0
{{item.title}} {{item.subtitle}}
{{item.total|number}} تومان
حذف
سبد خرید شما خالی است.

خلاصه رایگان

از {{model.count}}

کتاب زندگی مشترک و حد و مرزهایش

نوشته: هنری کلود و جان تانسند

دسته بندی: کتاب های رابطه و ازدواج

کتاب حد و مرزها (1992) یه کتاب راهنما واسه کساییه که نمی‌تونن «نه» بگن، نمی‌تونن «نه» بشنون و هرکس دیگه‌ای که بین این دوتاست. این کتاب هم با درنظر گرفتن اصول روانشناسی معاصر به شما یاد میده که چرا تعیین حد و مرزهای سالم، هم از نظر عاطفی و هم روحی روانی، یه امر ضروریه!

خلاصه متنی رایگان کتاب زندگی مشترک و حد و مرزهایش

چه جاهایی بگیم آره و چه جاهایی بگیم نه که کنترل زندگیمون رو از دست ندیم؟

چه نفعی واسه من داره؟ با تعیین یه سری حد و مرزها، هم خودتون و هم دیگران رو بیشتر دوست داشته باشید!

یه روزِ بدون حد و مرز چه شکلیه؟

شاید اینجوری باشه که: شما قبل از زنگ ساعت بیدار میشید تا برای بچه‌هاتون صبحونه آماده کنید. همون روز، یه ارائه مهم سر کار دارید و واقعا برای آماده شدن، زمان می‌خواید. اما هنوز از همسرتون نخواستید که توی آشپزی کمکتون کنه. سر کار، ارائه‌تون آماده نیست. با اینکه وظیفه شما نیست اما هرجور شده همه وسایل رو آماده می‌کنید. بعد، قبل از اینکه حتی شروع کنید، رئیستون از شما می‌خواد که ترتیب مهمونی کریسمس بعدی رو بدید. رئیستون ادعا می‌کنه که خودش می‌تونه اینکارو انجام بده، اما مشکل اینه که خیلی سرش شلوغه. پس قطعا شما قبول می‌کنید. این همه کار ریخته سرتون و هنوز حتی وقت ناهار هم نشده.

این داستان براتون آشناست؟ اگه جواب شما آره هست، پس خیلی خوب می‌دونید که یه روزی که هیچ حد و مرزی توش نباشه، چه شکلیه. به همین خاطر، تعیین و رعایت حد و مرزها هم برای مراقبت از خودتون لازمه و هم برای بقیه. در ادامه کتاب امروز بهتون یاد میدیم که چجوری حد و مرزهای خودتونو تعیین و عملی کنید.

نکاتی که در ادامه یاد می‌گیرید:

  • چجوری با اینکه به مردم اجازه میدید از شما استفاده کنن، باعث آزارشون میشید؟
  • چطور بفهمید که بقیه، کجاها مرزهاتون رو زیرپا می‌ذارن؟
  • و چرا تعیین حد و مرز، شاید فداکارانه‌ترین کاری باشه که می‌تونید انجام بدید؟

تعیین حد و مرز، مهربونی در حق خودتون و دیگرانه

دیوار، حصار، علامت عدم ورود و هزاران هزار علامت دیگه. وقتی بهش فکر کنید می‌بینید که فضای اطرافتون با انوع و اقسام حد و مرزهایی که خیلی هم دقیق و واضحن، محدود شده. به علاوه، دلایل خیلی خوبی پشت تعیین این حد و مرزها وجود داره. مثلا به سیم خارداری فکر کنید که اطراف یه نیروگاه هسته‌ای قرار داره. خب دلیلش فقط و فقط محافظت از خود شماست! این سیم نمی‌ذاره که ناخواسته وارد یه منطقه خطرناک بشید و راهتونو گم کنید.

حد و مرزهای فردی هم همینجوری برای محافظت از احساسات و روح و روان شما ضرورین. گرچه حد و مرزهای روحی و احساسی برخلاف حد و مرزهای فیزیکی، جوری نیستن که برای همه واضح و قابل دیدن باشن. همین باعث میشه که تعیین حد و مرز خودتون و تشخیص حد و مرز آدمای دیگه، یکم سخت بشه. بدتر از این، گذاشتن حد و مرز بعضی وقتا باعث میشه آدم احساس بدی داشته باشه؛ اما نباید اینجوری باشه و این حس درست نیست!


پیام اصلی اینجا اینه که: تعیین حد و مرز نه تنها بد نیست، بلکه مهربونی در حق خودتون و بقیه‌ست.

وقتی که حد و مرز تعیین می‌کنید، در واقع کنترل نیازها، خواسته‌ها و احساسات خودتون رو به دست می‌گیرید. معمولا وقتی این کارو می‌کنیم و خودمون رو توی اولویت قرار میدیم، فکر می‌کنیم داریم بقیه رو نادیده می‌گیریم. در صورتی که اصلا اینطور نیست.

