0
{{item.title}} {{item.subtitle}}
{{item.total|number}} تومان
حذف
سبد خرید شما خالی است.

خلاصه رایگان

از {{model.count}}

کتاب کار عاشق شما نیست

نویسنده: سارا جَفی

دسته بندی: کتاب های بهره‌وری کتاب های مدیریت زمان کتاب های توسعه فردی کتاب های سبک زندگی کتاب های مقابله با کمالگرایی

کتابِ کار عاشقِ شما نیست، بینشِ رایجی که درباره‌ی شغلِ خوب وجود داره رو زیرِ سؤال میبره. نویسنده‌ی این کتاب با استفاده از تحقیقاتِ گسترده‌ و گزارشها و مصاحبه‌های متعدد، این باور که «آدم باید عاشقِ کارش باشه» رو ریشه‌یابی کرده و تبعاتِ مختلفشو بررسی کرده. نتیجه‌ش، هم یه تصویرِ نگران‌کننده از وضعیتِ امروزیِ اشتغاله، هم یه تصویرِ انگیزه‌بخش برای رسیدن به آینده‌ی بهتر.

خلاصه متنی رایگان کتاب کار عاشق شما نیست

توی این خلاصه‌کتاب متوجه میشین که چرا جمله‌ی «آدم باید عاشقِ کارش باشه» واقعیتی فراتر از ظاهرِ فریبنده‌ش داره.
یه جمله‌ی معروف هست که میگه: «اگه کاری رو انجام بدین که عاشقشین، درواقع کار نکردین، زندگی کردین.»
این روزا این جمله رو اینقدر از در و دیوار میشنویم که دیگه حالمون بد میشه. توی کتابای انگیزشی، توی مقاله‌های شغل‌یابی، توی سخنرانی‌های مختلف، و توی شبکه‌های اجتماعی پر شده از این جور پیامها.
برای بعضی از ماها این جور جملات چرند و کلیشه‌ایه با این حال خودمونم اکثراً انجامِ شغلِ موردِ علاقه رو همه جا تبلیغ میکنیم، ولو با یه بیانِ متفاوت. اصلاً مگه از این بهترم داریم؟ شما کارتو انجام میدی، ازش لذت میبری، پولشو هم میگیری!
ولی سارا، که خودش مدافعِ حقوقِ کارگران و نویسنده‌ی حوزه‌ی اشتغاله، نظرِ دیگه ای داره. اون میگه: شغلِ موردِ علاقه مفهومیه که در پشتِ ظاهرِ زیبای اون، پیش‌فرضها و معنی‌ها و واقعیتهای مشکل‌سازِ مختلفی مخفی شده.
توی این خلاصه کتاب به این چندتا سؤالم جواب میدیم:
چرا کارگرا در طولِ تاریخ دیدگاههای مختلفی به کار داشتن؟
دیدگاههای فعلیِ ما درباره‌ی کار چه ربطی داره به شکستِ بزرگِ جنبشِ کارگری؟
و چرا انجامِ کارِ موردِ علاقه معمولاً به معنای قبولِ رفتارِ ناعادلانه توی محیطِ کاره؟
--------------------------------------
خیلی از شاغلینِ امروزی تفکرِ کار به خاطرِ عشق رو شرطِ مسلّمِ اشتغال میدونن، درصورتی که این مفهوم یه مفهومِ مدرنه.
اگه توی بازارکارهای مدرن کار کرده باشین، میدونین که کارفرماهای امروزی از کارکنانشون میخوان برای چیزی بیشتر از پول و درآمد کار کنن. اونا از ما میخوان عاشقِ کارمون باشیم و بهش شوق و تعهد داشته باشیم، و برای مشتریا، ارباب‌رجوع، شرکتها، تیمها و آرمانها از جون و دل مایه بذاریم.
خلاصه که اونا فقط کار کردنِ ما رو نمیخوان، ازمون انتظار دارن «عاشقِ» کارمون باشیم، هم در احساس، هم در عمل. ولی این حرف دقیقاً چه معنایی میده؟ خب، منظور از احساس اینه که از کاری که میکنیم لذت ببریم و رضایت داشته باشیم و برای کارمون ارزش قائل باشیم. منظور از عمل هم اینه که حسِ تعهد و وفاداری‌مونو نشون بدیم و برای کارمون ایثار و فداکاری کنیم.
