0
{{item.title}} {{item.subtitle}}
{{item.total|number}} تومان
حذف
سبد خرید شما خالی است.

خلاصه رایگان

از {{model.count}}

کتاب استادی در عشق

نوشته: دون میگوئل روئیز

دسته بندی: کتاب های خودآگاهی و خوشبختی کتاب های رابطه و ازدواج کتاب های سبک زندگی کتاب های اعتماد به نفس

کتاب استادی در عشق یک راهنمای کاربردی برای برقراری ارتباطه و به بهبود روابطتون کمک میکنه. دونمیگوئل روئیز توی این کتاب درباره این گفته که چطور دوست داشتن خودمون، میتونه روی درست دوست داشتن اطرافیانمون تاثیر بذاره. این کتاب به ما یاد میده که چطور دنیا رو از زاویه‌ی عشق ببینیم و زخم‌های احساسمون رو با عشق و بخشش و دعا التیانم ببخشیم. چطور از معیارها و قضاوتهای ذهنی نادرست که باعث رنجش خاطر ما میشه اجتناب کنیم و خودمون رو همینطور که هستیم بپذیریم و دوست داشته باشیم.

خلاصه متنی رایگان کتاب استادی در عشق

در واقع این کتاب یک راهنما برای هدایت رابطه در زندگی شماست

تالتک‌ها (toltecs) از اقوام باستانی در قاره آمریکا بودن، مردمی که باور داشتن کل جهان رویایی بیش نیست. اونا باور داشتن که تک تک ما رویای شخصی خودمون رو داریم، و اکثر مردم در چیزی زندگی میکنن که تالتک‌ها بهش میگفتن رویای جهنم، با شاخصه‌های ترس، رنج، خشونت و بی عدالتی. این رویا به ما یاد میده که چطور احساسات منفیمون رو مدیریت کنیم. شاید درکودکی یاد بگیریم که خشم به ما کمک می‌کنه به چیزی میخوایم برسیم. بعد اون کار رو بارها و بارها تکرار می کنیم تا وقتی که توش حرفه‌ای بشیم.

به همین ترتیب توی حسادت، ناراحتی و... هم استاد میشیم، بنابراین این احساسات، زندگی و روابط ما رو کنترل می کنن. اما این بهترین رویایی که میتونیم داشته باشیم نیست، بجاش ما باید توی عشق حرفه‌ای بشیم. بذار این اصول راهنمای تو باشه.

این‌ها اصولیه که توی این کتاب بهتون یاد میده تا راهنماتون باشه:

  • چطوری یک سم عاطفی روی همه ما تاثیر میذاره؟
  • چرا سگت، میتونه در سگ بودن بهترین باشه؟
  • برای التیام زخم‌های عاطفی خودت به چه ابزاری  نیاز داری؟  

ما در کودکی شروع به انباشته شدن از زخم‌های عاطفی میکنیم

تصور کنید شما روی یک سیاره‌ای زندگی می‌کنید که در اون یک بیماری یکسان شایع شده. مردم پوست‌هاشون پر از زخم‌های باز عفونی و دردناک شده. این بیماری از سن سه یا چهارسالگی شروع میشه و همه باور دارن که داشتن این بیماری کاملا نرمال و عادیه.

خیلی بد و وحشتناک بنظر میاد؟ نه؟

خب. این موقعیت در واقع وضعیت فعلی بشریته. البته که پوست آدما پر از زخم نیست. اما همونطور که «دان میگل» در کتاب احساسات بدن میگه، ذهن آدما پر از زخمه. و اون زخم‌ها با یک سم عاطفی که بهش میگیم «ترس» آلوده شدن.  بقیه احساسات منفی، حسادت و ...از ترس انشعاب میگیرن.

زمانی که بچه‌ها به دنیا میان، هیچ سم عاطفی‌ای ندارن، اما خیلی طول نمیکشه که شروع به انباشته شدن از سم عاطفی میکنن. زمانی که ما سه یا چهار سال سن داریم، زخم‌های عاطفی ما شروع به پدیدار شدن می‌کنند. قبل ازون ما کاملاً سالمیم. بچه‌های دو و سه ساله در ابراز عشق نترسن، اغلب وقتشون رو به خندیدن و بازی کردن میگذرونن. البته زمانی که اونا درد رو تجربه کنن یا چیزای بدی براشون اتفاق بیفته، واکنش نشون میدن. اما این معمولاً فقط تا وقتی طول میکشه که دوباره به بازیشون برگردن.