بذارید واضح بگم: تعیین حد و مرزهای سالم به این معنا نیست که دیگه مشکلات یا نگرانی‌های بقیه اصلا براتون اهمیت نداره. بلکه یعنی شما به تنهایی مسئول مشکلات و کارهای بقیه نیستید! همون طور که کتاب مقدس هم میگه: شما در قبال دیگران مسئول هستید، اما فقط و فقط برای کارهای خودتون! نه هیچکس دیگه.

اگه هنوزم گیجید و نمی‌دونید منظور ما چیه، بذارید موضوع رو با مثال یه خونواده فرضی براتون بیشتر باز کنیم. اسم این خونواده فرضی رو می‌‌ذاریم اورایلی (O’Riley). اورایلی‌ها یه خونواده خیلی دوست داشتنی‌ان. اما پسرشون، جیمز (James)، راه خودشو گم کرده. جیمز از مدرسه اخراج شده و با مواد مخدر هم خلاف کرده.

اورایلی‌ها می‌تونن با ثبت نام پسرشون تو یه مدرسه دیگه و پرداخت جریمه مواد مخدرش، مسئولیت کاری رو که کرده به عهده بگیرن. اما آیا اینجا جیمز، خودش مشکل خودشو حل می‌کنه؟ احتمالا نه! عملا جیمز اصلا هیچ مشکلی نداره. چون والدینش همه چیزو گردن گرفتن.

به جای این کار، اگه بخوایم به جمله کتاب مقدسی که گفتیم، برگردیم، اورایلی‌ها می‌تونستن مسئولیت خودشون رو در قبال پسرشون برعهده بگیرن بدون اینکه نیاز باشه مسئولیت اشتباهاتش رو بپذیرن! می‌تونن به پسرشون گوش کنن، ازش حمایت کنن و کارایی که انجام بدن که پسرشون آگاه‌تر بشه و می‌تونن تمام این کارا رو انجام بدن بدون اینکه نیازی باشه خودشون مشکل جیمز رو براش حل کنن! اینجوری خانواده اورایلی با تعیین حد و مرز، از خودشون مراقبت می‌کنن. اما در عین حال از جیمز هم مراقبت می‌کنن. به خاطر همینه که می‌گیم تعیین حد و مرز نه تنها مهربونی در حق خودتونه، بلکه عشق ورزیدن به آدمای اطرافتون هم هست!


مشکلات مربوط به حد و مرز می‌تونن خودشونو به شکل‌های مختلفی نشون بدن!

شاید با خودتون فکر می‌کنید «من آدم قاطع و مصممی هستم! هیچ مشکلی با نه گفتن ندارم. پس از لحاظ تعیین حد و مرز هم مشکلی ندارم.» خب باید بهتون بگیم که خیلی هم مطمئن نباشید. مشکلات مربوط به تعیین حد و مرز می‌تونن تو هر شکل و اندازه‌ای خودشونو نشون بدن.


پیام اصلی اینجا اینه که: مشکلات مربوط به حد و مرز از راه‌های زیادی خودشونو نشون می‌دن

بیشتر مردم وقتی اسم «مشکلات مرزی» رو می‌شنون، یه آدمی رو تصور می‌کنن که هیچ جوره نمی‌تونه «نه» بگه و همه ازش سوء استفاده می‌کنن.

اما خب در نظر داشته باشید که شاید مشکلات مربوط به حد و مرز شما خودشو اینجوری نشون نده! این به معنی سالم بودن نیست، فقط شاید شکلش فرق می‌کنه. شاید شما مطیع نباشید و بتونید خیلی راحت نه بگید، اما از طرف دیگه، مثلا یه فرد اجتنابی باشید! یادتونه که حد و مرزها مثل حصار و دیوار بودن؟ حد و مرزها، چیزهایی رو که بهتون آسیب روانی و احساسی وارد می‌کنن، از شما دور نگه می‌دارن. اما همه حصارها یه دروازه‌ای هم دارن. افراد اجتنابی انقدر روی ساختن حصار برای محافظت از خودشون در برابر چیزهای بد تمرکز می‌کنن که دیگه اصلا اجازه نمیدن هیچ چیز خوبی هم از دروازه‌شون وارد شه! وقتی حد و مرزهاتون زیادی سخت باشن، به سختی به بقیه اجازه میدید وارد شن و احساساتتون رو باهاشون در میون میذارید. اینجوری حتی وقتی بهشون نیاز هم دارید، باز میگید «نه»!

در کنار مطیع بودن یا اجتنابی بودن، ممکنه کنترل‌گر هم باشید! بذارید اینجوری بگیم که افراد هیچوقت پاشون رو فراتر از حد و مرزهاتون نمیذارن. اما ممکنه که شما روی حد و مرزهای بقیه پا بذارید. اگه شما اون رئیسی هستید که تمام آخر هفته رو به کارکنانش ایمیل میزنه یا دوستی هستید که اصلا جواب «نه» رو قبول نمی‌کنه، پس ممکنه کنترل‌گر باشید. شاید با خودتون فکر کنید که کنترل‌گر بودن یه معامله دو سر برده! چون مردم به حد و مرزهای شما احترام می‌ذارن و شما هم هرچی می‌خواین ازشون به‌دست میارید. اما این رویکرد خیلی بدبینانه‌ای برای ارتباط با دیگرانه. روابط کنترل‌گرها نه بر پایه عشق و احترام مشترک، بلکه بر اساس ترس و احساس گناهیه که توی دیگران به وجود میارن. در نتیجه، این افراد به ندرت عمیقا احساس دوست داشته شدن می‌کنن.

