0
{{item.title}} {{item.subtitle}}
{{item.total|number}} تومان
حذف
سبد خرید شما خالی است.

خلاصه رایگان

از {{model.count}}

کتاب فریب ایکاروس

نوشته: ست گادین

دسته بندی: کتاب های خودآگاهی و خوشبختی کتاب های بهره‌وری کتاب های مدیریت زمان کتاب های خلاقیت کتاب های توسعه فردی کتاب های انگیزشی و الهام‌بخشی کتاب های سبک زندگی کتاب های مقابله با نگرانی و اضطراب کتاب های روانشناسی

 اشاره به یه افسانه‌ی قدیمی داره که قدمتش به یونانِ باستان میرسه،ایکاروس یه شخصیتِ افسانه‌ای در اساطیرِ یونانیه که برای فرار کردن از زندان، از پدرش کمک میگیره. پدرش براش بالهایی از جنسِ موم و پَر میسازه تا با اونا فرار کنه و بهش توصیه می‌کنه که مراقبِ تکبر و غرور باشه و در ارتفاعِ خیلی بالا یا خیلی پایین پرواز نکنه. اما ایکاروس گوش نمیده و به خورشید نزدیک میشه. مومها آب میشن و بالهاش جدا میشن و میفته توی دریا. طبقِ این افسانه، بلندپروازی باعثِ نابودی میشه. اما پرواز نکردن در ارتفاعِ خیلی پایین هم بخشی از توصیه پدر ایکاروس بود! ما امروز با یک اقتصادِ جهانی و متصل مواجهیم و مشاغلِ اصطلاحاً «امن» رو دارن به ماشینها و رباتها میسپارن. کسایی که میخوان پیشرفت کنن، باید طبعِ بلندتری پیدا کنن. طبعِ بلندتر در یک چیز خلاصه میشه: زندگی و کارِ خلاقانه که قراره توی این خلاصه صوتی دربارش حرف بزنیم!

خلاصه متنی رایگان کتاب فریب ایکاروس

این کتاب دستور العملِ خلاقانه‌ای به شما میده تا هنرمندِ درون‌تون رو بیدار کنید

ما با یک انقلابِ دیجیتالی مواجه هستیم،کامپیوترها دارن روز به روز هوشمندتر میشن. مشاغلِ حوصله‌سربر و تکراری و امنی که نیاز به هشت ساعت کارِ یکنواخت داشتن، دارن جمع میشن. 

این پدیده الزاماً چیزِ بدی نیست، اما معناش اینه که باید خودتون رو با اقتصادِ جدیدِ دیجیتالی وفق بدید.

خب، چطور این کارو انجام بدیم؟ عرض کنم که باید دست به دامنِ خلاقیت بشیم و به یک هنرمند تبدیل بشیم. ست گادین تأکید میکنه که هنر فقط محدود به نقاشی کردن و آهنگسازی نیست. 

بلکه هر کارِ خلاقانه‌ای که علاقه و نبوغ پشتش باشه، هنر محسوب میشه. به عبارتِ دیگه، هنر هر چیزیه که کامپیوترها به تنهایی قادر به انجامش نباشن.

هنرمند بودن کارِ آسونی نیست. باید خودت رو کامل وقف کنی و پوستتم کلفت باشه. تازه خطرم داره: برخلافِ شغلهای اداریِ سنتی، هیچ ضمانتی وجود نداره که بابتِ تلاشت دستمزدی بگیری. اما در مجموع برای جامعه رضایت‌بخش‌تر و بهتره. 

خودمونیم، کی بدش میاد توی دنیایی زندگی کنه که مردم خودشون رو وقفِ چیزایی کرده باشن که واقعاً براشون مهمه؟البته مجبورنیستید این راهو تنها برید، این خلاصه‌کتاب در کنارِ شماست تا تکلیفِ باورهای رایجِ افسانه‌ای رو روشن کنه و برای بیدار کردنِ خلاقیتهای بالقوه‌ی درون‌تون راهکارهای متعددی ارائه بده.در ادامه،‌ به این سؤالا پاسخ میدیم:

