0
{{item.title}} {{item.subtitle}}
{{item.total|number}} تومان
حذف
سبد خرید شما خالی است.

خلاصه رایگان

از {{model.count}}

کتاب چگونه ادبیات را مثل یک استاد بخوانیم

نویسنده: توماس فوستر

دسته بندی: کتاب های بهره‌وری کتاب های توسعه فردی کتاب های ایجاد تغییر کتاب های مهارت داستان سرایی

کتاب چگونه ادبیات را مثل یک استاد بخوانیم، نوشته توماس فوستر به شما کمک می‌کنه تا با ساختار ادبی، ابزارهای ادبی و نحوه به کارگیری اونها توسط نویسنده‌ها آشنا بشید و بتونید موقع خوندن یه کتاب، سطوح عمیق‌تری از معانی درک کنید.

خلاصه متنی رایگان کتاب چگونه ادبیات را مثل یک استاد بخوانیم

این کتاب درباره اینه که چطور کتاب خوندن مثل یه استاد ادبیات عمق بیشتری از معانی کتاب رو به ما نشون میده
خیلی از ما از کتاب خوندن لذت می‌بریم، از کش و قوس داستان‌هاشون بگیر تا توصیفات جذاب نویسنده‌ها درباره کاراکترها و ... . اما ایا تا حالا به این فک کردین که ممکنه موقع خوندن، چیزهایی بیشتری وجود داشته باشه که شما ازش غافل باشید؟
درسته، خیلی وقتا پشت کلماتی که ما می‌خونیم، چیزی بیشتر از معنی اولیه که به ذهنمون می رسه وجود داره. درحالیکه مضامین مختلف در رمان‌ها، کتاب های داستانی، شعرها و در یک نگاه کلی‌تر در همه‌ی جهان ادبیات به شکل‌های مختلف بیان می‌شن، متن‌های ادبی به همدیگه چشمک می‌زنن. حتی گاهی بعضی از این متن ها چنان تاثیری روی زبان‌ می‌ذارن که واژگانشون وارد ادبیات روزمره مردم میشن.
این خلاصه، شما رو با همین جهان اشنا میکنه. شما یاد می‌گیرید که چطور مثل یه استاد ادبیات کتاب بخونید و ارتباط بین متن‌های مختلف رو تشخیص بدید. توی این مسیر شاید حتی نگاه تون به بعضی از کتاب هایی که تا به امروز خوندین هم عوض بشه.
توی این خلاصه همچنین درباره:

-اینکه اون دختر جوون توی کتاب توماس پینچون (Thomas Pynchon) در واقع یه شوالیه بوده
-چرا یه حشره مثل کک می‌تونه نقشی دلفریب و اغوا گر رو بازی کنه و
-چطور ارنست همینگوی از کنایه برای خلق معانی جدید از شعرهای کلاسیک استفاده می‌کرده،

صحبت می‌کنیم.


آنالیز ادبی از حافظه، نمادها و الگوها استفاده می‌کنه تا تجربه خوانش شما رو غنی کنه
کتاب مورد علاقه‌تون چیه؟ کتابی که احتمالا بیشتر از یه بار خوندینش. شاید دقیقا بدونید که چند بار اون کتاب رو خوندین ولی اگه کسی ازتون بپرسه چرا انقد بهش علاقه دارید پاسخ واضحی نداشته باشید.
واقعیت اینه که خواننده‌های کتاب‌ها، یکسان نیستن. بعضی از ما فقط روی معنای سطحی قصه تمرکز می‌کنیم؛ یعنی صرفا اینکه چه اتفاقی برای کاراکتر میوفته، چه انتخاب هایی میکنه و چطور اون اتفاق ها روش تاثیر میذارن.
ولی چیزی که یه کتاب رو برای ما جذاب میکنه تنها داستان و کاراکترهای اون نیستن. خواننده‌های حرفه‌ای تر می‌تونن بفهمن که توی سطح عاطفی یه کتاب چه فعل و انفعال هایی رخ می ده. اونا از خودشون می پرسن:
چرا این قسمت باعث شد چنین حسی بهم دست بده؟ یا اینکه، کجا قبلا شاهد چنین اتفاقی بودم؟
با استفاده از این الگوها و کدها در ادبیات ما می تونیم به لایه های زیرین معنایی توی کتاب‌هایی که دوسشون داریم برسیم. چیزهای زیادی برای دونستن هست، از شخصیت‌های کهن‌الگویی بگیرید تا سبک‌ها نوشتاری و ویژگی‌ها خاص داستانی و ارجاعات ادبی و کلی چیزهای دیگه، خب با این توصیف از کجا باید شروع کنیم؟
بیاین همه اینها رو توی سه تا گروه دسته بندی کنیم: حافظه، نمادها و الگوها
حافظه رو می شه توی کتاب خوندن افراد باهوش به سادگی دید. اونا وقتی کتابی رو می خونن ارتباطش با کتاب های قبلی رو پیدا می کنن. از خودشون می پرسن:
چطور این شخصیت با شخصیت های کتاب های قبلی ارتباط پیدا میکنه؟
کتابخون ها هم همینطور، چشمهای اونا همواره دنبال نماد ها می‌گرده. یعنی دنبال المانهایی توی یه داستان که به چیزی از بیرون اشاره دارن. اونا از خودشون می پرسن که این رویداد، مکان یا شی تو داستان نماد چیه؟
در نهایت چنین کتابخون‌هایی به الگوها توجه می کنن. چیزهایی که دائما توی داستان تکرار میشن و می خوان مثلا درباره کاراکتر اصلی چیزی به ما بگن.
تو ادامه خلاصه کتاب، به المان های مختلفی می پردازیم که به ما کمک می کنن حافظه، نمادها و الگوها رو توی یه رمان‌ بهتر ببینیم.


