خلاصه رایگان
کتاب نشخوار ذهنی
نویسنده: اتان کراس
دسته بندی: کتاب های خودآگاهی و خوشبختی کتاب های توسعه فردی کتاب های تصمیمگیری کتاب های ایجاد تغییر کتاب های روانشناسیکتابِ نشخوارِ ذهنی، نوشتهی یه عصبشناس و روانشناسِ معروف به اسمِ اتان کراس، مستقیماً صدای درونیِ ما رو مخاطب قرار داده، همون صدایی که خیلی وقتا تبدیل به سرزنشگرِ درونیِ ما هم میشه. مطالبِ این کتاب که بر اساسِ صدها پژوهش ارائه شده، گنجینهای از استراتژیها رو به ما میده تا با کمکِ اونها بتونیم از شرِ افکارِ منفی که بر زندگیِ ما چنبره زدن، خلاص بشیم.
خلاصه متنی رایگان کتاب نشخوار ذهنی
اما مختصری دربارهی مطالبِ این کتاب بهتون بگیم:
این روزا، خیلیا توصیه میکنن در زمانِ حال زندگی کنیم. ولی واقعیت اینه که ما انسانها بیش از یک سومِ عمرمونو مشغولِ حرف زدن با خودمونیم، حالا یا در حالِ تفکریم، یا خاطراتِ گذشته رو مرور میکنیم یا هم احتمالاتِ آینده رو بررسی میکنیم.
صدای درونِ ما یه سازگاریِ تکاملیه که باعث شده انسانها تنها موجوداتِ عالم باشن که تواناییِ ژرفاندیشی رو داشته باشن. هرچند این صدا باعث میشه ما بتونیم مشکلاتمونو حل کنیم و تصمیماتِ عاقلانه بگیریم، ولی تفکرِ بیش از حد هم خیلی خوب نیست. چون معمولاً تفکر از یه جا به بعد تبدیل میشه به نشخوارِ ذهنی و چرخهی افکارِ منفی. خوشبختانه، مغزِ ما این قابلیتو داره که صدای این ذهنِ وراجو کم کنه. توی این خلاصهکتاب بهتون یاد میدیم که چطور میتونین بدترین منتقدِ خودتونو به بهترین رفیقتون تبدیل کنین.
اگه میخواین با استراتژیهای مختلفِ فکر برای فاصله گرفتن از نشخوارِ ذهنی آشنا بشین،
اگه میخواین بدونین چرا تماس با طبیعت باتریِ شما رو شارژ میکنه،
و اگه دوست دارین برای مشکلاتِ خودتون مشاورِ مناسبی پیدا کنین، حتماً تا آخرِ این خلاصهصوتی با ما همراه باشین.
صدای درونی یا ذهنی به این دلیل توی ما به وجود اومده که بتونیم گذشتهمونو ارزیابی کنیم و برای آینده آماده بشیم.
بذارین یه اعترافی بکنم: همهی ما با خودمون حرف میزنیم. البته نفسِ این کار عجیب نیست، سرعتشه که اعجابآوره. تحقیقاتی که سالِ1990 برای تحلیلِ سرعتِ گفتوگوی درونیِ آدما انجام شد نشون داد که ما در هر دقیقه تقریباً چهارهزار کلمه با خودمون حرف میزنیم! همین مقدار کلمه رو اگه بخوایم به زبون بیاریم، یک ساعت وقت لازمه!
این صدای درونی از قدیمالأیام آدما رو عاصی کرده. هم عرفای مسیحی و هم بودیستهای چینی از اینکه این صدای درونی مدام توی مراقبههاشون وقفه ایجاد میکنه به ستوه اومده بودن. جالبیش اینجاست که حتی کسایی که لکنتزبون دارن هم میگن صدای ذهنیشون مثِ بلبل حرف میزنه. افرادِ ناشنوا هم میگن ما با زبونِ اشاره با خودمون حرف میزنیم.
صدای درونیِ ما یه بخشِ جداییناپذیر از ذهنمونه. ولی چرا؟ طبقِ اصلِ انتخابِ طبیعی، قطعاً تفکر مزایایِ تکاملی داشته.
