمون مدام فعاله که اطلاعات ناقصمون رو منطقی کنه و بتونه داستانای متناقضمون رو یه جوری سر هم بندی کنه.


الگوریتما و تکنولوژیای مختلف یه روزی زندگیامونو تحت کنترل خودشون می‌گیرن

علم مدرن پایه‌های لیبرالیسم رو حسابی می‌لرزونه و اصول فلسفیش رو هم بی‌ثبات می‌دونه. اما ما انسان‌ها با یه تهدید ملموس‌تر هم رو به رو هستیم که چیزی نیست جز تکنولوژی.

هر روز دارن انسان‌ها رو با الگوریتما عوض می‌کنن. چون ما نیاز داریم که همه چیز سریع، به مؤثرترین شیوه و به شکل قابل اطمینانی انجام بشه. به همین خاطره که الگوریتمای کامپیوتری دارن روز به روز بیشتر مورد توجه قرار می‌گیرن و آدما بیشتر ترجیحشون میدن. فقط یه لحظه به معاملات مالی نگاه کنید. شاید یه روزی این معاملات قلمروی سرمایه‌گذارا بود اما الان میکروچیپ‌های تکنولوژی دارن اداره‌ش می‌کنن. هرچی الگوریتمای بیشتر و بیشتری می‌سازیم، می‌تونیم بگیم اونا هم بیشتر و بیشتر به وظایف انسانی غلبه می‌کنن و اون وظایف رو مال خودشون می‌کنن.

اما چی واسه ما می‌مونه؟ آیا اصلا کاری هست که بتونیم انجام بدیم و الگوریتما نتونن بهترشو انجام بدن؟

مثال نقض معروف اینجا، هنره. ظاهرا هنر همیشه انسانیه اما واقعیت اینه که الگوریتما حتی دارن از پس اینم برمیان. الگوریتم موسیقی EMI از «دیوید کوپ» (David Cope) رو در نظر بگیرید. «کوپ» استاد علم موسیقی توی دانشگاه کالیفرنیا، سانتا کروزه (Santa Cruz). طرح EMI دیوید کوپ انقدر خوب تنظیم شده که وقتی طرفدارای موسیقی، قطعات «باخ» رو ازش می‌شنیدن، نمی‌تونستن بفهمن کدوماش مال خود باخه و کدوماش مال طرح EMI.

تکنولوژی با گذر زمان تصمیمای خیلی بیشتری هم برامون می‌گیره. در واقع، تکنولوژی می‌تونه همین الانم اطلاعات بدنی و ظاهری ما رو زیر نظر بگیره و برامون تصمیم بگیره. بیاید به یکی از آزمایشای سال 2011 دانشگاه ییل (Yale) یه نگاهی بندازیم. محققا با موفقیت یه پانکراس مصنوعی رو برای بیمارای دیابتی آزمایش کردن. یه پمپ به شکم بیمارا وصل می‌شد که هرجا سنسوراش سطح قند خون خطرناکی رو تشخیص می‌دادن، انسولین یا گلوکاگون رو پخش می‌کردن. بیمار توی این فرایند هیچ نقش فعالی نداشت.

یا مثلا در نظر بگیرید که الگوریتما چجوری دارن نحوه اشتراک گذاری اطلاعات ما رو تحت تأثیر خودشون قرار میدن. فقط به اطلاعاتی که توی فیسبوکتون به اشتراک می‌ذارین فکر کنین. چیزی که بهش فکر می‌کنین، چیزی که لایکش می‌کنین، آدمایی که لایکشون می‌کنین، جاهایی که بودین. هرچی بیشتر به فیسبوک اطلاعات بدین، اونم شما رو بهتر می‌شناسه.

«یویو کاسینسکی» (Youyou Kosinski) و «استیل ول» (Stillwell) این موضوع رو توی سال ۲۰۱۵ مورد مطالعه قرار دادن. اونا فهمیدن که یکی از الگوریتمای فیسبوک می‌تونه بر اساس ۳۰۰ تا «لایک»، جوابای یه نفر رو به یه سوال شخصی حتی بهتر از همسر خود طرف پیش‌بینی کنه.


هرچی الگوریتما قوی‌تر میشن، ما هم با یه تصمیم رو به رو میشیم. باهاشون بجنگیم یا بذاریم بهمون سلطه پیدا کنن

بذارید بی پرده بهتون بگیم. قدرت روز افزون الگوریتما، واقعا وضعیت ما رو به عنوان حاکمای سیاره زمین تهدید می‌کنه.