"قصه‌ی خواستن"، زیر بنای هزاران داستانه
این هفته چرا رفتی سوپر مارکت؟ احتمالا برای خرید نون یا ماکارونی، درسته؟ اما حالا اگه همین نیاز تو به خریدن ماکارونی، در واقع نیاز یه شوالیه برای شناختن خودش بود چی؟ شاید مسخره به نظر بیاد اما نویسنده ها دقیقا همین کار رو می کنن. اونا همین ساختار رو انتخاب می کنن و جزییاتش رو تغییر می دن.
در شوالیه سبز نوشته سر گاواین ( Sir Gawain)، شوالیه‌ای جوان در جستجوی شراب مقدس سفری رو شروع میکنه. توی این سفر با اژدها می‌جنگه، از موانع زیادی عبور میکنه و تا به انتها چیزهای غیرقابل پیش بینی زیادی رو یاد می‌گیره. ساختار این قصه بر اساس همون خواستن معروفه، ساختاری که نیاز به یک خواهان، یک مقصد، یک دلیل منطقی برای خواستن، چالش هایی بر سر راه و یک آگاهی یا شناخت نهایی داره.
توی مورد شما، خواهان یه ادم گرسنه ست نه یه شوالیه. ادمی که به جای جام شراب دنبال نون میگرده با این حال ساختار داستان دقیقا مشابهه. یادتون باشه که این نون یا ماکارونی نیست که داستان شماست، اتفاقاتیه که براتون توی مسیر رسیدن به نون یا ماکارونی میوفته.
ساختارِ خواستن، توی رمان های زیادی دیده می شه، رمان هایی با شخصیت ها، فضا و حتی موقعیت های متفاوت. مثلا  توماس پینچون (Thomas Pynchon) توی رمان «اعلان قرعه شماره ۴۹ ( The Crying of Lot 49. ) از زنی جوان به عنوان خواهان استفاده کرد که بین سانفرانسیسکو و کالیفورنیا رانندگی میکرد تا به وصیت  معشوقه مرده ش عمل کنه. کاری که میشه گفت دلیل کاراکتر به حساب میاد. توی این سفر، اون با کاراکترهای عجیب، غریبه‌های مختلف و توطئه‌هایی مواجه میشد که می‌تونیم بگیم موانع سفرش به حساب میان.
در نهایت و در طول مواجهه با همین موانع، کاراکتر متوجه میشه که می‌تونه خودش رو از اون وصیت ازاد کنه و به عنوان یه انسان مستقل زندگی کنه، که این هم آگاهی نهایی برای کاراکتر رمانه. ساختارِ خواستن یکی از ساختارهای رایج در دنیای ادبیاته ولی تنها چیزی نیست که ممکنه بین کتاب های مختلف یکسان باشه.