علاقه به کار یه آرمانه که تبدیل به یه مسلک شده. این مسلک مجموعه‌ای از هنجارهاست که به وسیله‌ی اونا ما معنای کارمونو میفهمیم و باهاش ارتباط برقرار میکنیم. نویسنده اسمِ اونو «مسلکِ کار به خاطرِ عشق» گذاشته.
از اونجا که مجموعه‌ای از هنجارهاست، پس ما به عنوانِ شاغل، مجبوریم بهش پایبند بمونیم، اما در عینِ حال خیلی از ماها هم بهش اعتقاد داریم. ما میخوایم کاری که انجام میدیم از رو علاقه باشه، و فکر میکنیم کارِ خوب اونیه که ازش لذت ببریم و معنادار باشه، رضایت‌بخش باشه. ولی همیشه اینجوری نبوده. اوایل و اواسطِ قرنِ بیستم، شغلِ خوب توی آمریکا شغلی بود که به اندازه‌ی کافی وقتِ آزاد، منابع، و ثباتِ شغلی در اختیارِ انسان قرار میداد، و خیلیا میتونستن یه همچین شغلی داشته باشن. طبیعتاً خیلی از این کارگرا عضوِ‌ اتحادیه‌ها بودن، در نتیجه، اعتصابها رو سازماندهی میکردن و از قدرتِ جمعیِ‌ چانه‌زنی‌شون استفاده میکردن تا از کارفرما امتیاز بگیرن.
یکی از این پیروزیها توافقِ معروف به فوردیست (Fordist) بود، که اسمشو از شرکتِ فورد موتور گرفته بود. توی این توافق که عملاً یه جور آتش‌بس بود ، ساعاتِ کاری از 12 ساعت در روز به 8 ساعت کاهش پیدا کرد، حقِ استراحتِ آخرِ هفته هم محفوظ بود. دستمزدها هم تا جایی بالا رفت که به تنهایی کفافِ کلِ خونواده رو میداد.
ولی مثلِ خیلی از آتش‌بسها، این‌یکی هم موقت بود و دوومی نداشت.
===================================
نئولیبرالیزم توافقِ فوردیست رو به هم زد و دیدگاههایی که نسبت به بازارِ کار وجود داشتو از این رو به اون رو کرد.
با اینکه تنش بینِ کارفرماها و کارگرا همچنان وجود داشت، اما کماکان رابطه‌ی تعامل بینشون برقرار بود تا دهه‌ی 1960. توی آشوبهای اجتماعیِ معروفِ این دهه، کارفرماها از امتیازاتی که کارگرا ازشون میگرفتن به ستوه اومدن، چون احساس میکردن این امتیازات تواناییِ کسبِ سودِ بیشترو ازشون میگیره.
همین بلندپروازی‌های کاپیتالیستی باعث شد توافقِ فوردیست از هم بپاشه و راهو برای نئولیبرالیزم باز کنه. این پدیده که در دهه‌ی 1970 سر و کله‌ش پیدا شد، باعث شد سرمایه‌دارها بدونِ هیچ ملاحظه ای به سمتِ هدفشون که سودِ حداکثری بود هجوم بیارن. اونا برای رسیدن به این هدف از سیاستمدارا و قانون‌گذارا کمک گرفتند.
طیِ یک حرکتِ هماهنگ، صاحبانِ صنایع به اتحادیه‌های کارگری فشار آوردند و برنامه‌های دولت برای رفاهِ اجتماعی رو یا منحل کردند یا به بخشِ خصوصی دادند. به علاوه، کارکنانشونو مجبور کردند تا بیشتر و سخت‌تر کار کنند و همزمان، دستمزدا و مزایاشونو هم کم کردند. تازه شغلهای کارخونه‌ای رو هم یا به ماشینا دادند یا برون‌سپاری کردند تا به تولید و سودِ بیشتر برسن.
نتیجه‌ش شد اقتصادِ جهانیِ امروز که اصولِ نئولیبرالیزم توش تبدیل به هنجار شده.
