خلاصه رایگان
کتاب از غروب تا سپیدهدم
نویسنده: آن لاموت
دسته بندی: کتاب های خودآگاهی و خوشبختی کتاب های توسعه فردی کتاب های انگیزشی و الهامبخشی کتاب های سبک زندگی کتاب های ایجاد تغییر کتاب های اعتماد به نفس کتاب های عزت نفس کتاب های مقابله با کمالگرایی کتاب های روانشناسیامروز با خلاصهی کتابِ «از غروب تا سپیدهدم» در خدمتتون هستیم که سالِ 2021 به رشتهی تحریر دراومده. این کتاب به شما یاد میده چطور خودتون رو باور و دوست داشته باشین.توی دنیایی که هر روز ترسناکتر به نظر میاد و هر لحظه خبرای وحشتناک میشنویم، چطور میتونیم سرِ پا بمونیم و خودمونو نبازیم؟ چطور میتونیم با زخمهای روانیِ گذشته که توی بدترین شرایط سر باز میکنن کنار بیایم؟سادهترین و روشنترین نقطه برای شروع خودمون هستیم. قبل از اینکه به دنیای بیرون بپردازیم، باید اول نقصهای خودمونو قبول کنیم و ذاتِ ناکاملِ خودمونو دربست بپذیریم.توی این پادکست شما یاد میگیرین که با خاطرات و نقصهای شخصیتیتون که مدام باعثِ آزارتون میشن آشتی کنین. وقتی بتونید خودتونو دوست داشته باشین، میتونین این عشقو به دنیای بیرون هم هدیه کنین، چون عشق تنهاحامیِ واقعیِ ما آدماست.ضمناً اگه میخواین از قدرتِ توجه باخبر بشین و زیباییِ شب رو درک کنین، با ما همراه باشین.
خلاصه متنی رایگان کتاب از غروب تا سپیدهدم
اگه میخواین دوباره زندگیتون معنا پیدا کنه، بیداری در لحظهی حالو تجربه کنین.
ما هر روز توی اخبار، خبر از یه بحرانِ جدید میشنویم. هیچ وقت اوضاعِ دنیا مثلِ الآن فاجعهبار نبوده.
چطور میشه تو دلِ این همه بحران و آشوب، به این باور رسید که زندگی هدف داره؟ چطور میتونیم به آیندهی بچهها و نوههامون امیدوار باشیم؟
از نظرِ آن لاموت، نویسندهی این کتاب، امید فقط توی زمانِ حال شکوفا میشه. خانمِ لاموت یه کم بعد از ازدواج، با شوهرش جنگ و دعوا داشت. اما عجیب اینجاست که اکثرِ این جنگ و جدلها فقط توی ذهنِ خودش به وقوع میپیوست.
یعنی صِرفِ اینکه شوهرش به پیاماش جواب نمیداد، مدام داخلِ ذهنش باهاش بگومگو میکرد و این صداهای آزاردهندهی ذهنی رهاش نمیکرد. ولی بعد از اینکه با یکی از دوستای موردِ اعتمادش تلفنی صحبت کرد، به لحظهی حال برگشت و یادش اومد که شوهرش هرچی باشه، بهترین دوستشه و زندگیِ مشترک همیشه قرار نیست گل و بلبل باشه. اون با عشق و رضایت ازدواج کرده بود، و درکِ این مسأله، باعث شد تشویشهایی که روزشو خراب میکرد تسکین پیدا کنه.
مشابهِ همین احساسو، یکی دو دهه قبل که میخواست اعتیاد به الکلو ترک کنه هم تجربه کرد. هرچند بدنش خیلی زود ریکاوری شد، ولی هنوز نوعی احساسِ ازخودبیگانگی و جدایی از خودِ واقعیش همراهش بود. خودش این حالتو نتیجهی بیگانگی از روحش میدونه.
آن لاموت اون روزا آیینهی روحشو با کمالگرایی و ازخودبیزاری و خودخواهی لکهدار کرده بود. خودش اسمِ این سه تا رو «سه سَمِّ مقدس» میذاره. ولی روح حتی زمانی که مسموم و دربوداغون میشه، باز همچنان با کورسوی خوشبینی روشن میمونه و همیشه آمادهست تا با امید شعلهور بشه.