همه کتاب‌ها از هم ایده می گیرن، چه مشخص باشه چه نباشه
ممکنه کتابی از نویسنده ای خونده باشید و یاد کتاب دیگه ای افتاده باشید، در نتیجه  خلاقیت نویسنده نا امیدتون کرده باشه. اما واقعیت اینه که هیچ کار ادبی ای تماما منحصر به فرد نیست. نویسنده‌ها دائم ایده های همدیگه رو به کار می برن، چه این کارشون مشخص باشه چه نباشه، چه از قصد باشه چه نباشه.
این تعامل بینامتنی بودن نام داره و می‌تونه تجربه کتاب خوندن شما رو به مراتب عمیق تر کنه. برای مثال میشه به رمان "باکره و کولی" نوشته دی اچ لارنس ( D.H. Lawrence)  اشاره کرد. در طول قصه سیلی عظیم شهر رو نابود میکنه، سیلی که میشه گفت مشابه داستان حضرت نوحه. همین ارجاع می‌تونه ماهیت سیل رو عوض کنه و اون رو از اتفاقی مخرب به رویدادی تطهیر کننده تغییر بده.
تقریبا از همه کتاب های دنیا می‌تونیم پیام های جهانی درباره وضعیت انسان ها رو خارج کنیم. پیام‌هایی که مختص به زمان یا مکان خاصی نیستن.
مثلا خیلی از نویسنده ها توی کاراشون از کارهای شکسپیر الهام میگیرن، مثل فیلمنامه کمدی نیمه شب تابستان نوشته وودی آلن که بر اساس رویای نیمه شب تابستان شکسپیر نوشته شده.
منبع الهام و ارجاع چه کتب مقدس باشه، چه متون کلاسیک یا قصه‌های محلی، موقعیت‌های انسانی مشابه بسیاری وجود دارن که می تونن برای داستان های جدید مورد استفاده قرار بگیرن. مطالعه زیاد به شما این امکان رو میده که چنین ارجاعاتی رو پیدا کنید و پیام های جهانی درون اونها رو تشخیص بدین.


نمادها به ما کمک می کنن تا پیام‌های مخفی درون یه قصه رو تشخیص بدیم
تصور کنین که دارین توی خیابون قدم می‌زنین، یدفه زنی توی ده متری شما دستش رو بالا میاره و شروع میکنه به تکون دادن دستش، قطعا کار سختی نیست بفهمید که داره برای شما دست تکون میده، درسته؟‌
دست تکون دادن چیز عجیب و غریب یا کار سختی نیست ولی یه نماده. این کار به نفر روبه‌رو پیام آشنایی میده، اینکه شما اون رو میشناسید و انتظار دارید اونم شما رو بشناسه. همین کارکرد نمادها، توی ادبیات هم وجود داره.
برای مثال توی رمان ماجراهای هاکِلبِری فین، نوشته مارک تواین (‌ Mark Twain )، رودخونه میسی‌سیپی به عنوان یه نماد به کار برده شده.
توی شروع رمان، رود نمادی از تخریبه که ادم‌ها رو می‌کشه و زندگی هاشون رو نابود میکنه، اما برای جیم که یه برده‌ست، رودخونه راه فرار به حساب میاد. یعنی میسی سیپی همزمان نمادی از خطر و امنیته.
همینطور نماد به نویسنده‌ها کمک میکنه می‌کنه تا پیام های خودشون رو مخفی کنن. مثلا در طول تاریخ هر زمان نویسنده‌ها با سانسور مواجه بودن، برای رسوندن پیامشون از نمادها استفاده می‌کردن.

در قرن هفدهم نویسنده انگلیسی جان دان،  شعری نوشت به نام کک (حشره). اما ماجرا چی بود؟ قوانین اون زمان به نویسنده ها اجازه نمی داد که به طور مستقیم توی متنشون به رابطه جنسی اشاره کنن. دان برای نشون دادن منظورش از کک به عنوانی نماد استفاده کرد تا به واسطه خوردن خون، منظورش رو نشون بده.
یه کتاب خوب حتما از نماد ها استفاده میکنه. اگه دقت کنید می‌تونین نمادها رو که توی کتاب دائما تکرار میشن پیدا کنید و منظور نویسنده از اونا رو بفهمید.


فضای داستان، درک ما رو به صورت غیر مستقیم تحت تاثیر قرار میده
تصور کنین قصه ای درباره سختی و رنج  می‌خونید و فضای داستان زمستانی سخت با محیطی یخ زده ست. حالا همون داستان رو توی فضای دیگه این بار تو فصل بهار و لا‌به لای شکوفه‌های درختا تصور کنید. ایا همون حس رو دریافت میکنید؟
احتمال زیاد نه. فضاسازی توی ادبیات نقش خیلی مهمی داره. ادگار الن پو (Edgar Allen Poe) استاد اینکاره. توی نوشته‌هاش، پو حتی قبل از اینکه کاراکتر وارد بشه به کمک توصیفات دقیق و با جزییات کاملا فضا رو توی ذهن مخاطب ایجاد میکنه.