ما بر عکسِ موجوداتِ دیگه، توی تجربههامون دنبالِ معنا هستیم. در واقع، صدای درونیِ ما به ما تواناییِ تفکر میده، و این تفکر باعث میشه از اشتباهاتمون درس بگیریم و برای آینده برنامهریزی کنیم.
ما از دورانِ نوزادی، همینطور که حرف زدنو یادمیگیریم، این صدا رو هم تو خودمون به وجود آوردیم، که بهمون توی خویشتنداری کمک میکنه. لو ویگوتسکی (Lev Vygotsky) روانشناسِ معروفِ روسی بعد از مطالعه روی بچههای نوپا، این فرضیه رو مطرح کرد که بچه ها با دستورالعملهایی که به صورتِ تقلیدی از والدین دریافت میکنن، یاد میگیرن که احساساتشونو مدیریت کنن. بعد که بزرگتر شدن، یواش یواش از کلماتِ خودشون برای خویشتنداری استفاده میکنن.
ما بزرگسالا از صدای درونیمون برای دنبال کردنِ اهدافمون استفاده میکنیم. این هدف ممکنه یه اختراع باشه یا دل بردن از کسی که دوسش داریم. افکارِ کلامی تو سرمون میان تا هدفمونو بهمون یادآوری میکنن. ما حتی میتونیم آینده رو توی ذهنمون شبیهسازی کنیم. مثلاً پیامهای مختلفی که میتونیم واسه عشقمون بفرستیمو بررسی میکنیم و تأثیرِ احتمالیِ هرکدومو تصور میکنیم.
و بالاخره، صدای درونیِ ما توی شکل دادن به هویتِ ما نقشِ مهمی داره. چون ماها به وسیلهی تفکر و ژرفاندیشی روایتهای قابلِ توجهی دربارهی خودمون میسازیم. داشتنِ تعریف و هویتِ ثابت از خود باعث میشه پخته بشیم، ارزشهای خودمونو بشناسیم، و لحظاتِ دشوارو تحمل کنیم.
----------------------------------------
نشخوارِ ذهنی مانعِ عملکردِ مغزِ ماست
به این عباراتِ عددی دقت کنید:
هشتصد.
پونصد و بیست،
شیش هزار و هفتصد و پنجاه و پنج.
حالا اینو گوش کنین:
هشت میلیارد و پنج میلیون و دویست و شیش هزار و هفتصد و پنجاه و پنج!
مجموعهی اول حفظ کردنش آسونتره یا دومی؟ معلومه. اولی. دلیلش اینه که یه اطلاعاتِ سه بخشیه. ولی عبارتِ دوم یه عددِ طولانی و ده رقمیه. این یه مثالِ رایجه که نشون میده ذهنِ ما در هر لحظه فقط سه الی پنج واحد اطلاعاتو میتونه توی خودش نگه داره، تازه اگه شرایط مساعد باشه. اگه صداهای داخلِ سرمون بیش از اندازه باشه، ذهنِ ما فعالیتش به طورِ قابلِ توجهی کند میشه.
کارکردهای اجراییِ مغزِ ما تا حدی مثِ کامپیوترن که با عملکردِ خودشون ما رو قادر میکنن روی چیزایی که مهمن تمرکز کنیم، به افکارِ مزاحم بیتوجه باشیم و انرژیمونو معطوف به کاری کنیم که جلومونه، میخواد نوشتنِ ایمیل باشه، یا پختنِ یه غذای پرمخلفات. این کارکردهای مغزی زمانی واردِ عمل میشن که غریزهی ما به تنهایی نتونه ما رو به انجامِ کاری مجاب کنه. وقتی ما اطلاعاتِ زیادی رو نشخوار میکنیم، نورونهایی که برای عملکردِ مغز لازمنو از رمق میندازیم. اگه بعد از مشاجره با شریکِ عاطفیتون بخواین روی یه کتاب تمرکز کنین، این حالتو تجربه میکنین. و در مواقعی که خطر جدیتره، نشخوارِ ذهنی واقعاً مانعمون میشه.