این وضعیت نرمال و سالم ذهن انسانه. اما به محض اینکه بچه‌ها بزرگتر میشن، شروع میکنن به یاد گرفتن از بزرگسالایی که مدت زیادیه به سم عاطفی آلوده شدن. اونا یاد میگیرن که از تنبیه بترسن و بدنبال پاداشن باشن. اونا میترسن پذیرفته نشن، اونا میترسن اونی که هستن به اندازه کافی خوب نباشه. همهاینها سم‌های عاطفی‌اند.

در نتیجه این احساسات، بچه‌ها از خودشون یه تصویری میسازن که دقیقا چیزیه که فکر میکنن دیگران ازشون میخوان. اونا تصویری خلق می‌کنند برای ارائه در مدرسه، توی خونه و وقتی بزرگ شدن سر کارشون. بعد وقتی که یکی ازین تصاویر به ناچار به چالش کشیده بشه، بی‌اندازه احساس درد میکنن.

برای مثال پسر نوجوونی رو تصور کنین که تصورش از خودش اینه که خیلی باهوشه. یک روز اون در یک مناظره شرکت می‌کنه و یه دانش آموز دیگه‌ای برنده اون مناظره میشه. اون پسر شروع میکنه به احساس احمق و بی‌ارزش بودن. اون احساس درد می کنه چون حالا بین تصور ذهنی از خودش و تصویری که سعی داره از خودش ارائه بده اختلاف وجود داره. تک تک ما این روابط بین خودمون و جهان رو در کودکی گسترش میدیم، و سپس باقی عمرمون توسط اونها اداره میشه و در نتیجه باعث رنج ما میشه.


سم عاطفی باعث میشه که مردم روابط ضعیف و آسیب زا داشته باشن

یه لحظه به عقب برگردید و به دوران کودکی تون فکر کنید. شما دو یا سه سال دارید، دارید توی اتاق پذیرایی خونه تون بازی می کنید، شما چشمتون میفته به گیتار پدرتون، بنابراین اونو برمی‌دارید و مشغول بازی کردن باهاش میشید. بعد پدرتون میاد خونه  و شما رو می بینه. اون روز بدی رو سر کارش گذرونده و بخاطر اینکه به گیتارش دست زدید از دست شما عصبانی میشه. اون حتی شما رو کتک می زنه.

از زاویه دید شما، گیتار فقط یک اسباب بازی بود، و پدرتون در حق شما یک بی عدالتی بزرگ انجام داده. اون کسی بود که شما بهش اعتماد داشتید و ازش انتظار داشتید که مراقبتون باشه. اما الان شما می بینید که اون می تونه به شما آسیب بزنه. بدون اینکه متوجه بشید،  شما کمی از پدرتون می ترسید. در طول زمان، شما یاد می گیرید که خیلی امن و مطمعن نیست که خودتون و تمایلاتتون رو بطور کامل ابراز کنید و کم کم خجالتی میشید.

اینجا یک پیام اصلی وجود داره: سم عاطفی باعث این میشه که مردم روابط ضعیف و آسیب زا داشته باشن. زمانی که ما بزرگتر میشیم، همینطوربه انباشتن سم عاطفی در پاسخ به چیزهایی که بی عدالتی تلقی می کنیم ادامه میدیم. سپس ما، یکبار که پر از اون سم عاطفی هستیم، احساس نیاز به تخلیه کردنش رو می کنیم. و ما چطور این کارو انجام میدیم؟ اغلب با تلاش برای تخلیه سم عاطفی مون روی شخص دیگه!

یک زن و شوهر رو در نظر بگیرید.زن مقدار زیادی سم عاطفی رو از یک بی عدالتی که حس میکنه شوهرش در حقش اعمال کرده، حمل میکنه. زمانی که اون دوباره با شوهرش مواجه میشه، بلافاصله شروع میکنه به حمله به اون. زن فریاد میزنه که اون آدم مزخرف، احمق و بی انصافیه. مرد عصبانی میشه و زن احساس بهتری پیدا می کنه، چون تونسته سم عاطفیش رو تخلیه کنه. اما الان شوهر علاوه بر سم عاطفی خودش سم عاطفی زنش روهم در خودش انباشته داره. هر دو این انباشتن و تخلیه کردن رو تا وقتی که میزان سم عاطفی شون زیاد بشه، انجام میدن.