این همون اتفاقی بود که برای روحِ خانمِ لاموت افتاد. اون شروع کرد به پاکسازیِ ویرانهی زندگیِ گذشتهش، اونم با انجامِ چندتا کارِ ساده، مثلِ پرداختِ قبضها و شستنِ ظرفها. این کارا بهش کمک کرد تا محکم به لحظهی حال بچسبه و رفتهرفته، به خودش عشق بورزه.
اگه شما هم یه همچین مشکلی دارین، سعی کنین صدای روحتونو بشنوین. اگه یه جور حسِ خیرخواهی و حضور در درونتون احساس میکنین، معلومه که روحتون داره میزنه رو شونهتون و میخواد توجهِ شما رو به خودش جلب کنه. با هرچی که جلوتونه شروع کنین، شاید یه کاسه آلبالو باشه، شایدم یه صبحِ زیبا. لحظه به لحظهشو مزمزه کنین.
============================
صمیمیتِ واقعی یعنی دیدن و دیدهشدن
آیا شما هم گاهی اوقات حس میکنین سرتاپاتون پر از عیب و ایراده؟ خب، شما تنها نیستین. خیلی از ماها وقتی به خودمون نگاه میکنیم با یه بدنِ رو به پیری مواجه میشیم که داره روز به روز شکستهتر و فرسودهتر میشه.
آن لاموت توی این کتاب شرایطِ مشابهی رو توصیف میکنه که توی اون، هر زمان که آغوششو برای شوهرش باز میکرد، ترسِ اینو داشت که همسرش بازوهای چروکیده و آفتابسوختهشو پس بزنه. ولی در عمل، شوهرش بدونِ توجه به این چیزا، یه جملهی محبتآمیز بهش میگفت و باعثِ تعجبِ زنش میشد که مگه ممکنه همسرش اینقدر دوستش داشته باشه؟
این همون دیدهشدنه. و یه رابطهی دوطرفهست.
لاموت مینویسه: وقتی من شوهرمو میبینم عیبونقصهاشو نادیده میگیرم و دنبالِ محاسنش میگردم. دیدن، یه چیزی فراتر از نگاه کردنه. وقتی ما کسی رو واقعاً میبینیم، از قسمتهایی که دوست ندارن دیده بشه عبور میکنیم و به ذاتِ شخص نگاه میکنیم.
متأسفانه، اکثرِ افراد با «دیده شدن» مشکل دارن.
مثلاً شوهرِ لاموت یه مقدار ادعای علامه دهر بودن داره. یه بار داشت واسه لاموت توضیح میداد که منظور از سوسنهای دشت که توی انجیل بهش اشاره شده، گلِ آنمونِ تاجداره (crown anemones). این تفسیرِ تحت اللفظی دیدگاهِ شاعرانهی همسرش رو نسبت به این عبارتِ انجیل خراب کرد و همون اوایلِ ازدواجشون، متوجهِ این نکته درموردِ شوهرش شد. و وقتی که مطرحش کرد، شوهرش زد زیرِ گریه. اظهارِ فضلهای اون درباره همه چیز باعث شده بود روابطِ قبلیشم از هم بپاشه و اون از اینکه اینقدر واضح دیده شده بود احساسِ ترس کرده بود.
ترس از دیده شدن احتمالاً ریشه در خونوادهی ما داشته باشه. شاید خونوادهی شخص رفتارهای نادرستی داشتهن. مثلاً ممکنه مادرش مدام دور و برش میپلکیده یا برعکس، آدمِ بیتوجهی بوده. ممکنه پدرِ شخص زیاد با خونواده وقت نمیذاشته یا شبا مست میومده خونه. طبیعیه که چنین شخصی ترجیح میده یه گوشه وایسته و دیده نشه و کسی رو هم نبینه.
صمیمیت ترسناکه به این دلیل که احتمالِ از دست دادن و طرد شدن توش هست. صمیمیتِ واقعی از خصلتهای خوب و موردِ پسندِ ما عبور میکنه، خصومتها و خودشیفتگیها رو پشتِ سر میذاره و به سراغِ درونیترین بخشهامون میره، بخشهایی که دوست نداریم کسی چیزی دربارهش بدونه. مثلاً خیلی وقتا از شکستِ دیگران خوشحال میشیم، خیلی وقتا حقبهجانب میشیم، یا از دیگران قصدِ بهرهکشی داریم.