نشخوارِ ذهنی علاوه بر اینکه کارکردهای اجرایی و فعالیتهای شناختیِ مغزمونو تضعیف میکنه، توی روابطِ اجتماعیمونم مانع ایجاد میکنه. دههی 1980، یه روانشناس به اسمِ برنارد رایم (Bernard Rimé) کشف کرد که ما کلاً تمایل داریم دربارهی افکارِ منفیمون حرف بزنیم. به عبارتِ دیگه، وقتی نشخوارهای ذهنی بیش از حد میشه، مجبوریم یه جوری بریزیمشون بیرون. ولی اشکالِ کار اینجاست که هرقدر بیشتر افکارِ منفیمونو با دوستامون درمیون میذاریم، اونا رو بیشتر از خودمون میرونیم، چون اقتضای هر رابطهای اینه که شنونده هم باشیم. ولی اونایی که افکار و احساساتِ به شدت منفی دارن، معمولاً نمی فهمن کی باید ترمزِ زبونشونو بکشن.
از این بدتر اینکه نشخوارِ ذهنی در بلندمدت میتونه روی سلامتیِ ما هم تأثیرِ منفی بذاره.
سالِ 2007، آقای کراس، نویسندهی این کتاب، با استفاده از آزمایشِ ام.آر.آی متوجه شد که دردهای جسمی و عاطفی نواحیِ یکسانی از مغزو درگیر میکنن. البته وجهِ اشتراکِ این دو نوع درد همین یکی نبود. چون دردهای عاطفی درست مثلِ دردهای جسمی ایجادِ استرس میکنن. استرس یه واکنشِ طبیعیه که به ما کمک میکنه شرایطِ بحرانی رو پشتِ سر بذاریم، ولی نشخوارِ ذهن اونو به صورتِ مزمن درمیاره. کلی تحقیقات وجود داره که نشون میده استرسِ مزمن میتونه منجر به مشکلاتِ قلبی-عروقی و سرطان بشه.
خلاصه اینکه نشخوارِ ذهنیِ بیش از حد تبعاتِ منفیِ جدییی داره. هرقدر این وراجیهای ذهنی ما رو بیشتر تحلیل ببره و هرقدر ما بیشتر بهشون مجالِ بروز بدیم، توی زندگی منزویتر و رنجورتر میشیم.
---------------------------------------
سریعترین راه برای خاموش کردنِ وراجیهای ذهن اینه که قدری فاصله بگیریم.
سالِ 1841، آبراهام لینکُلن دچارِ یه سری مشکلاتِ عاطفی شد. با اینکه خودش نامزد داشت، عاشقِ یه زنِ دیگه شد. یه سال بعد، لینکلن شاد و خوشحال ازدواج کرد و تشکیلِ خونواده داد. ولی این بار دوستش به اسمِ جاشوا اسپید ( Speed Joshua) تو همچین مخمصه ای افتاد. لینکلن که قدری از مشکلاتِ گذشتهش فاصله گرفته بود، حالا راحت میتونست به اسپید مشاوره بده.
وقتی ما از گفتوگوهای ذهنیمون فاصله میگیریم راحتتر میتونیم از بیرون مشاهدهشون کنیم. موقعِ نشخوارِ ذهنی، ما خودمونم بخشی از این گفتوگو هستیم و هیجانات و احساساتمون درگیره و از نزدیک روی مشکلات متمرکز میشیم. این ما رو حسابی از پا در میاره و راهو برای ورودِ افسردگی و اضطراب باز میکنه. دچارِ استرس میشیم، دنبالِ راهِ حلِ بحران میگردیم و هی بیشتر و بیشتر روی مشکل زوم میشیم. طولی نمیکشه که تمامِ اِشرافمون به مسأله رو از دست میدیم.
یکی از خاطراتِ منفیتونو جوری توی ذهنتون تصور کنین که انگار دارین داخلِ گوشی فیلمشو میبینین. حالا تصور کنین این اتفاق برای یکی دیگه افتاده و شما فقط یه تماشاچی هستین. نویسنده اسمِ این روشو «زاویهی سَرَککشی» گذاشته، چون انگار ما فردی هستیم که از بالای دیوار داریم اون حادثه رو تماشا میکنیم. توی آزمایشهای مختلف، سوژههایی که از این تکنیک استفاده کرده بودن دیدِ واضحتری نسبت به مشکلشون پیدا کردن، ضمنِ اینکه استرس و واکنشهای هیجانیِ داخلِ مغزشونم کاهش پیدا کرده بود.