  • چرا بیرون اومدن از ناحیه‌ی امن‌ به شما کمک میکنه بهترین عملکرد رو از خودتون نشون بدید؟
  • جامعه چطور با استفاده از احساسِ خجالت مردم رو وادار میکنه با انتظاراتش همسو بشن؟
  •  چرا دغدغه و سرسختی و پشتکار مهمتر از استعدادِ صِرفه؟

ما باید از ناحیه‌ی امنِ خودمون فراتر بریم. فریبِ ایکاروس ما رو بیش از حد محتاط کرده

در آینده همه چیز شدیداً حالتِ ماشینی به خودش میگیره و خیلی از کارهای یدی و اداری به ماشینها سپرده میشه. پس چی برای آدما می‌مونه دیگه؟ خب، ما باید به سمتِ خلاقیتِ هرچه بیشتر بریم. 

هرچند همیشه خیلی دیر متوجهِ این حقیقت میشیم. و این تقصیرِ فریبِ ایکاروسه. ما توی جامعه ای زندگی میکنیم که یاد گرفتیم به کم قناعت کنیم. افسانه‌ی یونانیِ ایکاروس و مشابهِ اون رو زیادی جدی گرفتیم، البته درست هم نفهمیدیمش.

پدرِ ایکاروس، یعنی دایدالوس (Daedalus) یه هنرمندِ مخترع بود که به خاطرِ سرپیچی از مینوس (Minos)، پادشاهِ کرت (Crete) به همراهِ پسرش زندانی شده بود. 

دایدالوس نقشه ای کشید و شروع کرد به ساختنِ بالهایی برای خودش و ایکاروس، تا بتونن با کمکِ اونها از زندان فرار کنن. 

اون به پسرش توصیه کرد که در ارتفاعِ خیلی بالا پرواز نکنه وگرنه خورشید موم‌هایی که بالهاش رو به هم چسبونده بود ذوب میکنه. ایکاروس به حرفش گوش نکرد و تا نزدیکِ خورشید اوج گرفت و طبیعتاً بالهاش ذوب شد و به کامِ مرگ سقوط کرد.

فرهنگِ ما فقط روی این بخش از افسانه زوم کرده. «در ارتفاعِ خیلی بالا پرواز نکن» همون بخشیه که ما یاد گرفتیم. اما این همه‌‌ی ماجرا نیست.

 دایدالوس این توصیه رو هم به ایکاروس کرده بود که خیلی پایین هم پرواز نکنه، چون ممکنه آبِ دریا بالهاشو خیس کنه و اونو به پایین بکشه. بلندپروازی درسته که ریسک داره، اما بیش از حد محتاط بودن هم به همون اندازه خطرناکه.

پس نباید از بخشِ دومِ توصیه‌ی دایدالوس به ایکاروس غافل شد. اگه بخوایم پیشرفت کنیم، باید از کنجِ عافیت و حاشیه ی امنِ خودمون بیرون بیایم، به این معنی که نباید خیلی پایین پرواز کنیم.

بخوایم نخوایم دنیا عوض شده. قدیم میشد یه شغلِ امن و پردرآمد همراه با پاداش و مزایا گیر آورد. اما این مدل در دهه‌ی 1990 میلادی کلکش کنده شد.

 تو این دور و زمونه شغلِ ثابت فقط برای کسایی تضمین‌شده‌ست که اولاً خلاقیت داشته باشن و ثانیاً از ریسک کردن نترسن و با جسارت دست به ابتکارِ عمل بزنن. کافیه یه نگاهی به استارت‌آپ‌های اینترنتی مثلِ فیسبوک بندازید که زمانی که راه‌اندازی شد، موفقیتِ این مدل کسب‌وکارها هیچ قطعیتی نداشت.

ما باید از فیسبوک و امثالِ اون درس بگیریم. اگه به دنبالِ یه حاشیه‌ی امنِ جدید میگردیم، باید بریم سراغِ خلاقیت و ارتباط با دیگران.

سانسورچی‌ها کمتر شده‌ن و فرصتِ مشارکت در اقتصادِ اینترنتی بیشتر.

زمانی که یه بچه گربه توی مخمصه گیر میفته، پدر و مادرش میان و اونو از پسِ گردنش میگیرن و بالا میکشن و نجات میدن.