گاهی اوقات این تمایل به تخلیه سم عاطفی منجر به روابط آسیب زا میشه. ممکنه یک شخص سم عاطفیش رو  از شخصی گرفته باشه که از خودش یک سر و گردنقدرتمندتره. بنابراین نمیتونه به این راحتیا این سم عاطفی رو به اون شخص برگردونه. بنابراین اون میگرده به دنبال شخصی که بتونه سم عاطفیش رو روش تخلیه کنه، شخصی ضعیف تر یا بی دفاع تر.

بدن عاطفی افراد بد رفتار و سواستفاده گر، بیمار هست. آلوده به سم عاطفی ست، که موجب خشونتشون میشه. ما نمیتونیم مردم دیگرو از شر سم عاطفی شون خلاص کنیم، ولی می تونیم با آگاهی ازین مشکل شروع کنیم به غلبه بر سم عاطفی خودمون. اذعان به وجود این سم درون شما و تمام محیط اطرافتون،تمام اون چیزیه که لازمه.


خوشبختی شما نمی تونه به افراد دیگه بستگی داشته باشه

زمانی مردی بود که به عشق اعتقاد نداشت. اون در اطراف خودش این دیدگاه رو تبلیغ کرد که عشق چیزی بیش از یک ماده مخدر نیست، می تونه در شما احساس شگفت انگیزی ایجاد کنه، اما در عین حال اعتیاد آورهم هست. شما برای اطمینان از دوزهای روزانه خودتون، نسبت به فردی که اونها رو برای شما تامین می کنه کنترلگر میشید و حس مالکیت پیدا می کنید.

روزی اون مردی که به عشق اعتقاد نداشت داشت توی پارک قدم می زد. با زنی روبرو شد که نشسته بود و گریه می کرد. اون زن بهش گفت ازین ناراحته که فهمیده عشق وجود نداره. مرد مشکلات اونو کاملا درک کرد و شروع به دلداری دادنش کرد. اونا به سرعت تبدیل شدن به بهترین دوستان همدیگه. اون مرد و زن هر وقت که با هم بودن کاملا خوشحال بودن. اونا هیچوقت نسبت به هم حسادت نمی کردن. هیچ بدبینی ای بینشون وجود نداشت، و همچنین هیچکدومشون در قبال دیگری احساس مسئولیت نمی کرد.

یک شب مرد چیزی رو تجربه کرد که تصور میکرد یک معجزه ی خارق العاده س. اون به ستاره ها زل زده بود، زمانی که ناگهان یکی از زیباترین ستاره ها اومد پایین و افتاد توی دستش، همونطور که اونو نگه داشته بود، ستاره با بدن اون یکی و ادغام شد. بلافاصله، اون رفت پیش زن و ستاره رو گذاشت توی دست اون تا عشقش رو به اون ثابت کنه. اما زن لحظه ای شک کرد. اون ستاره رو انداخت، ستاره افتاد و تکه تکه شد. حالا دیگه هم زن و هم مرد از همدیگه فاصله دارن. مرد یکبار دیگه قسم خورد که عشق وجود نداره، و زن به حال ستاره ای که از دستش افتاد گریه کرد.

درباره اتفاقی که برای این زوج افتاد فکر کنید. واقعا کدومشون مرتکب اشتباه شده؟ این اشتباه زن نبود، بلکه اشتباه مرد بود، کسی که معتقد بود میتونه ستاره اش رو به زن بده. ستاره نماد و نشانگر خوشبختی اونه و دادن اون به زن به معنای تلاش او برای مسئول دونستن زن برای خوشبختی خود بود.

در زندگی واقعی، ما به هم ستاره ها رو نمیدیم. اما حلقه ازدواج رد و بدل می کنیم. با انجام این کار، انتظارمون ازینکه پارتنرمون ما رو خوشبخت میکنه و برعکس رو نشون میدیم. اما این یک رویای غیر ممکنه چون ما هیچوقت بطور کامل نمیتونیم ذهن، نتظارات، یا رویاهای پارتنرمون رو بشناسیم. و این به این معنیه که دیر یا زود، پارتنرمون ما رو ناامید میکنه  و خوشبختیمون رو درهم میشکنه. در واقعیت، فقط شما می تونید مسئول خوشبختی خودتون باشید. اجازه بدید این ایده رو در نکته ی بعدی کمی بیشتر بررسی کنیم.