برخلافِ انتظار، توافقِ فوردیست  قراردادی بود که کارگرای مردِ سفیدپوست ازش بهره میبردن، و زنها یا افرادِ رنگین‌پوست از این توافق سهمی نداشتن.
اما در اثرِ تغییراتِ اجتماعیِ دهه‌ی 1960، خیلی از زنای سفیدپوستِ طبقه‌ی متوسط ورود به جمعِ کارگرای مزدبگیر رو وسیله ای میدونستن برای دستیابی به آزادی و رضایتِ فردی، و این، بیشتر از هرچیزی، حقِ عائله‌مندی رو تهدید میکرد که فقط به کارگرای مرد تعلق میگرفت.
ولی بعد از اینکه سرمایه‌داریِ نئولیبرال در دهه‌ی 1970 پا گرفت و توافقِ فورد و حقِ عائله‌مندیِ این توافقو به هم زد، زنای سفیدپوستِ طبقه‌ی کارگر و طبقه‌ی متوسط، دیگه حتی اگه میخواستنم نمیتونستن به درآمدِ شوهراشون تکیه کنن.
برای همین میلیونها زنِ سفیدپوست واردِ بازارِ کار شدن و در کنارِ زنای رنگین‌پوست به کارای کم‌درآمدی مثلِ کارای خونه یا مشاغلِ خدماتی تن دادند.
با شروعِ دهه‌ی 1980، دولتهایی مثلِ دولتِ مارگارت تاچر در انگلستان یا رونالد ریگان در آمریکا نقشه‌ی نئولیبرالیزم رو با نهایتِ سرعت پیش بردند. اتحادیه‌ها رو سرکوب کردند، حمایت از کارگرا رو متوقف کردند، و راهو برای مسلکِ «کار به خاطرِ عشق» باز کردند.
توی آمریکا بینِ سالهای 1973 تا 1980، هفتاد درصدِ شغلهایی که ایجاد شدن مربوط به بخشِ خدماتی یا خرده‌فروشی بودن. اکثراً هم مشاغلِ ناپایدار و کم‌درآمدی بودن که هیچ صنف و نماینده‌ای نداشتن. عمدتاً هم زنا و افرادِ رنگین‌پوست قبولشون میکردن، یعنی همون کسایی که چندین دهه برای تغییرِ این شرایط مبارزه کرده بودن.
در همین حال، میلیونها شغلِ جدید هم توی بخشهای درمانی و تکنولوژی و عام المنفعه ایجاد شد، روندی که تا همین الآن هم ادامه داره.
و چون مردای سفیدپوست کارشونو توی کارخونه‌ها از دست دادند و واردِ عرصه‌هایی شدند که تا قبل از اون، عمدتاً‌ زنا توشون فعالیت داشتن، بازارِ کار به سمتِ غیرصنعتی شدن پیش‌ رفت، شکلِ زنانه به خودش گرفت، از چترِ اتحادیه‌ها بیرون اومد و تنوعِ نژادی پیدا کرد.
============================
کار به مفهومِ امروزی و مدرنش، به دو حیطه‌ی جنسیتی تقسیم میشه، که با مسلکِ کار به خاطرِ عشق مطابقت داره.
حالا که به زمانِ حاضر رسیدیم، اجازه بدین یه قدم عقبتر بریم تا تصویرِ بزرگتری از قضیه داشته باشیم.
کلی بخوایم بگیم، میتونیم دنیای مدرنِ کار رو به دو حیطه‌ی اصلی تقسیم کنیم. یه طرف، مشاغلِ مراقبتی قرار دارن که منظور، تمامِ کاراییه که یه نفر از یه نفر مراقبت و پرستاری کنه، خواه بابتش دستمزد بگیره یا نه. مثلِ والدین، خونه‌دار و بچه‌دار، و مشاغلِ عام المنفعه. طرفِ دیگه‌ی ماجرا، مشاغلِ خلاق قرار دارن. یعنی تمامِ شغلهایی که هدفشون خلق و ایجادِ چیزیه، خواه اون چیز هنر باشه یا دانش یا تکنولوژی یا سرگرمی یا ورزش یا هرچیزِ دیگه‌ای. و همونطور که در ادامه خواهیم دید، مسلکِ کار به خاطرِ عشق هم دو نوعِ مختلف داره، که هر کدومش با یکی از این دو حیطه‌ی شغلی مرتبطه.