 برعکس، یه بچه میمون اگه بخواد از مهلکه فرار کنه، مجبوره خودش به سمتِ پدر و مادرش دست دراز کنه و ازشون بگیره. تویاقتصادِ امروزی، انسانها باید بیشتر شبیهِ میمونها عمل کنن تا بچه‌گربه‌ها. ما باید یاد بگیریم که فعالانه عمل کنیم، نه منفعلانه.

مشخصه‌های اقتصادِ امروزی چیان؟ عرض به حضورتون که دوتا مشخصه داره: یکی اینترنتی بودن و یکی وجودِ سانسورچی‌های کمتر.

این دوتا مشخصه به هم ربط دارن. از اونجا که تقریباً همه‌ی انسانها به اینترنت متصلن، کار برای سانسورچی‌ها سخت شده که بهمون بگن چیکار کنیم و چیکار نکنیم و برامون محدودیت تعیین کنن.

 شغلهای خلاقانه برای خودتون دست‌وپا کنید. قدیم، کسایی که آرزو داشتن خواننده و نوازنده و بازیگر بشن باید از طرفِ مسئولینِ ذیربط یا همون سانسورچیها تأیید میشدن.

 اما امروز همه میتونن حرفه‌ای که دوست دارنو دنبال کنن. پلتفرم‌هایی مثلِ یوتیوب و آی‌تونز (iTunes) برای همه این امکانو فراهم آورده‌ن که مستقیماً با جامعه‌ی مخاطبِ خودشون ارتباط برقرار کنن و آثارِ خلاقانه‌شون رو با اونها سهیم بشن و این اتفاق، فرصتهای جدیدِ زیادی رو ایجاد کرده.

به عنوانِ مثال، صنعتِ موسیقی رو در نظر بگیرید. قبل از ظهورِ اینترنت، مسیرِ صعود کاملاً تعریف‌شده بود. باید منتظر می‌موندی تا استعدادیابی بشی، آهنگی میساختی که گُل کنه و خداخدا میکردی که شانس باهات یار باشه و کارفرماهات کلاهبردار از آب درنیان. 

شانسِ اینکه توی صنعتِ موسیقی موفق بشی خیلی کم بود. اما امروز، هیچکدوم از این مسائل نیست. کافیه یه آهنگی بسازی و تولید کنی و دو نفر توی آی‌تونز اونو بخرن. 

اینجوری خیلی بیشتر از اون حقِ امتیازی نصیبت میشه که قبل از اینترنت بابتِ یه آلبومِ کامل بهت میدادن!

اما فقط اهالیِ موسیقی نیستن که از مزایای این اقتصادِ جدیدِ اینترنتی بهره میبرن. طراح‌ها، مشاورا، معلما و درمانگرها هم میتونن  داخلِ یوتیوب یا وبسایتهای شخصی و شبکه‌های اجتماعی کسب‌وکارِ آنلاین برای خودشون دست‌وپا کنن و میلیونها مخاطب برای خودشون جمع کنن.


باید تعریفِ جدیدی از تواضع ارائه بدیم و کاملاً به هنرِ خودمون متعهد بشیم

توی زبانِ ژاپنی یه کلمه ای هست به اسمِ «کامیوازا» (kamiwaza) که معناش تقریباً میشه تعهدِ کامل به یک فعالیت و غرق شدن در اون. 

معنای تحت‌الفظیِ این واژه میشه: «مانندِ خدایان». شاید این مفهوم زیادی خودخواهانه به نظر بیاد، دلیلش اینه که ماها برداشتمون از تواضع غلطه و حتماً باید بازتعریف بشه.

تواضع به معنای این نیست که از عملکردِ ضعیفمون راضی باشیم یا برای بهتر شدن تلاشی نکنیم. برعکس، تواضع یعنی سخت تلاش کردن برای رسیدن به بالاترین سطحی که میتونی توی یه زمینه بهش برسی. وقتی که شما خودتون رو به یه فعالیتی کاملاً متعهد بکنید، در اون فعالیت گم میشین و دیگه خودتون رو نمیبینین. 