همه روابط در طول یکی  از این دو مسیر جلو میرن، عشق یا ترس

تمامی روابط شما بین شما و یک فرد دیگه ست، و هرکدوم از شما مسئول نیمه ی رابطه ی خودتون هستین.

گرچه اغلب اوقات مردم طوری رفتار می کنن که علاوه بر نیمه ی خودشون مسئول نیمه ی دیگران هم هستن. اونا سعی می کنن رفتار پارتنرشون رو کنترل کنن. بهش بگن چیکار بکنه یا چیکار نکنه. اما اگر شما توی این جنگ کنترلگری شرکت می کنین، این به این معنیه که شما پارتنرتون رو دوس ندارین، شما فقط خودخواه هستین و این ترسه که تصمیمات شما روکنترل میکنه. در واقع ما میتونیم روابطمون رو به سفر کردن در طول این دو مسیر تشبیه کنیم. مسیر عشق یا مسیر ترس. بیشتر افراد روابطشون بر اساس مسیر ترس جلو میره و ما باید مسیر عشق رو انتخاب کنیم.

خصوصیت مسیر ترس چیه؟ دو چیز اصلی، تعهدات و انتظارات. در مسیر ترس همه چیز بر اساس حس تعهد انجام میشه، اما هر وقت ما احساس می کنیم مجبوریم کاری رو انجام بدیم، شروع به مقاومت و عقب نشینی می کنیم. در نهایت این باعث رنج ما میشه و ما سعی می کنیم ازش فرار کنیم.

همزمان وقتی ما در مسیر ترس رابطه رو جلو می بریم، از طرف مقابلمون انتظاراتی داریم. بعد وقتی که فرد مقابلمون تعهدات خودش رو انجام نمیده، ما احساس درد می کنیم، احساس می کنیم ناعادلانه ست و شروع می کنیم به سرزنش طرف مقابل. بنابراین همونطور که می بینین انتظارات فقط می تونه به رنج کشیدن ختم بشه.

از طرفی دیگه در مسیر عشق چیزی به اسم انتظارات و تعهدات وجود نداره، ما کاری رو می کنیم که خودمون دوس داریم انجامش بدیم و همین مساله برای طرف مقابل هم صدق می کنه. شما اعمال یا کرده ها و نکرده های طرف مقابلتون رو مثل حمله ای برای خودتون نمی بینید و در نتیجه هیچ دردی رو متحمل نمیشین. برای حرفه ای شدن در هر رابطه ای شما باید ازین دو مسیر آگاه باشین، آگاه باشین که کی دارین در مسیر ترس قدم میذارین و خودتون رو تو مسیر عشق قرار بدین.

با تمرین و تکرار این تغییر مسیر شما در هر رابطه ای به نیمه ی خودتون مسلط میشید. دیگه نیازی نیست رفتارهای پارتنرتون رو کنترل کنید چون متوجهین که شما فقط مسئول نیمه ی خودتون هستین و در انتها به راحتی با همدیگه همه چی رو به اشتراک میذارین، از زندگی لذت میبرین و رابطه تون رو میسازین.


پارتنرت رو طوری انتخاب کن که نیازی به تغییرش نداشته باشی

شما ممکنه سگ داشته باشی یا گربه یا شایدم یک حیوون خونگی دیگه. اگر داری رابطه ت رو با اون تصور کن. حیوون خونگیت مثلا سگت ممکنه هرروز خونه منتظرت باشه. وقتی میای خونه پارس میکنه، دمشو برات تکون میده. اون نیمه ی مربوط به خودش توی رابطه رو که همون سگ بودنه بطور بی نقصی انجام میده و تو هم سگت رو بدون هیچ قید و شرطی دوس داری و معتقدی یک سگ بی عیب و نقص و پرفکته و هیچ نیازی به تغییرش به یک حیون دیگه نمیبینی. پس چرا وقتی وارد  رابطه با یک انسان دیگه ای میشی، دوس داری تبدیلش کنی به کسی که نیستش؟ مثل سگت، هرکسی برای خودش پرفکت و بدون عیب و نقصه. نکته ی اساسی اینه که بعضی از مردم ممکنه برای تو بی عیب و نقص نباشن، و هیچ مشکلی توی این قضیه نیست.

همیشه پیدا کردن کسی که از نظر تو نیازی به تغییر نداشته باشه ساده نیست ولی انجام این امر خیلی مهمه. پیدا کردن فرد مناسب برای تو نیازمند آگاهی کامل در مورد ذهن و بدنت هست.نیازمنده اینه که تو با خودت درباره اون نیازها کاملا صادق باشی.