مسأله اینه که کسایی که شما رو دوست دارن بهرحال این چیزا رو میبینن. اونا دیر یا زود با بدیهای شما مواجه میشن و از اون بدتر اینکه شما رو در نهایتِ خستگی و تنبلیتون میبینن، همون حالتی که روی مبل لم دادین و یه پاکت چیپسم جلوتونه. ولی این صمیمیت یه موهبتِ عالی هم هست، چون وقتی شما خودِ واقعیتونو نشون بدین و بذارین همونجور که هستین دوستتون بدارن، رازِ دوستداشتنی بودنو یاد میگیرین، که چیزی نیست جز دوست داشتنِ خودتون همونطور که هستین.
=====================
وقتی موضوعِ توجهتونو تغییر بدین، قلبتون تغییر میکنه.
یه بار که آن لاموت داشت معایناتِ پزشکیِ سالانهشو انجام میداد، دکترش بهش گفت سرطانِ پوست میتونه بعضی وقتا زیرِ ناخنِ پا رشد کنه. متأسفانه، در اون لحظه خانمِ لاموت انگشتای پاشو رنگ زده بود و دکتر نتونست بررسیشون کنه.
از اون بدتر اینکه پدرش به خاطرِ سرطانِ پوست مرده بود. برای همین، اونم به این نتیجه رسیده بود که قراره با سرطان بمیره.
بعدها، یه روز که توی پارکینگ نشسته بود به این فکر کرد که بیشترِ لحظاتِ عمرشو توی ترسهای مسخره سپری کرده و چقدر ذهنشو با افکارِ احمقانهای مشغول کرده. وقتی بچه بود هم همینطوری بود؛ از مردها میترسید. از نمرهی بد میترسید. حتی از اسبهای مصنوعیِ شهرِ بازی هم میترسید.
واقعاً کی قرار بود از شرِ این ترسها خلاص بشه؟
اینجا بود که جملهی دوستش، پدر تری (Father Terry) یادش اومد که گفته بود: «ماها اینجا به ندرت از شرِ چیزی خلاص میشیم.»
پدر تری عقیده داشت آدم به جای اینکه سعی کنه از شرِ چیزی خلاص بشه، باید به سمتِ خوبیها بره و برای بیداریِ روحی تلاش کنه. منظورِ پدر تِری به زبونِ خودمونی این میشه که سعی کن عوضی نباشی.
اگه بتونین به سمتِ خوبیها برین، یا به عبارتِ دیگه، اگه از اعماقِ قلبتون بخواین که عوضی نباشین، توی توجه و تمرکزتون تغییری به وجود آوردین که میتونه یه تحولِ عمیق و اساسی در شما ایجاد کنه.
خوب بودن صرفاً به خاطرِ فرار از جهنم کافی نیست. واقعاً باید دنبالِ خوبی باشین. فقط در این صورته که یه تغییرِ واقعی توی بینشِ شما اتفاق میفته. و وقتی اتفاق افتاد، زندگی خیلی زیباتر به نظر میرسه. چشمتون شروع میکنه به دیدنِ چیزای جدید. و در نهایت به سطحی از تعالی میرسین که میتونین خودتونو ببخشین.
احساسِ گناه و شرمساری توی همهی ما ها هست؛ شرمساری بابتِ چیزایی که توی خودمون عیب و نقص میدونیم، حتی اگه سالها جلساتِ رواندرمانی رفته باشیم. متأسفانه اکثرِ این شرمها دستِ خودمون نیست. وقتی بچه بودیم، بزرگسالای ما با اظهارِ نظرهای نسنجیده، این احساسات رو توی ما نهادینه کردهن.
به دوش کشیدنِ این آسیبهای قدیمی آدمو از پا میندازه. ولی اگه روی انجامِ کارای خوب تمرکز کنین، مثلاً سعی کنین درکِ متقابلِ بهتری داشته باشین، یا اهلِ صبر و شکیبایی باشین، فرایندِ بخشش خود به خود اتفاق میفته. و با هر بخشش، در درونِ خودتون آرامشی احساس میکنین که باعث میشه به زیباییهای پیرامونتون آگاهتر بشین.