و این معناش اینه که دیگه بابتِ نظرِ مردم نگران نیستین. اینه معنای واقعیِ تواضع.

زمانی که به این نوع تواضع برسید، اونوقت میتونید خیلی بهتر با مردم و برای مردم کار کنید. چون بهترینِ خودتون و دستاوردهاتون رو با اونا سهیم میشین. 

این باعث میشه شما مسئولیت‌پذیر باشید و ابتکارِ عمل رو به دست بگیرید و الگوی دیگران باشید، حتی در مواجهه با خطرات.با این معنی، اگه برای مثال شما توی صنعتِ مُد خیلی با استعداد باشید، در صورتی تواضعِ شما بیشتره که کسب‌وکارِ خودتون رو در زمینه‌ی مد راه بندازین، نه اینکه فروشنده و منشیِ دیگران باشین و مجبور به انجامِ کارهایی بشین که هیچ شوقی بهشون ندارین.

بازتعریفِ تواضع با این معنایی که گفتیم، باعث میشه شما تمامِ تمرکزتون رو بذارین روی اینکه بهترین عملکردِ خودتون رو به جامعه ارائه بدین، بدونِ هیچ خودبینی و غروری.یه نکته‌ی دیگه هم درباره ی تواضع هست؛ و اون اینکه تواضع، لازمه‌ی تعهدِ کامل به هنریه که دارید. 

و تعهد کلیدِ موفقیته: اگه شما شغلِ امن‌ِ خودتون رو حفظ کنید و توی وقتِ فراغتتون دنبالِ هنر یا هر چیزی که بهش علاقه دارید برید، بعیده که به جایی برسید.

برای اینکه توی دنیا اثری از خودتون خلق کنید و دیگران رو باهاش تحتِ تأثیر قرار بدید،‌ باید تواضع و تقلا داشته باشید. البته هیچ تضمینی وجود نداره که موفق بشید. بر خلافِ شغلهای معمول، هنر درآمدِ ثابتی نداره. امکان داره تمامِ تلاشهای شما به باد بره. این یه حقیقتِ تلخه که پذیرشِ اون، هم نیازمندِ اعتماد به نفسه هم تواضع.


برای هنرمند شدن، باید مستقل باشین و سرسخت

سرسخت بودن مسلماً به این معنی نیست که کله‌تون از جنسِ آهن باشه! سرسختی یکی از مهمترین امتیازاتیه که یک هنرمند میتونه داشته باشه. رک بگم، اگه میخواید هنرمند بشید باید سرسخت باشید.

هنر صرفاً به معنای نقاشی کشیدن یا آهنگ‌ ساختن نیست. بلکه هر نوع فعالیتیه که شما به صورتِ خلاقانه دنبال میکنید و هدفتون تولیدِ یه چیزِ جدیده. 

حالا اون چیز میخواد یه سیستمِ کاملاً جدیدِ خدمات‌دهی به مشتری باشه یا فرمِ جدیدی از نقاشیِ آبستره. هرچی که باشه شما برای تولیدِ اون، نیاز به سرسختی و پشتکار دارید.

حالا ببینیم آنجلا داک‌‌ورث (Angela Duckworth)، روانشناس و نویسنده ی کتابِ سرسختی چی میگه. خانمِ داک‌ورث میگه خیلی از مردم فکر میکنن سرسختی فقط به معنای استقامته. در حالی که این دوتا با هم فرق دارن.

 سرسختی وقتی معنا داره که شما اهدافِ روشنی داشته باشین و اون اهداف، برآمده از علایقِ حقیقیِ شما باشن؛ مثلِ راه‌اندازیِ یه پلتفرمِ اجتماعی که فعالانِ محیطِ زیست رو گردِ هم بیاره. نکته‌ی اصلی «تصویرِ ذهنی»ه. وقتی شما بدونید که دقیقاً میخواید به چی برسید، استقامت در مسیرِ رسیدن به اون خیلی راحت‌تر میشه.

اما سرسختی تنها چیزی نیست که شما به عنوانِ هنرمند توی اقتصادِ مدرن بهش نیاز دارید. باید استقلالِ فکری و روحی هم داشته باشید. نظارتهای خارجی مانعِ رسیدنِ شما به آرزوهاتونه. 