افرادِ شاغل توی شغلهای مراقبتی اکثراً زن‌ان. و به دلیلِ کلیشه‌های جنسیتی‌ئی که درخصوصِ جنسِ زن وجود داره، و همینطور این تفکر که زنها ذاتاً پرورش‌دهنده و ازخودگذشته‌ان، این باور وجود داره که اینجور شغلها دقیقاً مناسبِ زناست.
از طرفی، شغلهای تولیدی رو داریم که در طولِ تاریخ عمدتاً مردها بهشون اشتغال داشته‌ن. در نتیجه، این کلیشه به وجود اومده که مردها توی هنر، دانش، ریاضیات و ورزش نبوغ و استعدادِ خاصی دارن و این استعداد دنبالِ راهی برای بروزِ خلاقانه‌ی خودشه.
با این حال، این کلیشه‌ها، همونجور که از اسمش پیداست کلیشه‌ان، نه بیشتر.
نه کسی رو توصیف میکنن، نه بیانگرِ قوانینِ خلقت‌ان، نه ماهیتِ موجوداتو نشون میدن. با این حال، توی مسلکِ کار به خاطرِ عشق، کسایی که به شغلای مراقبتیِ به اصطلاح زنانه اشتغال دارن، باید برای دیگران از خودگذشتگی کنن، در حالی که توی شغلای خلاقِ مردانه، افراد باید برای خودِ اون کار ایثار به خرج بدن. و اگه یادتون باشه توی بخشِ اول گفتیم که مسلکِ کار به خاطرِ عشق روی ایثار و ازخودگذشتگی و فداکاری تأکید داره.
حالا اگه بخوایم این دو حیطه‌ی کاری رو در قالبِ این مسلک بررسی کنیم، متوجه میشیم که توی مشاغلِ مراقبتی، اونی که باید براش انرژی و وقت و مهارت بذاریم، در درجه‌ی اول آدمان، در حالی که توی مشاغلِ خلاق، باید خودمونو وقفِ اون شغل کنیم.
==========================
مسلکِ کار به خاطرِ عشق از آدما میخواد سخت‌تر و بیشتر کار کنن، با دستمزد و مزایای کمتر.
اصلاً بیاین فرض کنیم تمامِ تصوراتی که درباره‌ی کار و ایثارگری و رضایتِ شغلی و جنسیت و عشقِ به کار وجود داره همه درسته. بعد ببینیم ما رو به کجا میرسونن.
اگه کارای مراقبتی ذاتاً برای زنا مسرّت‌بخشه و کارای خلاق برای مردا، در این صورت میشه گفت اسمش کار کردن نیست، زندگی کردنه. چون زنا زنانگی‌شونو میکنن و مردا مردانگی‌شونو. یعنی کاری رو انجام میدن که نهایتِ تناسبو با شخصیتشون داره و نهایتِ رضایت‌مندی رو براشون به بار میاره.
خب اگه اینجوریه، چرا اصلاً بهشون پول بدن؟ خودِ اون شغل بهترین پاداشه براشون، غیر از اینه؟ باشه، اصلاً میگیم برای زنده موندن و کار کردن بهرحال یه مقدار پول نیاز دارن. ولی فقط در همین حد، نه بیشتر. بیشتر از اون دیگه غیرضروریه.
میبینین به چه نتایجی میرسیم؟
از زمانی که توافقِ فوردیست فاتحه‌ش خونده شد و نئولیبرالیزم سروکله‌ش پیدا شد، دستمزدا توی کشورای پیشرفته‌ی سرمایه‌داری ثابت مونده‌ن، یا حتی کاهش پیدا کرده‌ن، لااقل برای اکثرِ مردم. تازه توی آمریکا، کارفرماها مزایایی مثلِ بیمه‌های خویش‌فرما و بیمه‌های درمانی رو هم حذف کرده‌ن.