فکر کن تو توی بازاری و میخوای خودت رو بفروشی، برای انجام این کار تو باید خود واقعیت رو به مردم نشون بدی. همزمان توی اون بازار میخای یک نفر دیگه رو هم بخری. اگر اون فردی که تو قراره بخری اون چیزی نیست که تو میخای، نخرش. از دروغ گفتن به خودت بر حذر باش. خیلی از مردم وانمود میکنن کالاها نیازهاشون رو برآورده می کنن، ولی در اعماق وجود خودشون میدونن چنین چیزی درست نیست. حالا تصور کنین که شما توی یک رابطه سرمایه گذاری کردین و هستین، اگر مشکل شما اذیت و آزار نیست و انتخاب کردین که توی این رابطه بمونین چطورمیشه این کارو کرد؟

اول با قبول کردن و دوست داشتن خودت همونطور که هستی که در نتیجه باعث میشه خودتو همونجور که هستی نشون بدی، بعد ازون شما میتونی پارتنرت رو همونجوری که هست قبول کنی و دوست داشته باشی. اگر رابطه راهی به جایی نمیبره، رفتن از اون رابطه لطفیه به خودت و پارتنرت. موندن توی یک رابطه ناکارآمد جز از روی خودخواهی نیست، چون باعث میشه نه تو نه پارتنرت با کسی که شما رو همونطوری که هستین بخواد، آشنا نشید.


برای داشتن یک رابطه ی سالم با دیگران، اول باید خودتون رو دوست داشته باشین

تصور کنید شما با زن رویاهاتون سرقرار هستین و قراره بهش بگین که عاشقشین، بعد از کلی کلنجار رفتن با خودتون بالاخره این حرف رو میزنین، ولی اون به بدترین شکل ممکن به این ابراز احساساتتون پاسخ میده و میگه: خیله خب، ولی من اصلا تو رو دوست ندارم.

جواب اون باعث ناراحتی شما میشه، اون شما رو پس زده و شما شروع به پس زدن خودتون می کنین، ولی آیا این منطقیه؟ فقط چون اون فرد شما رو دوست نداره دلیل براین نیست که هیچکس دیگه ای هم دوستون نداشته باشه. شما نباید ارزش خودتون رو بر اساس احساسات بقیه نسبت به خودتون،بسنجین. بجاش روی جذابترین و جالبترین رابطه ای که می تونین داشته باشین تمرکز کنین،رابطه تون با خودتون. 

پیام اصلی اینه که: برای داشتن یک رابطه ی سالم با دیگران، اول باید خودتون رو دوست داشته باشین.

اعتقادات ما مانع دوست داشتن خودمون میشه، برای مثال زیبایی رو در نظر بگیرید. زیبایی درباره ی اعتقاد به کیفیت چیزیه. ولی باطن طبیعی اونو تشریح نمی کنه. فقط یک مفهومه که یک نفر به شما داده که بعضی چیزا خوبن و بعضی چیزا بد. در واقع هر چیزی که وجود داره بطور ذاتی بدون نقص و زیباست. شاید شما یکسری باورها و نقدهایی رو به زیبایی خودتون دارین که این باور و نقدها باعث رنجش خاطر زیادی در شما شده، بطور مثال تصور می کنیم که شما فکر می کنید زیبا نیستید. شما بخاطر این اعتقاد حاضرین هر نوع درد و رنجی رو از طرف کسی که به شما میگه زیبایین تحمل کنین، فقط بخاطر اینکه نیازمند شنیدن اون کلمه هستین. درحالی که شما نیازی ندارین! تمام چیزی که شما نیاز دارین دوست داشتن خودتونه. شما در حال حاضرهم زیبا هستین.

یکی از بهترین راه هایی که میتونین برای تمرین دوست داشتن خودتون انجام بدین انجام مراسم روزانه پوجاست. پوجا یک مراسم مذهبی توی هند هست که در اون مردم هند برای الاهه هاشون گل و غذا میذارن تا اونا رو پرستش کنن. شما میتونین همین پوجا رو هرروز برای بدنتون اجرا کنین.