آخرین احتمالی هم که به غیر از موارد قبلی وجود داره، بی‌مسئولیت بودنه. افراد بی‌مسئولیت نه‌تنها مسئولیتی در قبال دیگران ندارن بلکه مسئولیت‌های خودشونو هم گردن بقیه میندازن. آیا وقتی افراد دیگه با مشکلشون میان سراغ شما، اون‌ها رو با جمله‌ای مثل «ای بخشکی شانس» نادیده می‌گیرید؟ اگه جوابتون آره هست، پس شاید آدم بی‌مسئولیتی هستید و بقیه فکر می‌کنن که امکان نداره هیچ جوره بتونن به شما نزدیک شن.

پس می‌بینید که مشکلات حد و مرز از راه‌های زیادی خودشون رو نشون میدن. بنابراین ممکنه آدم مطیعی نباشید و بتونید «نه» بگید، اما همچنان سالم هم نباشید! ممکنه با اینکه فکرش رو هم نمی‌کنید، یه مدل دیگه از مشکلات حد و مرزی رو داشته باشید.


خرافاتی که بقیه راجع به حد و مرز سالم میگن رو باور نکنید!

چه چیزی باعث میشه که از تعیین حد و مرز دوری کنید وقتی حد و مرزها می‌تونن باعث رشد شما و بقیه افراد زندگیتون بشن؟ شاید با خودتون فکر می‌کنید که تعیین حد و مرز، خودخواهیه. شایدم براتون سخته که بهش باور داشته باشید. مثلا مسیحی‌ها ممکنه به نقل قول حضرت یحیی توی کتاب مقدس فکر کنن که می‌گفت «میزان دوست داشتن دیگران، نشونه بارز پیروان حضرت مسیحه.»

خب ما برای اینکه بتونیم دیگران رو دوست داشته باشیم، اول از همه باید خودمون رو دوست داشته باشیم و گذاشتن حد و مرز هم یه جور دوست داشتن خودمون به شکل خیلی عمیقه. پس اینکه میگن تعیین حد و مرز، خودخواهیه، فقط خرافاته و بس.


پیام اصلی اینه که: اصلا خرافات مردم درباره تعیین حد و مرز رو باور نکنید

وقتی شروع به تعیین حد و مرزهاتون می‌کنید، قطعا با قضاوت‌ها و سوء تفاهماتی که ممکنه اذیتتون کنه، روبه‌رو میشید. مثلا، ممکنه برای تعیین حد و مرزهاتون دو دل باشید، چون باور دارید که تعیین حد و مرز شما، بقیه رو آزار میده. اما حقیقت اینه که وقتی تعیین حد و مرز سالم تو یه رابطه به کسی آسیب می‌رسونه، ایراد از خود رابطه‌ست نه حد و مرزها!

بذارید با یه مثال این موضوع رو براتون بیشتر باز کنیم. مثلا فرض کنید شما هر هفته با رد مسئولیت نگهداری از بچه دوستتون، زمان خودتون رو برای کارهای خودتون صرف می‌کنید. دوستتون هم ناراحت میشه و دیگه باهاتون حرف نمی‌زنه. اما آیا شما بهش آسیب زدید؟ معلومه که نه! دوستتون بی‌منطقه. اگه این رفتار بی‌منطق یه الگو باشه، پس رابطه‌تون باید بر اساس مطیع بودن بی چون چرای شما پیش بره. اگه یه رابطه نتونه با حد و مرز پیش بره، بنابراین اصلا ارزش حفظ کردن نداره و همون بهتر که بهم بخوره.

یه سوء تفاهم رایج وجود داره که میگن افرادی که حد و مرز تعیین می‌کنن، این کار رو از روی عصبانیت انجام میدن. بله، ممکنه وقتی دارید شروع می‌کنید به تعیین حد و مرز برای خودتون، احساس عصبانیت کنید. اما در واقع چیزی که عصبانیتون می‌کنه، احساس آسیبیه که از حد و مرز آسیب دیده نشأت می‌گیره.

حد و مرز آسیب دیده زمانی رخ میده که دیگران به حد و مرزهای شما احترام نمی‌ذارن یا در وهله اول، اصلا اجازه نمیدن که حد و مرزی برای خودتون تعیین کنید. وقتی بقیه حد و مرزهامون رو زیر پا میذارن، ما رو عصبی می‌کنن و آزار میدن اما خیلی از ماها همین احساسات رو سرکوب می‌کنیم. پس کاملا طبیعیه که وقتی شروع به تعیین حد و مرز می‌کنید، همون عصبانیت سرکوب‌شده، خودش رو نشون بده. حد و مرزها به شما فضایی رو میدن که بتونید با خشم خودتون کنار بیاید.