در همین حال، کارفرماها کارِ بیشتر و بیشتری هم از کارگراشون میخوان. اینکه شما صرفاً سرِ کار حاضر بشی و کارتو انجام بدی دیگه کافی نیست. بسته به جایگاهی که داری، باید با مشتریا و ارباب‌رجوع هم با روی باز برخورد کنی. باید به خاطرِ آرمانی که دنبال میکنی قیدِ زندگیِ شخصیتو بزنی. یا با خونواده‌ای که از بچه‌هاشون نگهداری میکنی جوری رفتار کنی که انگار خونواده‌ی خودتن. و خلاصه، باید تمامِ وجود خودتو وقفِ کار یا پروژه‌ای بکنی که داری انجامش میدی. باید به کارت علاقه نشون بدی. باید بابتِ این فرصتِ شغلی‌یی که بهت عنایت شده، قدردان باشی.
اون پنج روز در هفته و 40 ساعت کار درهفته که توی توافقِ فوردیست اومده بود، دیگه به تاریخ پیوست، به خصوص برای دهک‌های پایینیِ بازارِ کار، یعنی کارگرایی که توی فروشگاهها یا مشاغلِ خدماتی کار میکنن و اغلب مجبورن چندتا شغلِ پاره‌وقت داشته باشن که همه‌شونم ساعت کاریاشون طاقت‌فرسا و نامنظمه.
توی دهکهای بالایی بازارِکارم اتفاقاً اوضاع همینه. مثلاً صنعتِ تکنولوژی یکی از پردرآمد‌ترین و امن‌ترین بخشهای بازارِ کارِ امروزه. سازندگانِ نرم‌افزار برای اینکه سرِ وقت کاراشونو تحویل بدن، ناچارن در هفته 60 تا 85 ساعت کار کنن.
ولی کی به کیه؟ اونا کاری رو انجام میدن که عاشقشن. پس نباید شکایتی داشته باشن.
========================================
مسلکِ کار به خاطرِ عشق ارزشِ کارِ ما رو پایین میاره، و از مفهوم و احساسِ عشق به عنوانِ سلاحی علیهِ ما استفاده میکنه.
بر اساسِ مسلکِ کار به خاطرِ عشق، کاری که با عشق و علاقه انجام بشه، خودش پاداشِ خودشه. و بنابراین دیگه اسمش کار نیست. حالا کلیشه‌های جنسیتی‌یی که قبلاً‌ گفتیمو هم بهش اضافه کنین، به علاوه‌ی تصوراتِ رایجی که توی فرهنگِ ما وجود داره.
آیا شما یه خانم معلمین که به بچه‌ها درس میده؟ اینم یه جور بچه‌داریه از نوعِ باکلاسش. زنا عاشقِ این کاران.
آیا یه مردِ هنرمندین؟ نقاش یا نویسنده یا نوازنده‌این؟ اینا که کار نیست که، سرگرمیه. یه سرگرمیِ باکلاس که مردای هنرمند واسه دلِ خودشون انجام میدن. اگه کوچیکترین پولی بابتِ این فعالیتا میگیرین، واقعاً خوش‌شانسین.
سازنده‌ی بازی‌های ویدیویی هستین؟ این که کار نیست که. بازیه!
میتونیم این فهرستو همینجور ادامه بدیم. اما فکر کنم نکته رو گرفته باشین. خوبه. لااقل حالا میتونیم بعضی از خطرناکترین تبعاتِ تفکرِ کار به خاطرِ عشقو بررسی کنیم.
همه چیز از این جمله‌ی معروف شروع میشه که: اگه شما کاری رو انجام بدین که عاشقشین، در واقع کار نمیکنین، زندگی میکنین. این چیزیه که مسلکِ کار به خاطرِ عشق میگه. خب این معنیش اینه که شما مستحقِ حقوق و مزایای خوب نیستین و نیازی هم نیست ساعتای کاری‌تون به یه سقفِ معقولی محدود بشه.
اگه شما واقعاً کارتونو دوست دارین، پس باید حاضر باشین مجانی انجامش بدین، هرچندساعت که در توانتونه. اگه هم پولی بهتون میدن یا ساعتِ استراحت براتون درنظر میگیرن بهتون لطف کرده‌ن، اونم چون بهرحال یه مقدار پول و زمان نیاز دارین تا غذا بخورین، بخوابین و بعد دوباره کار کنین.