توی یه پژوهش که نویسنده قبل از انتخاباتِ 2008 ِ آمریکا انجام داد، از شرکتکنندهها خواست تصور کنن که توی یه کشورِ دیگه زندگی میکنن و متوجه میشن که کاندیدای منتخبشون باخته. چه حسی پیدا میکنن؟ شرکتکنندهها بعد از این تصویرسازی گفتن تمایلِ بیشتری به همکاری با طرفدارای کاندیدای مخالف پیدا کردن. توی یه تحقیقاتِ دیگه، که دربارهی خیانت در روابط بود، مشخص شد که شرکتکنندهایی که تصور کردند این اتفاق برای یکی از دوستاشون افتاده، اکثراً حاضر شدند به دوستشون پیشنهادِ گفتوگو و سازش با طرفِ خیانتکننده رو بدن.
یه تکنیکِ کاربردیِ دیگه برای مشاهدهگری، فاصلهگیریِ موقته. فرض کنیم کارفرماتون به شما یه ضربالاجلِ کاریِ نگرانکننده داده. اگه ده سال دیگه رو تصور کنین و از زاویهی ده سالِ آینده بهش نگاه کنین، میبینین که این مشکل چقدر کوچیک بوده. نویسنده به این نتیجه رسیده که فاصلهگیریِ موقت برای تمامِ استرسها از خفیف تا شدید کاربرد داره. مثلاً اگه تصور کنین که کرونا یه بیماریِ همهگیر بوده که توی دوره ای از تاریخ اومده و رفته، متوجه میشین که کرونا هم میگذره و باز همه چیز به حالتِ عادی برمیگرده.
در طولِ زمان یاد میگیرین که به خودتون از یه فاصلهی بیشتر نگاه کنین، درست همونجور که دیگرانو میبینین. این بصیرتِ شما رو افزایش میده. چون بصیرت یعنی تواناییِ از بالا دیدنِ چیزها و اذعان به محدود بودنِ دانشمون.
--------------------------------------
اگه خودتونو به چشمِ یه نفرِ دیگه نگاه کنین میتونین از نشخوارِ ذهنی فاصله بگیرین.
سالِ 1979 بود که یه مجریِ برنامهی کودک به اسمِ فرد راجرز (Fred Rogers) به خودش یه نامه نوشت. نامه اینجوری شروع میشد: «آیا دارم خودم را گول میزنم؟» راجرز از اول تا آخرِ این نامه نسبت به تواناییِ خودش در ساختِ برنامهی تلویزیونی تردید کرده بود و به خودش سرکوفت زده بود. اما آخرای نامه که رسید یه اتفاقِ جالب رخ داد. اون نوشته بود: «زمان در گذر است... باید بسازمش. دست بجنبان فرِدِ عزیز.»
چرا آقای راجرز توی آخرین جمله از زاویهی دومشخص به خودش نگاه کرده بود؟
اون در واقع به طورِ ناخودآگاه از خودش فاصله گرفته بود و اونو مخاطب قرار داده بود. این یه تکنیکه که بارها و بارها تأثیرش توی کاهشِ حسِ خجالت و شرمندگی و استرس و همینطور تقویتِ قدرتِ استدلال ثابت شده. برای شروعِ این تکنیک، فقط کافیه خودتونو به اسم صدا بزنین.
نشخوارهای ذهنیِ ما معمولاً به صورتِ اولشخص و با ضمیرِ «من» بروز میکنن. مثلاً با خودمون میگیم: «چرا من زود عصبانی شدم؟ چرا من اینقدر حماقت کردم؟» همین مَن مَن کردنها ما رو توی هزارتوی افکارِ منفی گیر میندازه. توی یکی از تحقیقات ثابت شد که با استفاده از جملاتِ اولشخصی که افراد توی پستهای فیسبوکشون مینویسن، میشه حملاتِ افسردگی رو در اونا پیشبینی کرد.