معمولا، ما تمایلی به تعیین حد و مرزها نداریم چون فکر می‌کنیم که غیرقابل تغییرن. اما باید بدونید که حد و مرز تا زمانی وجود داره که خود شما بخواین. اینکه به مادرتون بگید که دیگه شما رو نصیحت نکنه، به این معنا نیست که دیگه هرگز قرار نیست ببینیدش! پس نترسید و برای هرکسی حد و مرز تعیین کنید.


ممکنه راه رسیدن به یه زندگی با حد و مرزهای سالم طولانی باشه، اما قطعا ارزشش رو داره!

ممکنه قبل از اینکه با تعیین حد و مرزها راحت باشید، زیرپا گذاشتنشون رو از طرف اطرافیانتون بپذیرید. ممکنه با خودتون فکر کنید که مثلا «کارول همیشه لحظه آخر ازم میخواد که از بچه‌ش مراقبت کنم، اما خب این مدلشه دیگه!» یا مثلا «لین همیشه منو جلوی دوستاش خراب می‌کنه، اما خب فقط داره شوخی می‌کنه!» اگه از این فکرا می‌کنید، پس دارید زیرپا گذاشتن حد و مرزهاتون از طرف دیگران رو به‌راحتی می‌پذیرید.

در گذر زمان، ممکنه با چنین جملاتی از طرف خودتون روبه‌رو شید. شاید خوشایند نباشه، اما مفیده و توی لحظه آرومتون می‌کنه. همچین حسی نشون میده که وقتی حد و مرزهاتون رو زیر پا بذارن، اصلا از خودراضی رفتار نمی‌کنید. پس مراقب باشید! در این لحظات، قلب شما داره بهتون میگه که حد و مرزهای مهمی بارها و بارها زیر پا گذاشته شدن. توجه کردن به همچین چیزایی، اولین قدم برای یه زندگی پر از حد و مرزهای سالمه.


پیام اصلی اینجا اینه که: راه رسیدن به زندگی با حد و مرز، طولانیه ولی ارزشش رو داره

آیا تا به حال سعی کردید که برای یه آدم کنترل‌گر یا تأثیرگذار، حد و مرز بذارید؟ این افراد وقتی بخوان از شما استفاده کنن، اصلا جواب «نه» رو قبول نمی‌کنن. پافشاریشون روی استفاده از شما می‌تونه اعتیادآور باشه چون به شما این حس رو میده که آدم مهمی هستید و بقیه بهتون نیاز دارن. اما از طرفی، یه سری افراد دیگه هم وجود دارن که به حد و مرزهای شما احترام می‌ذارن. مثل اون دسته از دوستاتون که وقتی دعوتشون رو برای ناهار روز جمعه رد می‌کنید، سروصدا نمی‌کنن و ناراحت نمیشن. این افراد به شما این حس رو نمیدن که مهمید و بقیه بهتون نیاز دارن. ولی وقتی راه خودتون رو برای رسیدن به حد و مرزهای سالم شروع می‌کنید، می‌فهمید که هنوز به هر حال دنبال همچین آدم‌هایی هستید چون همون طور که گفتیم، حس مهم بودن بهتون میدن. اینکه دنبالشون می‌گردید، نشونه واضحی از اینه که دارید از مشکلات حد و مرزی خودتون، بهبود پیدا می‌کنید.

بعدش، یاد می‌گیرید که چطور به خودتون ارزش بدید و خودتون رو دوست داشته باشید. این می‌تونه به معنای دوست داشتن خدای خودتون هم باشه. وقتی با ما بد رفتاری می‌کنن، حد و مرزهامون همین طور زیر پا گذاشته  میشه، از بین میره و ما یاد می‌گیریم که همونجور که آدمای بد باهامون رفتار کردن، با خودمون تا کنیم. اصلا حواسمون به استعدادها، موهبت‌ها، احساسات، افکار و بدنی نیست که باور داریم خدا بهمون داده. اگه نتونیم همون چیزها رو توی خودمون دوست داشته باشیم، پس نمی‌تونیم اون‌ها رو توی بقیه هم دوست داشته باشیم. پس در نتیجه نمی‌تونیم خدا رو هم دوست داشته باشیم. بنابراین پیدا کردن و احترام گذاشتن به ارزش خودتون یه قدم کلیدی در مسیر رسیدن به حد و مرزهاتونه.

بعد از این، قدم بعدی اینه که خیال خودتون رو با تعیین مرزهای کوچک راحت کنید. مثلا به همسرتون می‌گید که نباید همیشه ظرفای کثیفو برای شما بذاره که بشورید. به‌علاوه، باید از شر یه سری حد و مرزهای شخصی که هیچ فایده‌ای ندارن هم راحت بشید. مثلا قبول می‌کنید که یکی از دوستاتون برای مهمونی شام شما، دسر بیاره. اینجوری از قبول کمک اونا حس بدی نمی‌گیرید و حد و مرزهای الکیتون رو هم ساکت می‌کنید. پس با سنجیدن دوباره همچین مرزهای کوچک‌تری، یاد می‌گیرید که مرزهای بزرگ‌تر رو بسنجید و تنظیم کنید.