حالا اگه کارتونو دوست نداشته باشین چی میشه؟
هیچی دیگه! بدشانسی آوردی عزیزم! شاید حرفه‌تونو اشتباه انتخاب کردین، شایدم دیدگاهِ غلطی دارین که باید اصلاح بشه. بعدشم، توی بازارِ کارِ این دور و زمونه، همین که شغل دارین باید کلاهتونو بندازین هوا. به خصوص اگه شغلتون از اون شغلای خوبه که هزاران نفر حسرتِ داشتنشو میخورن.
اما در هر صورت، تقصیرِ خودتونه. حالا هم مهم نیست چه حسی به کارتون دارین، مهم اینه که باید جوری کار کنین که انگار عاشقشین.
نمیشه؟ نمیتونین نقش بازی کنین؟ خب، راه بازه و جاده دراز! برین سراغِ مراکزِ کاریابی.
==========================================
مسلکِ کار به خاطرِ عشق، ضدِ تشکیلِ اتحادیه‌ست، و ما رو از آدما و فعالیتهایی که دوست داریم دور میکنه.
اگه سرِ کار از یه سری مسائل ناراضی باشین چیکار میکنین؟ یه راهش اینه که به فکرِ تشکیلِ اتحادیه بیفتین، خواسته‌هاتونو مطرح کنین یا حتی اعتصاب کنین؛ اعتصاب بابتِ حقوقِ بیشتر، ساعتِ کاریِ کمتر و شرایطِ کاریِ بهتر.
ولی راستش این روزا، خیلی از کارفرماها به پیروی از همون مسلکِ کار به خاطرِ عشق، کارگراشونو تشویق میکنن تا خودشونو عضوی از یه خونواده یا تیم بدونن و برای به‌اصطلاح رسالتشون فداکاری کنن. این جور حرفای دهن‌پرکن شما رو به این باور میرسونه که اگه کاری که میکنینو دوست داشته باشین، دیگه نه نیازی به سازماندهی و تشکیلات دارین، نه نیازی به اعتصاب برای شرایطِ کاریِ بهتر.
با این حال، توی واقعیت، آدمایی که شما رو به کار گرفته‌ن خونواده‌تون نیستن. شما رو هم به خاطرِ عشق و علاقه استخدام نکرده‌ن، استخدامتون کرده‌ن تا از کارتون سودِ مادی به جیب بزنن. از این گذشته، اگه انتظاراتِ کاریِ اونا رو برآورده نکنین، ممکنه هر آن اخراجتون کنن، کاری که خونواده‌ی حقیقیِ شما هیچ‌وقت باهاتون انجام نمیده.
اجازه بدین روی تشبیهِ محیطِ کار به خونواده یه خرده بیشتر درنگ کنیم. ممکنه والدینِ شما، شما رو از پُستِ ظرف‌ شستن اخراج کنن.  البته اخراجو اینجا به معنای مجازیش در نظر گرفتیم. ضمناً اعضای خونواده ممکنه از هم طلاق بگیرن، جدا بشن یا کلاً با هم قطعِ رابطه کنن.
اما هرکار کنن، شما رو به معنای واقعیِ کلمه اخراج نمیکنن. اخراج به این معنی که یه رابطه‌ی قراردادیِ قانونیِ لازم‌الاجرا بینِ طرفین رو یک‌طرفه فسخ کنن بدونِ اینکه شما حقِ چندانی برای اعتراض داشته باشین. بخوایم رک باشیم، کارفرمای شما پول داره و شما به اون پول نیاز دارین. این در حالیه که رابطه‌ی شما با پدرومادر، خواهر و برادر، همسر، فرزندان و اقوام بر مبنای پیوندهای خونی و زندگی‌های مشترک و احتمالاً عشق استواره.
و متأسفانه دقیقاً همین‌دست روابط بیشترین آسیبو از تفکرِ "کار به خاطرِ عشق" میبینن.
وقتی کارفرماها از ما ایثار و فداکاری و زمانِ کاریِ بیشتر بخوان، دیگه مرزِ بینِ کار و استراحت به هم میخوره.