===============================
فرقی نمیکنه چقدر اوضاع بد باشه، شما همیشه برای ادامهی مسیر به اندازهی کافی تحمل دارین.
شما هم احتمالاً مثلِ خیلی از آدما احساس میکنین که زندگی این روزا یه ذره زیادی سخت شده. از مشکلاتِ شخصی و روزمره که بگذریم، بحرانِ قریب الوقوعِ آبوهوایی رو داریم. دموکراسی توی کلِ دنیا با تهدید مواجهه، و از همه بدتر هم این بیماریهای همهگیر.
چه شما از اون آدمایی باشین که عمرتونو صرفِ رسیدن به هدفتون کردین و هنوز نتونستین بهش برسین و چه کسی باشین که زندگیتون دچارِ یه ریتمِ کند و یکنواختِ غمبار شده، در هر صورت همهی ما گویا با نوعی بحرانِ وجودی مواجهیم.
ولی خب، الزاماً نباید اینجوری زندگی کنیم. بعضی از آدما، مثلِ یکی از دوستای آن لاموت، که پسرِ 22 سالهش مبتلا به سرطانِ مغزِ لاعلاجه، راههایی رو پیدا کردهن برای حفظِ امید حتی در بدترین شرایط.
زمانی که خانمِ لاموت از دوستش پرسید چطوری تونسته خودشو نبازه، دوستش گفت یه چیزی در درونش هست که نمیذاره تسلیم بشه و زندگی هرقدر هم که سخت باشه، اون باز عاشقِ زندگیه. به عبارتِ دیگه، این شخص با یه کورسوی امید زندگیشو سر میکنه. همین کورسو برای ادلمهی مسیر کافیه.
ولی در اکثرِ مواقع، حسِ تسلیم نشدن فقط یه قدم ما رو از شرایطِ بد دور نگه میداره. اینجور وقتا، با سری افکنده و دلی پر از اضطراب، تقلا میکنیم که به روی خودمون نیاریم و ادامه بدیم. اما دیر یا زود اون شرایطِ بد خودشو به ما میرسونه. مثلاً سرطان میگیریم یا دچارِ حملهی قلبی میشیم. اینجاست که از سرعتمون کم میکنیم و توجه نشون میدیم.
داستانِ ایلیا که توی انجیل اومده مثالِ خوبیه. ایلیا فکر میکرد به آخرِ خط رسیده. وسطِ بیابون روی زمین افتاده بود و داشت از خداوند طلبِ مرگ میکرد. ولی به جای اینکه بمیره، به خواب فرو رفت. تا اینکه بیدار شد و متوجه شد یه فرشته داره بهش آب و غذا میده. خوب که تجدیدِ قوا کرد، راهیِ کوهِ سینا شد تا در اونجا با خدا ملاقات کنه. خدا ازش پرسید: «اینجا چکار میکنی؟»
لاموت میگه شما هم میتونین انگیزهی ادامهی مسیر رو با یه مقدار خوراکِ خوب و ارتباط برقرار کردن با خداوند پیدا کنین. البته دعا و مناجاتتون هرچی ساده تر باشه بهتره. از خدا بپرسین: خدایا هستی؟ صدامو میشنوی؟ و بعد منتظرِ شنیدنِ نجوای حضورش باشین. شنیدنِ صدای خدا یه تصمیمِ آگاهانه ست.
فرقی نمیکنه که پشتِ ترافیک گیر کرده باشین یا توی یه خیابونِ شلوغ باشین یا در حالِ بالا رفتن از کوه. مهم اینه که گوش به زنگِ شنیدنِ این نجوا باشین. در این صورت، از صداهای داخلِ سرتون فراتر میرین و با عالمِ هستی یکی میشین.
=======================
تاریکی آرامشبخشه چون باعث میشه نور رو ببینین
با اینکه به نظر میاد توی یه دورانِ تاریک داریم زندگی میکنیم، ولی تاریکی تا ابد پایدار نمیمونه. نویسندهی این کتاب دوست داره شما هم اینو بدونین که دورانِ تاریک میتونه چیزِ خوبی باشه.