در آخر هم، می‌فهمید که چقدر از مرزهای سالم خودتون و فضا و احترامی که در زندگی شما به وجود آوردن، خوشتون میاد!


ما اول از همه مرزها رو از خونواده‌مون یاد می‌گیریم!

آیا شما یه فرد با اعتماد به نفس و عملکرد بالا هستید که بعد از وقت گذروندن با خونواده، بی‌دلیل افسرده، ضعیف و نامطمئن میشید؟ آیا شریک زندگیتون رو دوست دارید اما حاضرید برای راضی کردن والدینتون بندازیدیشون جلوی تریلی؟ آیا آدم بالغی هستید که برای حل کردن تمام مشکلاتتون، چه بزرگ و چه کوچیک از پرداخت قبوض خونه تا شستن لباس‌ها، روی مادر و پدرتون حساب می‌کنید؟

اگه جوابتون به هرکدوم از این سوالا مثبته، پس از خونواده‌ای میاید که مشکلات حد و مرزی دارن. علاوه بر این، همچین مسائلی، حد و مرزهایی رو می‌سازن که شما توی زندگی شخصی خودتون تعیین می‌کنید.


پیام اصلی اینجا اینه که: ما اول از همه حد و مرزها رو از خونواده‌هامون یاد می‌گیریم

فرقی نداره که همش از والدینتون مشاوره می‌گیرید یا به محض روبه‌رو شدن با یه مشکل، می‌دوید سمت مادر و پدرتون؛ در هر صورت دارید مشکلات مرزی بچگیاتون رو بازسازی می‌کنید. اگه توی محیطی بزرگ شده باشید که هیچ محدودیت و مرزی نداشته یا حد و مرزهاش زیادی سخت بودن، همین کودکی، رفتار شما رو در برابر حد و مرزها در بزرگسالی شکل داده. اگه از خونواده‌ای میاید که به‌صورت مستقیم با مشکلات روبه‌رو نمی‌شدن یا مثلا هیچ عواقبی برای رفتارهای غیرقابل قبول نداشتن، شما دارید همون رفتارها رو با خودتون به بزرگسالی میارید. اما چطور میشه از شر این الگوهایی که تو بچگی یاد گرفتیم، راحت شیم؟ باید اول از همه با تشخیص الگوهای غلط شروع کنید. کجاها کنترل نیازهاتون از دستتون در رفته؟ کجاها مسئولیت نیازهایی رو برعهده گرفتید که در واقع نیازهای شما نبودن؟ یا اینکه کجاها مسئولیت نیازهاتون رو گردن بقیه انداختید؟

بعد، سعی کنید همون دسته از نیازهای برطرف نشده‌ای رو پیدا کنید که زیربنای مشکلات حد و مرزی شما رو شکل میدن. چرا نیازهای مادرتون رو به نیازهای خودتون ترجیح میدید؟ آیا دنبال تأیید مادرتون هستید؟ چرا از پدرتون انتظار دارید که مشکلات شما رو براتون حل کنه؟ آیا دنبال توجهش هستید؟ آگاه شدن از دلیل یه رفتار می‌تونه کمکتون کنه که تغییرش بدید.

در آخر هم، دفعه بعد که مرزهاتون رو زیر پا گذاشتن، سعی کنید به جای واکنش نشون دادن، جواب بدید! وقتی واکنش نشون میدید، از روی غریزه و بدون فکر عمل می‌کنید. اگر مرزهاتون به‌خوبی تعیین نشده باشن، در حین واکنش احساسی، اون‌ها رو به کل فراموش می‌کنید. اما وقتی به‌جای واکنش نشون دادن جواب میدید، اونقدری آروم هستید که بتونید قبل از انجام هرکاری، موقعیت رو تحلیل وارزیابی کنید.

اما اگه با یکی از اعضای خونواده طرف باشید که مدام مرزها شما رو به شکل آزاردهنده‌ای زیر پا میذاره، چی؟ خب، قطعا نیازی نیست که افراد اینجوری رو توی زندگیتون نگه دارید. اما از طرفی، بخشش رو هم ازشون دریغ نکنید. اگه کسی رو نبخشیده باشید، یعنی هنوز ازشون یه چیزی می‌خواید. بخشیدن اینجور خطاها، شما رو هم آزاد می‌کنه.


حد و مرزها کلید یه رابطه عاشقانه کاملن!

خیلی خب، شما تا الان فهمیدید که حرف ما چیه. حد و مرزها خوبن. ایجاد و حفظ حد و مرزها نه تنها یه جور مراقبت از خودتونه، بلکه باعث میشه به بقیه هم بیشتر اهمیت بدید. در واقع، روابط طولانی مدت و سالم به تعیین حد و مرزها و احترام گذاشتن بهشون بستگی دارن.