برای اینکه به یه هنرمندِ واقعی تبدیل بشید، باید از شرِ دخالتهای خارجی که کارِ شما رو کنترل می‌کنن، مثلِ رئیس و مافوق و غیره، خلاص بشید.

به علاوه، استقلال به معنای یادگیری و آموزش بدونِ محرک‌های بیرونیه. برای موفقیت، باید خودکفا باشید. اینکه نسبت به خودتون و کاری که انجام میدید چه حسِ بد یا خوبی دارید، نباید وابسته به تأییدِ دیگران باشه. شما تنها قاضیِ کارِ خودتون هستید.

و بالاخره اینکه باید نسبت به موفقیت و شکست بی‌تفاوت باشید. تلویزیون یا رادیو رو روشن کنید تا ببینید صدها هنرمندِ موفق دارن آهنگهای یه بار مصرفی تولید میکنن که به زودی فراموش میشن.

 تحسین همیشه نشوندهنده‌ی ارزشِ واقعیِ اثرِ تولیدیِ شما نیست. یادتون باشه: صِرفِ اینکه فوجِ آدما براتون سوت و کف نزنن، دلیل نمیشه که کاری که انجام میدید برجسته یا ارزشمند نباشه.

خجالت بزرگترین دشمنِ هنرمنده، پس بهتره که روی روابطِ جمعی و نادیده‌گرفتنِ انتقادات تمرکز کنیم قهرمان‌های بزرگ تقریباً میتونن به هرچی که میخوان برسن، اما یه پاشنه‌ی آشیل دارن.

 اگه داستانِ رستم و اسفندیار رو خونده باشید، اسفندیار با اینکه رویین‌تن و شکست‌ناپذیره، اما نقطه‌ضعفش چشمشه و با تیر به اون ناحیه از پا درمیاد. این تیر، چشمِ هنرمندا رو هم نشونه گرفته، هرچند کشندگیش کمتره؛ و اون چیزی نیست جز کمرویی و خجالت.

اما چی باعث میشه هنرمندا در برابرِ احساسِ خجالت آسیب‌پذیر باشن؟ خب، چیزی که اونها رو متمایز میکنه اینه که خودشون رو تماماً وقفِ هنرشون و خلاقیت‌شون کرده‌ن. 

کارِ اونا یه کارِ بسیار شخصیه و براشون ارزش و مفهومِ فوق‌العاده ای داره. به همین دلیله که انتقاد این همه عذابشون میده. تصور کنید مافوق‌تون از توانایی شما در یادداشت‌برداریِ دقیق از جلسات، انتقاد کنه. احتمال داره از این بابت چندان ناراحت نشید، درست‌؟ حالا تصور کنید ماهها روی ایده‌ی یک استارت‌آپ کار کردید و به شدت هم بهش ایمان دارید و بعد یکی پیدا بشه ازتون انتقاد کنه! چقدر براتون سخته!

انتقاد معمولاً یکی از راههاییه که انسان رو خجالت‌زده میکنه. و خجالت یکی از راههاییه که از قدیم مردم رو وادار میکرده تا با انتظاراتِ‌ جامعه همسو بشن.

 مثلاً معلما غالباً سعی میکنن دانش‌آموزایی که روحیه‌ی مستقل دارن و خلافِ بقیه فکر می‌کنن رو با خجالت‌ دادن و ضایع‌کردنشون جلوی دوستاشون کنترل کنن. جامعه هم با القایِ اینکه فلان کار خودخواهیه و فلان کار زشته، ما رو از انجامشون شرمنده میکنه و از دنبال کردنِ رؤیاهامون و رسیدن به آزادی باز میداره.

پس باید پوستِ خودتون رو کلفت کنید و یاد بگیرید که اگر میخواید یه هنرمندِ موفق بشید، باید انتقادها رو نادیده بگیرید. چرا؟ چون شرم و خجالت خیلی زود تلاشهاتون رو سرکوب میکنه. تنها گزینه‌تون اینه که با حرفِ دیگران از مسیرتون منحرف نشید. 