از طرفی، تحقیقاتی که نویسندهی کتاب انجام داد نشون میده که وقتی آدما از فاصله با خودشون حرف میزنن، مثلاً خودشونو با اسم خطاب قرار میدن یا از ضمایرِ دومشخص یا سومشخص برای اشاره به خودشون استفاده میکنن، تشویشهای عاطفی و روحی کاهش پیدا میکنه. نویسنده این فرضیه رو با استفاده از دستگاهِ نوارِ مغز آزمایش کرد و وقتی دید چقدر سریع جواب میده شگفتزده شد. فقط در عرضِ یک ثانیه که افراد از فاصله با خودشون حرف زدن، فعالیتِ هیجانی-عاطفیِ مغزشون فروکش کرد.
حالا برگردیم سراغِ آقای راجرز. ایشون وقتی که از فاصله با خودش حرف زد، در واقع داشت تهدیدِ شکست رو به چالش تبدیل میکرد. چالش برعکسِ تهدید قابلِ حلوفصله. این کار، نه تنها نشخوارِ ذهنی رو کم میکنه، بلکه طبقِ تحقیقات، توی سیستمِ گردشِ خونِ آدم هم تغییر ایجاد میکنه. زمانی که آدما استرس داشته باشن، سرخرگها منقبض میشن، ولی توی کسی که ذهنیتِ چالش داشته باشه، انبساط پیدا میکنن.
و نکتهی آخر اینکه از ضمیرِ «تو» غافل نشین. این ضمیرِ «تو»ئه که از اولیتهای شخصی فراتر میره و بایدها و نبایدها رو تعیین میکنه. مثلاً میگیم «تو باید کنار بکشی» یا «تو باید خونسرد باشی». اینو ما همهجا میشنویم. نمونهش متنِ آهنگها یا مصاحبهی قهرمانها بعد از بازیه. مثلاً میگن: «تو باید اینجوری بازی کنی، تو باید اونجوری بازی کنی». استفاده از ضمیرِ «تو» باعث میشه یه قدم عقب بریم و خودمونو مشاهده کنیم. همین که این کارو کردیم، گفتوگوهای ذهنیمون ساکت میشن.
--------------------------------------------------
برای کم کردنِ وراجیهای ذهن باید به نیازهای احساسی و شناختیمون پاسخ بدیم.
سالِ 2008، بعد از تیراندازییی که توی دانشگاهای ایلینوی شمالی و ویرجینیا تِک اتفاق افتاد، محققای دانشگاهِ ایلینوی دانشجوها رو تحتِ مشاهده قرار دادن تا ببینن چطور با این ماتم کنار میان. اونا متوجه شدن اکثرِ دانشجوها عضوِ گروههای فیسبوک شدهن و احساساتشونو آنلاین با بقیه درمیون گذاشتهن. هرچند با این کار دانشجوها احساس میکردن آرومتر میشن، ولی عملاً چیزی از افسردگیِ بلندمدت و علائمِ اختلالِ استرسِ پس از سانحهشون کم نشد.
چرا اینجوریه؟ مگه همیشه به ما نمیگن درمیون گذاشتنِ احساسات به سلامتی کمک میکنه؟ ارسطو و فروید هردوشون همین اعتقادو داشتن، و اصرار داشتن که آدما خودشونو باید از دردهای درونی پاکسازی و تخلیه کنن. خودمونم از بچگی اینجوری بار اومدیم که وقتی گریه کنیم و جیغ بزنیم، پدرومادرمون میان و نیازهامونو برآورده میکنن.
پس چرا در عمل، درمیون گذاشتنِ احساسات به ما حسِ بد میده؟
وقتی حالمون خرابه، دوست داریم یکی باشه بهمون دلداری بده، چون این کار بهمون حسِ امنیت میده. ما نیازهای احساسیِ خودمونو اینجوری برطرف میکنیم. و وقتی این نیازها برطرف شدند، مغزِ ما انواع و اقسامِ موادِ شیمیاییِ نشاطانگیزو ترشح میکنه. ولی مشکل اینجاست که توی نشخوارِ ذهنی، ما علاوه بر حمایت و شنیدهشدن، به یکی هم نیاز داریم که بتونه بینشِ جدیدی درموردِ مشکل به ما بده.