اما وقتی بحث از ازدواج میشه چی؟ بعد از یه مدت طولانی، شما و همسرتون عاشق هم هستید و همه چیزو با هم شریک شدید. پس اصلا حد و مرز می‌خواید چیکار؟ درسته؟ اما حقیقت اینه که قطعا حد و مرز لازم دارید. شاید حد و مرزها مثل حلقه الماس یا گل‌های رز زیبا نباشن، ولی قطعا یه هدیه عاشقونه هم برای شما و هم برای شریک زندگیتون محسوب میشن.


پیام اصلی اینجا اینه که:‌ حد و مرزها، کلید یه رابطه عاشقونه کاملن

وقتی حد و مرزی تعیین نمی‌کنیم یا تعیین کردیم اما بهشون احترام نمی‌ذاریم، اینجاست که مشکل به وجود میاد. اینجا براتون مثال‌هایی رو از زوج‌هایی میاریم که در تلاشن تا حد و مرز بذارن و از حد و مرزهاشون دفاع کنن:

رزاریو فکر می‌کنه که شوهرش جیم، معتاد به الکله و نمی‌تونه الکل خوردنش رو متوقف کنه. پس به شوهرش میگه: «وقتی الکل می‌خوری، احساس می‌کنم به من و بچه‌هات اهمیت نمیدی.»

مشکلو می‌بینید؟ رزاریو داره با برداشت بی‌جا درباره احساس جیم، روی حد و مرزها پا میذاره. در واقع الان کنترلی روی احساساتش نداره. به‌جاش باید بگه «وقتی الکل می‌خوری، من احساس می‌کنم تنهام و می‌ترسم.» اینجوری رزاریو می‌تونه دقیق‌تر به مشکل جیم اشاره کنه.

البته نه‌تنها کنترل احساسات، بلکه کنترل تمایلات هم خیلی مهمه. آندریا یه کار خیلی سخت داره و اغلب کارشو میاره خونه و تو خونه هم داره کار می‌کنه. این موضوع، شریک زندگیش، یعنی کارولین رو عصبانی می‌کنه چون دوست داره باهاش وقت بیشتری رو بگذرونه. در نتیجه، کارولین عصر همون روز، عصبی میشه و دیگه نمی‌خواد با آندریا حرف بزنه. اما آندریا اینجا آدم بدی نیست! بلکه اینجا دو نفر، تمایلات متفاوتی دارن. کارولین می‌خواد با آندریا وقت بگذرونه و آندریا می‌خواد کارشو انجام بده. اینجا اگه کارولین بتونه کنترل تمایلاتش رو به دست بگیره و از آندریا بخواد هر هفته چند روز عصر رو کار نکنه و آزاد باشه، اینجوری هر دوشون خوشحال‌ترن.

در نهایت هم باید محدودیت‌های خودتون رو داشته باشید. مثلا رافائل رو در نظر بگیرید. عاشق خونه‌ی خودشه و همیشه ایده‌های فانتزی برای قشنگ‌تر کردن خونه داره. رافائل از جولی می‌خواد که آخر هفته‌ها کمکش کنه تا ایده‌هاشو عملی کنه. خب این موضوع واقعا جولی رو عصبی کرده چون نمی‌تونه زمانش رو برای سرگرمی خودش که نقاشی رنگ روغنه، اختصاص بده و مجبوره به رافائل کمک کنه. در واقع، جولی می‌تونه زمانش رو برای کشیدن نقاشی رنگ روغن بذاره اما این کار رو نمی‌کنه! چون محدودیت‌های خودش رو تعیین نکرده. یه سری محدودیت‌ها وجود داره که بهمون نشون میدن چه چیزهایی رو می‌تونیم به شریک زندگیمون بدیم بدون اینکه نیاز باشه خودمون رو زیر پا بذاریم. وقتی این محدودیت‌ها رو تشخیص نمیدیم و بهشون احترام نمی‌ذاریم، همدیگه رو می‌رنجونیم. هر کدوم از زوج‌هایی که براتون مثال زدیم، مشکلات خودشونو دارن، اما راه حل همشون یکیه: تعیین حد و مرز و احترام گذاشتن بهشون.


حد و مرزها برای روابط دوستانه هم مفیدن

یه تمایل رایجی وجود داره که شاید برای شما هم آشنا باشه: شما نیازهای خودتون رو به همسرتون می‌گید و هیچ مشکلی هم این وسط نیست. اگه خونوادتون حد و مرزهای شما رو زیر پا بذارن، تحت هر شرایطی هم که باشه بهشون هشدار میدید و ازشون می‌خواید که این کار رو تکرار نکنن. ولی وقتی بحث از دوستی و رفاقت میشه، به‌نظر نمیاد که بتونید حد و مرزهای سالم رو به‌راحتی به وجود بیارید.