توی نوشته های ادبی، فضاسازی فقط ابزاری برای کمک به قصه نیست، بلکه گاهی خود قلب ماجراست. مثلا نوشته‌های ویلیام فاکنر (  William Faulkner  ) توی یه شهر خیالی روایت میشن که در عین  غیر واقعی بودن، توصیف دقیقی از جامعه جنوب آمریکاست .
علاوه بر موقعیت مکانی، فضاسازی شامل اب و هوا هم میشه. فصل‌ها هم توی ادبیات نمادهای مهمی هستن. مثلا بهار نمادی از روزهای خوش کودکیه، تابستان، مملو عشق و احساس، پاییز معمولا نماد بالا رفتن سن و زمستان هم نشانگری برای مرگ. فصل های نمادین معمولا توسط نویسنده به کار برده میشن تا پیام محوری داستان رو منتقل کنن.
فضاسازی، توی ادبیات انقد نقش مهمی داره که گاهی مثل یه شخصیت جدا به چشم میاد. یعنی وقتی شما کتاب رو می‌خونید فقط به چه کسی و چه چیزی اهمیت نمی‌دین بلکه، کجا و کی هم براتون مهم میشه.


کنایه‌ و ایهام همه انتظارات شما رو وارونه می‌کنن و ایده‌ها رو به شکلی غافلگیر کننده و گیرا ارائه می‌دن
بعد از اینکه تونستید کدهای نویسنده رو توی متن پیدا کنید وقتشه تا با ناب‌ترین ابزار نویسنده‌ها آشنا بشید: کنایه و ایهام. ابزاری که همه قوانین رو از پنجره پرت میکنه بیرون!

کنایه، ایهام یا وارونه‌گویی زمانی اتفاق میوفته که ما با خلاف چیزی که انتظارش رو داشتیم رو به رو میشیم. برای فهم کنایه و ایهام ما باید بتونیم دو تا چیز رو توی متن تشخیص بدیم: انتظارات و نیت ها.
ساختار خواستن رو یادتون هست؟ اگه شما بتونید که اون ساختار رو توی متن تشخیص بدین، تقریبا می‌دونید که اخر داستان قراره انتظار چه چیزی رو داشته باشید. حالا اگه خلاف اون اتفاق بیوفته، می‌فهمیم که پای کنایه و ایهام وسطه.
توی نمایشنامه در انتظار گودو نوشته ساموئل بکت (  Samuel Beckett   ) دو کاراکتر در انتظار رسیدن گودو منتظر نشسته اند تا اون از راه برسه و همه چیز رو عوض کنه.
با این وجود بر خلاف انتظار شخصیت ها و البته خواننده‌ها، گودو هیچوقت از راه نمی رسه. این پایان نوعی حس کنجکاوی ایجاد میکنه و خواننده رو به سمت نقد اجتماعی که قلب نمایشنامه ست هدایت میکنه.
کنایه و ایهام حتی میتونه توی عنوان کتاب باشه. مثلا کتاب "وداع با اسلحه" نوشته ارنست همینگوی از شعری حماسی در ستایش جنگ گرفته شده، اما همینگوی با ایجاد تغییری جزئی در عنوان اصلی شعر که در اصل «وداع به سوی اسلحه» بوده، کاملا معنی رو تغییر داد.
به این ترتیب میشه گفت کنایه و ایهام همواره مخاطب رو هشیار و منتظر تغییر نگه می دارن. زمانیکه بتونید کنایه و ایهام رو تشخیص بدین، دیگه هیج کلمه ای رو سرسری رد نمیکنید. البته برای رسیدن به این نقطه باید حسابی توی خوندن با تجربه بشید.


خلاصه صوتی کتاب چگونه ادبیات را مثل یک استاد بخوانیم

برای دسترسی دائمی به خلاصه صوتی کتاب چگونه ادبیات را مثل یک استاد بخوانیم و تمام 365 کتاب‌ (از طریق اپلیکیشن و کانال تلگرام)، کافیه یک بار اشتراک 365 بوک رو دریافت کنید. این کتاب‌ها به شما کمک میکنن در تمام زمینه‌های زندگی، اطلاعات و مهارت کسب کنید و روز به روز پیشرفت کنید.
پیشنهاد ما اینه که از زمان‌های مرده (موقع رانندگی، آشپزی و ...) استفاده کنید و روزی به یک خلاصه کتاب گوش کنید.
راستی، ما برای خلاصه صوتی مجموعه 365 کتاب‌ خودمون، یک مبلغ کوچیک دریافت می‌کنیم که صرف هزینه‌های 365 بوک میشه و به معنای حمایت شما از این پروژه هست.

خلاصه کتاب های مشابه « کتاب چگونه ادبیات را مثل یک استاد بخوانیم »

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...