بهترین راهش اینه که روی ارتباطاتِ مثبت تمرکز کنید و دنبالِ نقدها و نظرهای منفی نباشید. یه نظرِ منفی کافیه تا شما خودتون رو زیرِ سؤال ببرید.


برای اینکه موفق‌تر باشید،‌ باید گوش به زنگ باشید و فرصتها رو شکار کنید

نویسنده ای به اسمِ ری بردبری (Ray Bradbury) برای کسایی که میخوان خلاق باشن توصیه های خوبی داره. به نظرِ ایشون، مهمترین چیز اینه که از گرفتار شدن در دامِ ذهن پرهیز کنیم.

 اگه میخواید خلاق باشید، باید یه کاری بکنید، نه اینکه بشینید و فقط فکر کنید. و اگه میخواید کاری بکنید، باید یاد بگیرید که به دنیا با چشمِ باز نگاه کنید. 

معنیِ این حرف چیه؟ معنیش اینه که موفقیت مدیونِ شناساییِ فرصتهاست،‌ در حالی که ما معمولاً دنیا رو از روزنه‌ی تصوراتِ ذهنیِ خودمون میبینیم و وقایع رو بر حسبِ پیش‌فرضهای خودمون تفسیر میکنیم و این کار، قوه‌ی تشخیصِ ما رو مخدوش میکنه.

ببینید اکثرِ آدما به تکنولوژی‌های جدید چه دیدی دارن. اونا نگرانِ اینند که این تکنولوژی‌ها زندگی‌شونو خراب کنه و برای همین، نادیده میگیرنشون. آخرِ سر هم، تمامِ فرصتهای خوب رو هدر میدن. 

اگه باور ندارید، از فرد ویلسون (Fred Wilson) بپرسید،‌ سرمایه‌گذارِ باجسارتی که ثروتِ خودش رو مرهونِ همین نگاه کردن به دنیا با چشمِ بازه. آقای ویلسون که میدونسته جهتِ باد کدوم‌وَره، تصمیم میگیره روی پلتفرمهای اینترنتی‌یی مثلِ توئیتر سرمایه‌گذاری کنه که اتفاقاً پلتفرمِ بسیار موفق از آب درمیاد.

یه نمونه‌ی بارزِ دیگه‌ش آلان وِبر (Alan Webber) و بیل تِیلورَن (Bill Taylor). این دو ناشرِ کارآفرین، تشخیص دادن که استارت‌آپ‌های اینترنتی کسب‌وکارهای آینده رو تشکیل میدن و تصمیم گرفتند تا مجله‌ی فست کامپنی (Fast Company) رو در سالِ 1995 راه اندازی کنن که درباره ی همین حوزه‌ی نوظهور بود.

وجهِ مشترکِ همه ی انسانهای پیشگامِ دنیا هنرِ تشخیص و شکارِ فرصتهاست. البته این هنر چیزی نیست که باهاش به دنیا اومده باشن. اونا یاد گرفتن و به خودشون آموزش دادن که هوشیار و گوش‌به‌زنگ باشن.

چیزای کوچیک واقعاً میتونن تغییراتِ بزرگی ایجاد کنن. اینو از پاکو آندرهیل (Paco Underhill) بپرسید، نویسنده ای که به خاطرِ دقتش به جزئیات معروفه.

 زمانی که به عنوانِ مشاور با یکی از شرکتهای خرده‌فروشی همکاری میکرد، متوجه شد که مشتریهای زن وقتی که برای خرید میان از اینکه تنشون به تنِ بقیه‌ی مشتریا میخوره معذب میشن. 

برای همین، توصیه کرد که مغازه ها راهرو‌هاشون رو عریض‌تر کنن. نتیجه چی بود؟ افزایشِ چشمگیرِ درآمد!هنرمندای واقعی دغدغه‌ی هنرشون رو دارن، نه موقعیتِ اجتماعی‌شون رو.

استیو مارتین (Steve Martin) یکی از موفق‌ترین کمدین‌های دنیاست، درصورتی که خودش اونقدرا هم آدمِ خنده‌داری نیست. چطور چنین چیزی ممکنه؟خب، توی هنر اونقدری که دغدغه مهمه استعداد مهم نیست. آقای مارتین مصداقِ بارزِ این ادعاست، چون از جهاتی حتی ضدِ کمدینه.