چند سالِ پیش، توی آتشسوزیِ جنگلهای کالیفرنیا، برقِ محلِ سکونتِ نویسنده چندین شب قطع شد و اون چهار شبِ متوالی رو توی تاریکی سپری کرد. نه نوری، نه برقی، نه اینترنتی. تا اینکه تصمیم گرفت شمع روشن کنه و این شمعها سایههای زیبایی روی دیوارِ خونهش مینداختن و باعث میشدن زیباییِ این کنتراست به چشمش بیاد. اون متوجه شد که هم نور و هم تاریکی ارزشمندن.
همون روزا، توی یه مراسمِ نیایشِ دستهجمعی که نه از میکروفون خبری بود نه از سیستمِ گرمایش، از اینکه این گردهمایی چقدر زیبا بود به وجد اومد. دیگه از هیچ صدا یا هشدارِ مزاحمی خبری نبود و اون در کنارِ بقیهی شرکتکنندهها میتونستن به صدای جریانِ زندگی گوش فرا بدن.
درسته که نور تداعیگرِ خرد و معنویت و اشراقه، اما در دلِ تاریکی هم حقایقِ زیبای زیادی نهفتهست. کافیه یه بار به آسمونِ پرستارهی شب یا شفقهای قطبی خیره شده باشین یا زیباییِ سپیدهدمان رو بعد از یه شبِ طولانی تجربه کرده باشین. و از اونجایی که میدونین تاریکی تا ابد ماندگار نیست، میتونین بهش به چشمِ یه وقفهی کوتاه نگاه کنین و خودتونو به آرامشِ شباهنگام بسپارین.
اون مدتی که برقا قطع بود، خانمِ لاموت یه بار برای قدم زدن رفت بیرون و متوجهِ یه درختِ غولپیکر شد که از ریشه دراومده و جاش یه گودالِ بزرگ تو زمین باقی مونده. این منظره لاموت رو همونجا میخکوب کرد. اون تمامِ پیچیدگی و زیباییِ زندگی رو توی معماریِ ریشههای درخت دید و به این درک رسید که ما آدما همهمون به هم متصلیم و ریشه در زمین داریم. سیارهی زمین مثلِ یک مادر از ما نگهداری میکنه و بهمون غذا میده.
منبعِ دیگه ای که ما ازش تغذیه میکنیم و پشتمون بهش گرمه، اون عشق و محبتِ نسبیئیه که بینِ ما و عزیزانمون متقابلاً وجود داره. توی شرایطِ سخت، وقتی همه جا تاریکه، محبت و شفقتِ انسانها به اوجِ خودش میرسه و رنجشها و کدورتها کنار میره و دوستی و خدمترسانی جاشو میگیره. اینها همه از مزایای تاریکیه. تاریکیه که باعث میشه روشنایی ها رو ببینیم. باعث میشه شمعها، کیکها، دوستیها و محبتها به چشممون بیان. محبت خالقِ زیباییهای دنیای ماست، چه توی خونه، چه توی محله و چه توی جامعه.
و بالاخره به قولِ آن لاموت، محبت آیینه ایه که زیباییهای خودمونو به سوی خودمون منعکس میکنه.
خلاصه صوتی کتاب از غروب تا سپیدهدم
برای دسترسی دائمی به خلاصه صوتی کتاب از غروب تا سپیدهدم و تمام 365 کتاب (از طریق اپلیکیشن و کانال تلگرام)، کافیه یک بار اشتراک 365 بوک رو دریافت کنید. این کتابها به شما کمک میکنن در تمام زمینههای زندگی، اطلاعات و مهارت کسب کنید و روز به روز پیشرفت کنید.پیشنهاد ما اینه که از زمانهای مرده (موقع رانندگی، آشپزی و ...) استفاده کنید و روزی به یک خلاصه کتاب گوش کنید.
راستی، ما برای خلاصه صوتی مجموعه 365 کتاب خودمون، یک مبلغ کوچیک دریافت میکنیم که صرف هزینههای 365 بوک میشه و به معنای حمایت شما از این پروژه هست.
دیدگاه خود را بنویسید