متأسفانه ماها وقتی دردی داریم معمولاً همدردی رو به بینش ترجیح میدیم. کسایی که ازشون کمک میگیریم هم معمولاً همینطورن. یعنی اونا هم توی نشخوارِ ذهنیمون شریک میشن. اونا ازمون میخوان از وضعیتی که توش قرار داریم گزارشِ لحظه به لحظه بدیم، بعد باهامون همدردی میکنن و بهمون دلداری میدن. ولی همینکه ماجرا رو تعریف کردیم، همون احساسات و اتفاقاتِ منفی، مجدداً سراغِ روحمون میان، این بار شدیدتر. اونا هم هی سؤالای بیشتری میپرسن و الی آخر.
راهش اینه که از کسایی کمک بگیریم که علاوه بر اینکه حمایتگرن و بهمون گوش میدن، بهمون راهنمایی و راهِ حلم بدن. نمونهی بارزِ این تعادل راهکاریه که افبیآی برای مذاکره با گروگانگیرها ابداع کرده. بر اساسِ این راهکار، اولاً باید شنوندهی فعالی باشیم و همدردی کنیم تا به تفاهم برسیم، ثانیاً باید منجر به تغییرِ رفتار بشیم.
به عبارتِ دیگه، وقتی میخواین برای دردِدل پیشِ عزیزانتون برین، پیشِ اونایی برین که شما رو به سمتِ راهِ حل هدایت میکنن، نه اونایی که تشویقتون میکنن همچنان روی مشکلتون متمرکز بمونین. ضمناً یادتون باشه که هرچند برادرتون گزینهی خوبی برای صحبت کردن در موردِ مشکلاتِ خونوادگیه، ولی درموردِ مشکلاتِ کاری الزاماً بهترین گزینه نیست. بنابراین سعی کنین ترکیبِ متتوعی از مشاورین برا خودتون داشته باشین تا توی بخشای مختلفِ زندگی، به کمکتون بیان.
----------------------------------------
تماس با دنیای بیرون نشخوارِ ذهنی رو کم میکنه.
دههی 1990، یه محقق به اسمِ مینگ کو (Ming Kuo) از دانشگاهِ ایلینوی، متوجه شد کسایی که توی مجتمعهای مسکونیِ شیکاگو زندگی میکنن وقتی پنجرهی خونهشون رو به فضای سبز باز میشه، قدرتِ تمرکزشون بیشتر میشه. و این تمرکزِ بیشتر منجر به مثبتاندیشی میشه. بعدها هم توی انگلیس و کانادا تحقیقاتی انجام شد که این یافتهها رو تأیید میکرد و نشون میداد که قرار گرفتن در معرضِ فضای سبز باعثِ نشاطِ بیشتر میشه.
چرا؟ چون طبیعت توجهِ ما رو یه جورِ خیلی خاصی جلب میکنه و این، ما رو از نشخوارِ ذهنی دور میکنه و باتریِ درونمونو شارژ میکنه.
البته ما دو جور توجه داریم: توجهِ ناخواسته و توجهِ خودخواسته. توجهِ خودخواسته یعنی شما با اختیارِ خودتون به چیزی توجه کنین، مثِ زمانی که دارین جدولِ متقاطع حل میکنین یا مشغولِ رانندگی هستین. این نوع توجه از شما انرژی میگیره. حتی میتونه خستهتون کنه.
ولی توجهِ ناخواسته زمانی اتفاق می افته که یه چیزی، مثلاً غروبِ زیبای آفتاب، شما رو ناخواسته جذب میکنه و حالتونو خوب میکنه. دههی 1970 ِ میلادی، دو تا روانشناس به اسمِ استفن و ریچل کاپلان (Stephen and Rachel Kaplan) این فرضیه رو مطرح کردند که حضور در طبیعت قدرتِ تمرکزِ آدما رو ریکاوری میکنه. طبیعت توجهِ ناخواستهی شما رو جلب میکنه و شما رو از حسِ ابهت سرشار میکنه. یه حسِ قدرتمند و متعالی بهتون میده که با بیرون از خودتون تماس پیدا میکنین. و این باعث میشه توجه و تمرکزِ خودخواستهی شما هم ریکاوری بشه.