ما یه نقشه درست و حسابی می‌خوایم. اما دقیقا چه نقشه‌ای؟ یکی از ایده‌هامون اینه که می‌تونیم با تکنولوژی یکی بشیم تا پا به پاش قدم برداریم. به این میگن «تکنولوژی و انسان گرایی». ما می‌تونیم با یکی شدن با تکنولوژی، قدرت رو با الگوریتما تطبیق بدیم.

البته همچین چیزی همین الانشم داره اتفاق میوفته. ارتش ایالات متحده داره یه کلاه ایمنی درست می‌کنه که سیگنالای الکتریکی رو به بخشای مشخصی از مغز می‌فرسته تا به سربازا کمک کنه تا توی مدت طولانی‌تر بهتر تمرکز کنن. همین کلاه می‌تونه سربازای متخصصی بسازه، مثل تک تیراندازا یا اپراتورای هواپیماهای بدون سرنشین که به اندازه الگوریتما دقیق و قابل اعتماد باشن.

انواع به روز رسانیای تکنولوژی که در حال حاضر وجود دارن بدون شک نیازای اقتصادی و سیاسیمون رو نشون میدن. حالا همه دارن روی کلاه‌های ایمنی سرمایه‌گذاری می‌کنن چون کاربردای نظامی دقیق و خیلی خوبی داره. اما یه نقطه ضعفی هم اینجا هست. اگه ما فقط روی تکنولوژیای مفید از لحاظ اقتصادی سرمایه‌گذاری کنیم، ممکنه آدمایی بشیم که کمتر دلسوز و همدل بقیه هستن. از اینا گذشته، همدلی چه فایده‌ای برای رشد اقتصاد داره؟

یه مکتب فکری جدید دیگه میگه که ما باید بریم کنار و بذاریم الگوریتما کار خودشونو بکنن. به این مکتب میگن داده گرایی. داده گرایی میگه که هرچی که وجود داره یا داده هست یا یه سیستم پردازش داده و الگوریتمه. فرقی نداره که جای خورشید باشه، موضع سیاسی یکی باشه یا حتی قلب شکسته عاشق و دلداده شما. همه اینا فقط و فقط داده هستن و بس.

در حقیقت، انسان‌ها درست مثل یه کامپیوتر یا حتی گوگل، فقط سیستمای پردازش داده هستن. ما اطلاعات و داده‌ها رو پردازش و ازشون استفاده می‌کنیم تا تصمیم بگیریم. یه چیزی مثل خرید خواروبار به گشنگی، آب و هوا و زمان یا چند تا عامل دیگه بستگی داره. داده گرایی، تاریخ رو فقط یه فرایند می‌دونه که ما باهاش سیستمای پردازش داده همیشه در حال بهبود رو می‌سازیم. در نتیجه، طبق این مکتب فکری، به عنوان انسان این وظیفه ماست که الگوریتمای پردازش داده مؤثرتر و بهتری رو بسازیم.

همین یه سوال خیلی بزرگ و مهم رو برامون به وجود میاره. اگه الگوریتما توی ساختن الگوریتمای پردازش داده از ما بهتر بشن چی؟ آیا باید اون موقع سلطنت خودمونو دو دستی تسلیمشون کنیم؟ حتی فکرش هم خیلی ناراحت کننده‌ست.


دنیای ما داره تغییر می‌کنه و همین جور به تغییر ادامه میده. تاریخ ما به عنوان یکی از گونه‌های جهان، روی همین تغییر و پیشرفت ساخته شده. اگه تاریخمون رو بهتر بفهمیم و درک کنیم که چجوری ما رو به این چیزی که امروز هستیم تبدیل کرده، می‌تونیم ایده بهتر و امن‌تری از این داشته باشیم که توی آینده دقیقا کجای کاریم.


خلاصه صوتی کتاب انسان خداگونه

برای دسترسی دائمی به خلاصه صوتی کتاب انسان خداگونه و تمام 365 کتاب‌ (از طریق اپلیکیشن و کانال تلگرام)، کافیه یک بار اشتراک 365 بوک رو دریافت کنید. این کتاب‌ها به شما کمک میکنن در تمام زمینه‌های زندگی، اطلاعات و مهارت کسب کنید و روز به روز پیشرفت کنید.
پیشنهاد ما اینه که از زمان‌های مرده (موقع رانندگی، آشپزی و ...) استفاده کنید و روزی به یک خلاصه کتاب گوش کنید.
راستی، ما برای خلاصه صوتی مجموعه 365 کتاب‌ خودمون، یک مبلغ کوچیک دریافت می‌کنیم که صرف هزینه‌های 365 بوک میشه و به معنای حمایت شما از این پروژه هست.

خلاصه کتاب های مشابه « کتاب انسان خداگونه »

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...