دوست داشتن خودمون و قبول کردن خودمون خیلی مهمه، چون شما وقتی این دوتا رو داشته باشین، زندگی تون رو به سبک دیگه ای جلو می برین. شما دیگه هیچ اذیت و آزاری رو از طرف خودتون یا دیگران قبول نمی کنین و افراد دیگه ای رو که مثل شما با خودشون رفتار می کنن رو به خودتون جذب میکنین.


ما برای پذیرفتن جنسیتمون، احتیاج داریم بین نیازهای جسمانی و نیازهای عقلانیمون تمایز قائل بشیم.

بدن انسان ها یک اورگانیسم زنده است و برای سکس طراحی شده، در حالی که ذهن ما توسط باورهای بسیار غلط و اشتباه در این مورد احاطه شده. ما یکسری اعتقادات اشتباه درمورد رفتارهای جنسی زن و مرد داریم. بدنشون باید به چه شکلی باشه یا چه کاری باید انجام بدن که مردونه بنظر بیان یا زنونه. بخاطر تمام این دروغ ها ما نمی تونیم از سکس لذت ببریم. فکر میکنیم سکس شیطانیه و گناهه یا از نیازهای جنسیمون خجالت می کشیم، برای این که متوجه بشیم تمام این باورها اشتباهه و درست نیست، نیاز داریم که فرق بین نیازهای عقلانی و جسمانی مون رو متوجه بشیم و بفهمیم. وقتی که این نیازها با همدیگه همخوانی نداشته باشن، جنگ درونی انسان با خودش شروع میشه.

پیام اصلی اینه که: ما برای پذیرش جنسیتمون، احتیاج داریم بین نیازهای جسمانی و نیازهای عقلانیمون تمایز قائل بشیم. فرض کنید شما یه کاتولیک بزرگ شدید، در طول زمان بزرگ شدنتون به شما یاد دادن که قبل از سکس حتما باید با اون شخص ازدواج کرده باشین. شما ازدواج می کنید ولی یک روز وقتی دارین توی خیابون راه میرین یک مرد جذاب و خوشتیپ رو میبینین، حس جنسی بهش پیدا می کنین ولی همون لحظه  خودتون رو بخاطر احساسی که داشتین قضاوت میکنین. فکر میکنین یک ادم بد و گناهکارین و سعی می کنین  این احساسات رو سرکوب کنین، اما این کار باعث میشه این احساسات قوی و قوی تر بشنو در انتها شما به همسرتون خیانت می کنین.

حالا چی میشه اگر شما خودتون رو بابت این احساسات قضاوت نکنین. اگر این قضاوتها رو رها کنین و متوجه بشین که  این فقط یک نیاز جسمانیه ،شاید خیلی سریعتر حستون نسبت به اون مرد جذاب رو از دست بدین. و مشکل همینه. بدن شما یکسری نیازها داره. اما این ذهنتونه که داره نحوه ی پاسخ به اون نیازها رو کنترل میکنه.

بذارین یک مثال دیگه بزنیم. شما نیاز دارین بدنتون رو بپوشونین، از بدنتون در مقابل گرما، باد و سرما محافظت کنین. ممکنه یک کمد پر از لباس هم توی خونه داشته باشین، ولی با خودتون فکر کنین: من که هیچی ندارم بپوشم. این ذهن شماست که این نیازها رو درست می کنه و شما هیچوقت نمیتونین پاسخگوی این نیازها باشین.

برای جلوگیری از این اتفاق چه کاری می تونیم بکنیم؟ نیازهای بدنتون رو با نیازهای عقلانی تون قاطی نکنین. اونها رو بشناسین. بطور مثال وقتی بدنتون سکس میخاد، بفهمید این نیاز شیطانی نیست. کاملا نرمال و طبیعیه. در انتها شما کم کم متوجه میشین که شما نه بدتونین نه ذهنتون. شما زندگی هستین، نیرویی که با تمامی کائنات به اشتراک گذاشته میشه. 


زخم های احساستون رو با حقیقت، بخشش و دوست داشتن خودتون درمان کنین

دکتر چطور زخم های عفونی رو درمان می کنه؟ احتمالا اول روی زخم رو باز می کنه، تمیزش می کنه، یکم دارو و پماد بهش میزنه و از شما می خواد که زخم رو تا موقعی که درمان نشده تمیز نگه دارین. روند درمان زخم های احساسی مون فرقی با روند درمان زخم های فیزیکی مون نداره. برای این کار ما از حقیقت به عنوان ابزاری برای باز کردن زخم استفاده می کنیم تا دروغ ها بر ملا بشه، بعد عفونت ها و چرک ها رو به وسیله ی بخشش پاک می کنیم، و در انتها تا زمانی که زخم خوب بشه اونو بوسیله عشق تمیز نگه می داریم.