این واقعا یه مشکل بزرگه. به غیر از شریک زندگی و خونواده، بعضی از مهم‌ترین روابط شما با دوستاتونه. اگه حد و مرزهای سالمی رو در این روابط تعین نکنید، خیلی راحت می‌تونید دچار الگوهای دردسرساز بشید.


پیام اصلی اینجا اینه که: حد و مرزها برای روابط دوستانه هم مفیدن

حالا، روابط دوستانه بی حد و مرز چه شکلین؟ خب، دوستان مطیع سعی می‌کنن همدیگه رو خوشحال کنن و هر کدوم به تمایلات طرف مقابل، تن میدن. خیلی راحت میشه توی یه رابطه دوستانه، مطیع بود چون هرچی نباشه، شماها همدیگه رو دوست دارید. شما می‌خواید واقعا همدیگه رو خوشحال کنید. اما این رویکرد نتیجه کاملا برعکسی داره.

اندی و تام رو در نظر بگیرید. دو دوست مطیع که هرکاری می‌کنن تا همدیگه رو خوشحال کنن. اونا یکی از آخر هفته‌ها با یه تصمیم‌گیری جدی مواجه میشن: یا می‌تونن برن پیاده‌روی یا کنسرت. تام می‌خواد اندی رو خوشحال کنه و پیاده‌روی رو پیشنهاد میده. اندی هم می‌خواد تام رو خوشحال کنه پس قبول می‌کنه. حالا مشکل چیه؟ هر دوشون در واقع ترجیح می‌دادن برن کنسرت! واضحه که اندی و تام باید با همدیگه روراست باشن و صادقانه بگن که دوست دارن زمانشون رو چطور با هم سپری کنن. اما از طرف دیگه، اگه یه فرد مطیع با یه فرد کنترل‌گر دوست بشه، ممکنه کنترل‌گر فکر کنه که دوستش خودش می‌خواد هرکاری رو انجام بده و هر دوشون خوشحال باشن.

فرض کنید یه فرد مطیع به اسم بکی (Beki) با یه کنترل‌گر به اسم سون یی (Soon-Yi) دوسته. سون یی، بکی رو مستقیما کنترل می‌کنه و ازش می‌خواد که برنامه‌های آخر هفته‌ش رو کنسل کنه تا بتونن با همدیگه وقت بگذرونن. سون یی یه آدم با نفوذه و از عبارت‌هایی استفاده می‌کنه مثل «اگه مجبور نبودم ازت نمی‌خواستما، ولی نمی‌تونم بدون تو برم جشن!» درخواست‌های سون یی، حس سوءاستفاده بیش از حد به بکی میده.

در نگاه اول، به‌نظر میاد که اشتباه از سون یی باشه. اما در واقع بکی هیچوقت به سون یی هیچ نشونه‌ای از اینکه رفتارش اونو آزار میده، نداده! برای اینکه تعادل به رابطه بکی و سون یی برگرده، بکی باید بازخوردهای درست و حسابی به سون یی بده. اگه بکی یه دوست واقعی باشه، از این فرصت استفاده می‌کنه تا سون یی رو آگاه کنه که رفتارش چه تأثیر منفی و بدی روی بقیه می‌ذاره. اگه سون یی هم واقعا دوست خوبی باشه، از این فرصت استقبال می‌کنه تا یاد بگیره و رشد کنه. نه افراد مطیع و نه افراد کنترل‌گر، هیچکدوم واقعا دوستای بدی نیستن! اما هر دوشون می‌تونن بدون تعیین حد و مرز، یه رابطه دوستانه رو به کل از بین ببرن.


حد و مرزهای شخصی برای زندگی کاری هم مهمن!

احمد، سابقه خوبی سر کار داره و یکی از موفق‌ترین افراد توی محل کاره. کسیه که همیشه حتی بیشتر از حدی که باید، کار می‌کنه؛ حتی اگه به ازای کار کردن تا نصفه شب و روزای تعطیل و آخر هفته‌ها باشه. اما خب چیزی که برای زندگی کاریش خوبه، برای زندگی شخصی و خانوادگیش افتضاحه!

احمد فکر می‌کنه مشکل فقط اینه که نمی‌تونه بگه نه! ولی زن احمد، جولیا، یه جور دیگه فکر می‌کنه. به نظر جولیا اتفاقا احمد خیلی هم خوب می‌تونه بگه نه. چون همیشه به خونوادش «نه» میگه! بنابراین می‌دونید قضیه چیه؟ احمد فقط راحت‌تره حد و مرزها رو توی زندگی شخصیش بذاره تا زندگی کاریش! اما بالاخره باید یاد بگیره که همونقدری که حد و مرزها توی خونه مهمن، سر کار هم اهمیت دارن.


پیام اصلی اینجا اینه که: حد و مرزها برای زندگی کاری هم مهمن!