 نه اونقدر اهلِ ابرازِ احساساته و نه مهارتِ خوبی توی تعریفِ جوک داره. شاید به همین دلیل بارها و بارها در حرفه‌ی انتخابیِ خودش شکست خورد و معمولاً هرجا که برای هنرنمایی میرفت، سه چهار نفر بیشتر تماشاچی نداشت.

اما با این چیزا دلسرد نشد. همچنان به حرفه‌ی خودش ادامه داد و دغدغه‌ش شده بود جزئیاتِ ظریفی مثلِ حرکاتِ دست یا نحوه‌ی پایان‌ دادن به کمدی‌های کوتاه. 

این تلاشها آخرِ سر نتیجه داد و به دلیلِ  همین توجهی که به جزئیاتِ کمدی نشون میداد، جنبه‌ی غیرِ‌کمدیِ شخصیتش روز به روز مخاطبای بیشتری رو به خودش جذب و سرگرم میکرد.

 اگه بخوایم دقیقتر بگیم، ایشون یه انسانِ بامزه و خنده‌دار بود، نه یه کمدین به معنای واقعی. مخاطباش براش جیغ و هورا میکشیدن، و این ترغیبش میکرد تا نمایش‌نامه های کوتاهش رو تکمیل کنه و در زمینه‌ی موردِ علاقه‌ش به پیش بره. 

رفته رفته، از کمدی فاصله گرفت و به سمتِ مجری‌گری و بازیگری کشیده شد. 

همه‌ی اینا رو گفتیم تا بدونید هنرمند بودن همیشه از کلیشه‌های رایج تبعیت نمیکنه. یه تصورِ غلطِ دیگه اینه که برای اینکه هنرمندِ موفقی بشی باید محرومیت و عذاب و رنج کشیده باشی.

بر اساسِ این تصور، هنرمند یه کولیِ سنت‌شکنِ ژنده‌پوشه که از عرف و هنجارهای مرسوم سرپیچی میکنه. اما این تصور هم مثلِ تصورِ قبلی که میگفت استعداد برای موفقیت ضروریه، باورِ غلطیه.به مجموعه سخنرانی‌های تِد (TED) نگاه کنید! اکثرِ کسایی که سخنرانی میکنن آدمای عادی و معمولی‌ان، نه آدمای عجیب و غریب.

 بعضی وقتا حتی یه ذره کودن به نظر میرسن. چیزی که اونا رو متمایز میکنه اینه که خودشون رو کاملاً وقفِ ایجادِ تغییر در زمینه‌ی موردِ علاقه‌شون کرده‌ن. و مشخصه‌ی یه هنرمندِ واقعی هم همینه.


نوشتنِ هرروزه شما رو خلاق‌تر میکنه، اما حواستون باشه رئیسِ مهربونی برای خودتون باشید

نویسنده‌ها معمولاً یه اصطلاحی دارن،‌ میگن قلمم قفل شد. اما تا حالا دیدید کسی از قفل شدنِ زبونش صحبت کرده باشه؟ حرف زدن اونقدر کارِ طبیعی‌یی به نظر میرسه که کسی تصورشم نمیکنه روزی نتونه کلمه ای به زبون بیاره.

 هرچی باشه، همه هر روز که از خواب بیدار میشن، آدما رو میبینن و باهاشون صحبت میکنن. اما نوشتن، یه مسأله‌ی کاملاً متفاوته. 

آوردنِ افکار روی کاغذ همون گلوگاهیه که خلاقیتِ شما توش گیر افتاده.کلیدِ این تنگنا اینه که با نوشتن هم مثلِ حرف زدن برخورد کنید. یعنی هر روز انجامش بدید.

شما معمولاً هیچوقت نگرانِ صحبت‌کردن نیستید چون به صورتِ اتوماتیک همیشه انجامش میدید. اگه نویسندگی رو هم به عادتِ همیشگیِ خودتون تبدیل کنید، خیلی زود میبینید که دیگه صفحه‌ی سفید مثلِ سابق ترسناک به نظر نمیرسه و نوشتن‌تون هم از همون کیفیتِ حرف‌زدن‌تون برخوردار میشه.