نکته کلیدی اینه که: زخم های احساستون رو با حقیقت، بخشش و دوست داشتن خودتون درمان کنین.

دنیا پر از دروغ و سرابه که میتونه پیدا کردن حقیقت رو خیلی سخت کنه. علاوه بر اون  حقیقت اغلب اوقات تلخه. بطور مثال میشه گفت ده سال پیش به شما تجاوز شده، این واقعیتیه که برای شما اتفاق افتاده ولی دیگه در حال حاضر این واقعیت نیست. احتمالا شما هنوز دارین بابتش رنج می کشین، و ممکنه سال ها درمان نیاز باشه تا به این رنج غلبه کنین. در هر صورت مساله ای که در حال حاضر باعث رنجش شما میشه دیگه صحت نداره و در گذشته ی شما اتفاق افتاده.

اینطوریه که شما می تونین از حقیقت به عنوان ابزاری برای باز کردن زخم های احساساتتون استفاده کنین و اونا رو از یک زاویه ی دیگه ببینین. وقتی این کارو کردین از بخشش استفاده کنین و عفونت های داخل اون زخم رو پاک کنین. بخشش کار آسونی نیست ولی لازمه. نیاز داره شما همه ی کسایی که توی زندگی به شما ضربه زدن رو ببخشین. نه به خاطر اینکه اونا لیاقت بخشیده شدن رو دارن، بلکه به این خاطر که شما سزاوار این نیستین تا بابت کاری که اونا در حق شما کردن همچنان عذاب بکشین.

خب اول یه لیست از افرادی که باید ازشون طلب بخشش کنین، درست کنین. بهشون زنگ بزنین و ازشون معذرت خواهی کنین، اگر بهشون دسترسی ندارین تو دعاهاتون این بخشش رو طلب کنین. بعد یه لیست از افرادی که به شما آسیب زدن و شما می خواین که اونا رو ببخشین درست کنین. این ممکنه براتون سخت و زمانبر باشه، ولی همیشه بخاطر داشته باشین افرادی که به شما ضربه زدن و شما رو اذیت کردن، خودشون مقصر نیستن، بلکه این یه ری اکشنی از سم احساسی اوناست. و در انتها زخم هاتون رو به وسیله عشق تمیز نگه دارین، تمرین کنین دنیا رو از دریچه  عشق ببینین. زیبایی رو در هر چیز پیدا کنین. این کارها شما رو در مقوله ی عشق حرفه ای میکنه و کم کم اطرافیان شما رو هم به حرفه ای تر شدن در عشق ترغیب میکنه.

در پایان میشه کتاب رو اینطوری خلاصه کرد:

همه توی این دنیا به زخم های عاطفی ای دچارن که با سم عاطفی آلوده شده. این زخم ها باعث میشه که ما از راههای دردناکی با همدیگه ارتباط بگیریم و روابطمون سرشار از نیازمندی، حسادت و حس مالیکت باشه. ما مسئول درمان این زخم ها هستیم، با دارویی تشکیل شده از حقیقت، بخشش و دوست داشتن خودمون. وقتی این کارو بکنیم می تونیم رابطه ای رو تشکیل بدیم که توش شخص مقابلمون رو بدون هیچ قید و شرطی دوست بداریم.


خلاصه صوتی کتاب استادی در عشق

برای دسترسی دائمی به خلاصه صوتی کتاب استادی در عشق و تمام 365 کتاب‌ (از طریق اپلیکیشن و کانال تلگرام)، کافیه یک بار اشتراک 365 بوک رو دریافت کنید. این کتاب‌ها به شما کمک میکنن در تمام زمینه‌های زندگی، اطلاعات و مهارت کسب کنید و روز به روز پیشرفت کنید.
پیشنهاد ما اینه که از زمان‌های مرده (موقع رانندگی، آشپزی و ...) استفاده کنید و روزی به یک خلاصه کتاب گوش کنید.
راستی، ما برای خلاصه صوتی مجموعه 365 کتاب‌ خودمون، یک مبلغ کوچیک دریافت می‌کنیم که صرف هزینه‌های 365 بوک میشه و به معنای حمایت شما از این پروژه هست.

خلاصه کتاب های مشابه « کتاب استادی در عشق »

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...