با همه‌ی اینا، ما این همه کارو انجام میدیم و باز خیلیامون نمی‌تونیم به اهدافِ موردِ نظر برسیم و از پا درمیایم. نتیجه‌ش میشه فرسودگی و استرسی که روی رابطه‌مون با خونواده و دوستان تأثیرِ منفی میذاره و حسِ استثمار، تنهایی و خستگیِ شدید بهمون میده.
========================================
برای اینکه خودمونو از چنگالِ تفکرِ کار به خاطرِ عشق رها کنیم باید دوباره با هم دیگه رابطه برقرار کنیم.
یه مشکلی وجود داره: با این همه حجمِ کار که زندگی‌های ما رو اشغال کرده و هیچ انرژی و زمانی برای هیچ‌چیز و هیچ‌کسی باقی نذاشته، کجا میتونیم اون خلأی که خیلیامون در درونمون احساس میکنیمو پر کنیم؟
شاید بگین «سرِ کار. مگه جای دیگه‌ای هم برامون مونده که بریم؟»
ولی این جواب، درست ما رو داخلِ تله‌ای میندازه که تفکرِ کار به خاطرِ عشق برامون پهن کرده. خب پس چطوری از این دورِ باطل بیرون بیایم؟
خیلی از ما سرمون شلوغه، خسته‌ و درمونده‌ایم، و البته محتاجِ پول. برای همین سعی میکنیم ارتباطاتِ فردی‌مونو توی فرصتهای خیلی کوتاهی که هر چند هفته یکبار برامون پیش میاد جا بدیم. معمولاً هم چیزایی رو بهانه‌ی این ملاقاتها قرار میدیم که جنبه‌ی معامله‌گری دارن و ارزون‌قیمتن، مثلِ خریدِ کاپوچینو.
خودِ صحبتایی که میکنیم هم معمولاً حالتِ معامله‌گرانه دارن. وقتی به لیستِ کارهای آینده‌مون مراجعه میکنیم، میبینیم یکی از آیتماش اینه: دیدنِ دوستم، سالی. فوری یه گفت‌وگوی کوتاه با سالی ترتیب میدیم و تیکشو میزنیم. بعد زودی میریم سرِ قرارِ بعدی‌مون با شخصِ بعدی، البته به شرطی که مجبور نباشیم بریم سرِ کار.
البته خوردنِ قهوه با یک دوست هیچ اشکالی نداره. مشکل اینجاست که اینجور ملاقاتهای فوری، جای کسای دیگه‌ای که میخوان با خیالِ راحت ساعتها کنارِ هم بشینن و خوش بگذرونن رو هم میگیره.
ما همین الآن میتونیم وقتِ بیشتری برا همدیگه بذاریم. پس چرا این کارو نکنیم؟ جواب اینه که وقتِ کافی برای این کارو نداریم، مگر اینکه تصمیم بگیریم این همه کار نکنیم.
ما غیر از عشق و علاقه، به چیزای دیگه‌ای هم توی کار نیاز داریم. نیاز داریم ساعتای کاری‌مون کمتر باشه، درآمدِ بالاتری داشته باشیم، مزایای بهتری داشته باشیم، و هم کارفرما و هم دولتها ازمون حمایت کنن.
====================================
تقلای کارگران ادامه دارد
البته بهتره خودمونو گول نزنیم.
کارفرماها هیچ وقت از سرِ لطف و دلسوزی نمیان ساعتای کاریمونو کم کنن و دستمزد و مزایامونو بیشتر کنن. لااقل اکثرشون اینطورن. درسایی که از گذشته گرفتیم واضحه. اگه میخوایم کمتر کار کنیم و خارج از تایمِ کاری زندگیِ بهتری داشته باشیم، باید سازماندهی بشیم، صنف و اتحادیه تشکیل بدیم، تقاضاهامونو مطرح کنیم و در صورتِ نیاز، اعتصاب کنیم.