 رفته رفته لحنِ منحصر به فردِ خودتون رو پیدا میکنید. همونطور که گفته‌ن،‌ تمرین واقعاً اعجاز میکنه. پس با خودتون عهد کنید که روزی یه بار بشینید و درباره ی چیزی که به نظرتون مهم یا جذابه بنویسید. 

از اون بهتر اینه که با بقیه هم به اشتراک بذاریدش و توی یه وبلاگ پستش کنید.این اصل درموردِ هر چیزِ دیگه ای هم که بخواید انجام بدید صادقه. 

اگه عاشقِ فیلم‌سازی هستید اما هربار که دوربین دستتون میگیرید احساسِ قفل بودن میکنید، خودتون رو به فیلم‌برداریِ هرروزه عادت بدید. خوب که دستتون راه افتاد، براتون مثلِ آبِ خوردن میشه.

این کار مستلزمِ انضباطِ شخصیه، منتها حواستون باشه که رئیسِ مهربونی برای خودتون باشید.رئیسِ‌ خود بودن غالباً از رئیسِ دیگران بودن سخت‌تره.

 چون محدودیت‌های کمتری داره و میتونید برای خودتون سختگیریِ خیلی بیشتری به خرج بدید. بهترین راه برای اینکه این اتفاق نیفته اینه که به نحوه‌ی صحبت‌کردنتون با خودتون دقت کنید. 

سعی کنید بیشتر سازنده و مشوّق باشید تا منتقدِ محض. مثلاً موفقیت‌هاتون رو به خودتون یادآوری کنید و به خودتون جایزه بدید، ولو یه جایزه‌ی کوچیک.

از همه مهمتر اینکه هِی به خودتون نگید که نمیتونید فلان کارو انجام بدید! استیو مارتین رو که یادتون هست؟ شما هم باید همون نگرش رو پیدا کنید.

 بی‌نقص نیستید؟ خوب نباشید. کی اهمیت میده؟ تنها چیزی که باعثِ پیشرفتتون میشه اینه که سرسختانه دنبالِ علاقه‌تون برید. وقتی شروع به این کار کردید، برای پیشرفت در دنیای متفاوتِ امروزی آماده میشید!

هنر یعنی خلاقیت. و این خلاقیت میتونه توی هر زمینه ای باشه. خواه شما به نقاشی علاقه داشته باشید یا راه‌اندازیِ یه بوتیکِ آنلاین، تفکرِ خلاق همون چیزیه که توی اقتصادِ دیجیتالیِ پرشتابِ امروزی برای شما مزیت محسوب میشه.

 کامپیوترها میتونن کارای یکنواختو انجام بدن. اما برای انسانهای خلاق و کسایی که مستقل فکر میکنن، دنیایی از ایده وجود داره که میتونن بر حسبِ علاقه دنبالشون کنن. پس تو فکرِ موفقیتِ یک‌شبه یا تأییدِ دیگران نباشید و بی‌خیالش بشید.


خلاصه صوتی کتاب فریب ایکاروس

برای دسترسی دائمی به خلاصه صوتی کتاب فریب ایکاروس و تمام 365 کتاب‌ (از طریق اپلیکیشن و کانال تلگرام)، کافیه یک بار اشتراک 365 بوک رو دریافت کنید. این کتاب‌ها به شما کمک میکنن در تمام زمینه‌های زندگی، اطلاعات و مهارت کسب کنید و روز به روز پیشرفت کنید.
پیشنهاد ما اینه که از زمان‌های مرده (موقع رانندگی، آشپزی و ...) استفاده کنید و روزی به یک خلاصه کتاب گوش کنید.
راستی، ما برای خلاصه صوتی مجموعه 365 کتاب‌ خودمون، یک مبلغ کوچیک دریافت می‌کنیم که صرف هزینه‌های 365 بوک میشه و به معنای حمایت شما از این پروژه هست.

خلاصه کتاب های مشابه « کتاب فریب ایکاروس »

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...