استرس اینکه ثابت کنیم قابل اعتماد و حرفه‌ای هستیم، باعث میشه که خیلی‌هامون حد و مرزهای شخصیمون رو توی محل کار نادیده بگیریم. اما فقط چون سر کار هستید، دلیل نمیشه که حد و مرزی وجود نداشته باشه. یه چندتا تله مشترک درباره کار و حد و مرزها وجود داره. یکیش اینه که ممکنه در محل کار، بیش از حد مسئولیت‌پذیر باشید. یعنی همیشه مسئولیت‌هایی رو به عهده می‌گیرید که حتی وظیفه شمام نیست. در واقع شما می‌ترسید که نکنه کارِ نکرده‌ی همکارتون یا عملکرد بدشون نشونه ضعف شما باشه. اگه همچین موضوعی براتون آشناست و فکر می‌کنید اینجوری هستید، یه قدم برید عقب، وظایف و مسائل خودتونو به عهده بگیرید و بذارید بقیه هم مسئول کارای خودشون باشن.

اشتباه رایج بعدی، کار بیش از حده. اینکه سعی کنید کارهایی رو انجام بدید که حتی از توان یه نفر هم بیشتره! وقتی خیلی کار رو سر خودتون می‌ریزید، این دیگه مشکل خودتونه که باید حلش کنید. ولی از طرف دیگه، اگه عادتتونه که بیش از حد کار کنید، دیگه شما مقصر نیستید، رئیستون مقصره. رئیستونه که نمی‌دونه چجوری کارا و تقسیم و مدیریت کنه. پس الکی مسئولیت مشکل یکی دیگه رو گردن نگیرید!

اما فقط رئیس رؤسا مشکل نیستن. همکارایی که معمولا منتقد و سرزنش‌گر هستن هم خیلی استرس میدن به آدم. اما یادتون میاد که حد و مرزها چجوری بودن؟ اگه یادتون باشه، پس می‌فهمید که شما مسئول رفتار منفی یکی دیگه با خودتون نیستید. اگه شرایط جوری پیش رفت که با همچین شخصی روبه‌رو شدید، می‌تونید با اخلاق بد طرف، مقابله کنید و بهش فرصت یادگیری و رشد بدید. اما یادتون باشه که در هر صورت مسائل همکارتون و رفتارش با شما، فقط و فقط به خودش مربوطه نه شما. در نهایت، در آخر روز، یادتون نره که با گذاشتن استرس کار، توی محل کار و استرس خونه توی خونه، بینکار و خونه‌تون یه مرزی بذارید. باید بدونید که کارا ناتمومن، همیشه یه کار بیشتری برای انجام دادن وجود داره، اما زمان شما محدوده! یادتون باشه که اگه نمی‌تونید به کار «نه» بگید، پس دارید به چیزای دیگه «نه» می‌گید که زندگیتون رو قشنگ‌تر می‌کنن.


کلام آخر

پیام‌های اصلی خلاصه‌وار:

وقتی زندگی و روابطتون از کنترل خارج میشن و نمی‌تونید مدیریتشون کنید، معمولا به‌خاطر کمبود حد و مرزه. حد و مرزها به ما قدرت میدن تا مشکلات، تمایلات و احساساتمون رو به عهده بگیریم و بتونیم اون‌ها رو برطرف کنیم. حد و مرزها به ما کمک می‌کنن بدون اینکه مسئولیت خطای بقیه رو گردن بگیریم، ازشون حمایت کنیم. باعث میشن بتونیم از بقیه کمک بخوایم و کمک‌هاشون رو قبول کنیم. حد و مرزها نه تنها ضرورین، بلکه می‌تونن منبع عشق و شادی توی زندگی‌هامون هم باشن.

ما دوست داریم بدونیم راجع به این کتاب چی فکر می‌کنید! خوندن این کتاب به شما کمک می‌کنه که به‌راحتی حد و مرزهای سالم رو توی زندگیتون به وجود بیارید. اما چه اتفاقی میوفته وقتی حد و مرز بین شما و یه وضعیت سمی یا حتی یه نفر، کافی نباشه و به حد و مرزهای بیشتری نیاز باشه؟ توی کتاب بعدی، «پایان‌های ضروری» راجع به این موضوع حرف می‌زنیم.



خلاصه صوتی کتاب زندگی مشترک و حد و مرزهایش

برای دسترسی دائمی به خلاصه صوتی کتاب زندگی مشترک و حد و مرزهایش و تمام 365 کتاب‌ (از طریق اپلیکیشن و کانال تلگرام)، کافیه یک بار اشتراک 365 بوک رو دریافت کنید. این کتاب‌ها به شما کمک میکنن در تمام زمینه‌های زندگی، اطلاعات و مهارت کسب کنید و روز به روز پیشرفت کنید.
پیشنهاد ما اینه که از زمان‌های مرده (موقع رانندگی، آشپزی و ...) استفاده کنید و روزی به یک خلاصه کتاب گوش کنید.
راستی، ما برای خلاصه صوتی مجموعه 365 کتاب‌ خودمون، یک مبلغ کوچیک دریافت می‌کنیم که صرف هزینه‌های 365 بوک میشه و به معنای حمایت شما از این پروژه هست.

خلاصه کتاب های مشابه « کتاب زندگی مشترک و حد و مرزهایش »

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...