توافقِ فوردیست توی قرنِ بیستم دستاوردِ جنبشِ کارگریِ زمانِ خودش بود، اما یه دستاوردِ ناقص و شکننده و پر-ایراد. ما نباید اونو الگوی خودمون قرار بدیم یا حسرتِ روزای خوبِ گذشته رو بخوریم. اون روزا برای میلیونها نفر از زنا و مردای رنگین‌پوست اصلاً هم روزای خوبی نبودن. ولی از این نظر که یه قدم به نفعِ کارگرای محروم و مظلوم برداشته شده بود یه پیروزی محسوب میشدن، پیروزی‌یی که مثلِ اکثرِ پیروزی ها با تقلا به دست اومده بود.
با این حال، این تقلاها فقط مالِ گذشته ها نیست. توی دنیا، میلیونها کارگر و فعالِ مدنی وجود دارن که این شعله رو روشن نگه داشتن، و هر روز که میگذره این شعله بیشتر میشه.
اوایلِ قرنِ بیست و یکم، تعدادِ اعضای اتحادیه‌های کارگری توی آمریکا و باقیِ کشورهای پیشرفته‌ی سرمایه‌داری به کمترین حدِ خودش رسیده بود. در عینِ حال، دستمزدها راکد بود و ساعتای کاری رو به افزایش. بقیه‌ی داستانم که خودتون میدونین.
توی چنین موقعیتی، خیلی از فعالانِ جنبشِ کارگری و سیاسیونی که عمدتاً چپ بودن، حسِ شکست و استیصال بهشون دست داد. توی جنگِ بینِ نئولیبرالیزم و کسایی که رؤیای دنیای بهترو داشتن، بازم نئولیبرالیزم داشت پیروز میشد. دهها سال بود که نئولیبرالیزم پیروزِ میدون بود.
ولی بعد از اینکه بحرانِ اقتصادیِ سالهای 2007، 2008 نابرابری‌های عظیم و کلاً بی‌خردی‌های دنیای امروزی رو به رخمون کشید، هرروز آدمای بیشتری از خوابی که نئولیبرالیزم براشون دیده باخبر میشن.
همزمان، شاهدِ تلاشهای موفق برای تشکیلِ اتحادیه هستیم. اعتصابات، شکایتها و تلاشهای قانونی روز به روز بیشتر به ثمر میشینن و این تلاشها کارِ کسی نیست جز کارکنانِ تمامِ بخشهای اقتصادی، از معلما و کارگرای فروشگاهها بگیرین تا کارگرای مراکزِ عام المنفعه و بخشِ تکنولوژی تااا کسایی که کارِ خونه‌داری انجام میدن.
فعالانِ کارگری اصلاحاتِ رادیکال‌تر رو هم دنبال میکنن. مثلاً یکی از اهدافشون یه درآمدِ پایه ‌ست که به همه‌ی مردم تعلق بگیره. این باعث میشه مردم دیگه به خاطرِ زنده موندن مجبور نباشن کار کنن. باعث میشه مردم به شرایطِ کاریِ بد و ناعادلانه یه «نه»ی بزرگ بگن. حتی باعث میشه شغلای بی‌جیره‌مواجبی مثلِ مراقبت از اعضای خونواده هم بیشتر به چشم بیاد.
تلاش‌ها ادامه داره، و آینده هنوز نانوشته‌ست.


خلاصه صوتی کتاب کار عاشق شما نیست

برای دسترسی دائمی به خلاصه صوتی کتاب کار عاشق شما نیست و تمام 365 کتاب‌ (از طریق اپلیکیشن و کانال تلگرام)، کافیه یک بار اشتراک 365 بوک رو دریافت کنید. این کتاب‌ها به شما کمک میکنن در تمام زمینه‌های زندگی، اطلاعات و مهارت کسب کنید و روز به روز پیشرفت کنید.
پیشنهاد ما اینه که از زمان‌های مرده (موقع رانندگی، آشپزی و ...) استفاده کنید و روزی به یک خلاصه کتاب گوش کنید.
راستی، ما برای خلاصه صوتی مجموعه 365 کتاب‌ خودمون، یک مبلغ کوچیک دریافت می‌کنیم که صرف هزینه‌های 365 بوک میشه و به معنای حمایت شما از این پروژه هست.

خلاصه کتاب های مشابه « کتاب کار عاشق شما نیست »

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...