تحقیقاتِ زیادی تا حالا فرضیهی کاپلانو تأیید کردهن و نشون دادهن که افراد بعد از یه پیادهرویِ مختصر تو طبیعت تستهای شناختی رو بهتر جواب میدن. این به بحثِ ما کاملاً مربوطه. چون اگه شما قدرتِ کافی برای حفظِ تمرکز نداشته باشین، نمیتونین هیچکدوم از تکنیکهایی که برای کنترلِ نشخوارِ ذهنی گفته میشه رو تمام و کمال انجام بدین.
البته حسِ ابهت فقط توی طبیعت به دست نمیاد. تماشای یه کنسرتِ باشکوه یا بچهای که تازه میخواد روی پای خودش راه بره هم همین حسو به آدم میده. برای اینکه با خارج از خودتون تماس بگیرین راههای دیگه ای هم هست. یکیش اینه که توی کاراتون نظم به خرج بدین. مثلاً رافائل نادال، قهرمانِ تنیس، موقعِ بازی، یه سری عادتای همیشگی داره، از جمله اینکه همیشه بطریهای آبشو توی یه ردیفِ منظم قرار میده. اون با نظمی که توی محیطِ بیرونی برقرار میکنه، میتونه صداهای داخلِ سرشو خاموش کنه.
البته کاربردِ نظموترتیب محدود به موقعیتهای مهم و حساس نیست. وقتی احساس کنین همه چیز تحتِ کنترلِ شماست اهدافتون رو قابلِ دستیابی میبینید و برای رسیدن به اونا تلاشِ بیشتری میکنین. و یکی از سادهترین و مؤثرترین راهها برای برقراریِ نظم، مرتب کردنِ محیطِ اطرافتونه. پس دفعهی بعد که خواستین نظافتِ منزلو پشتِ گوش بندازین، به این نکته توجه کنین.
-----------------------------------------
اگه باور داشته باشین که چیزی میتونه حالتونو بهتر کنه، حتماً میتونه.
سالِ 1777 فرانتس مسمر (Franz Mesmer)، کاشفِ نظریهی مغناطیسِ حیوانی، نظریهی خودشو آزمایش کرد. اون با استفاده از چند آهنربا و کلی حرفای زیرِ لب تلاش کرد پیانیستِ معروف، ماریا ترزیا فون پارادیس (Maria Theresia von Paradis ) رو که نابینا بود شفا بده. و ظاهراً موفقم شد. مسمر نهایتاً متهم به کلاهبرداری شد. تنها چیزی که توی این تکنیک واقعاً مؤثر بود، قدرتِ تلقین و دارونماها بود.
البته دارونماها عموماً توی تحقیقاتِ پزشکی استفاده میشن، ولی انسان از دیرباز برای بعضی اشیاء قدرتهای خاصی قائل بوده. توی قرونِ وسطی مردم عقیده داشتند که علامتِ مُهرِ سلیمان که یه جور ستارهی شیشپره، شیاطینو دور میکنه. همین امروزم مردم به خوشیمنی و بدیُمنی باور دارن. مثلاً مایکل جردن همیشه شُرتِ دورانِ دانشجوییشو زیرِ لباسِ مسابقهش میپوشه چون اعتقاد داره خوششانسی میاره.
بر اساسِ تحقیقات، دارونما، چه به شکلِ قرص باشه چه شیءِ خاص، میتونه دردهای جسمی و روحی رو تسکین بده. چرا؟ چون ذهنِ انسان عاشقِ پیشبینیه. حتی برای درست قدم زدن هم باید پیشبینی کنین کجاها پاتونو بذارین که امن باشه. وقتی که فرضاً برای سردرد قرص میخورین، به خودتون میگین این قرص دردتونو آروم میکنه. دقیقاً همینجاست که صدای درونتون عوض میشه.
ما خیلی از این باورها رو از خونواده و فرهنگمون وام میگیریم. این باورها معمولاً خودشونو در قالبِ آیینها و مراسم نشون میدن. مثلاً یه نگاه به مراسمِ مفصلِ خاکسپاری بندازین. مراسمِ ختم، مراسمِ یادبود و آیینهای این شکلی همه به بازماندگان کمک میکنه تا بتونن این غمو تحمل کنن. بعضی آدما هم از خودشون رسم اختراع میکنن. استیو جابز رسمش این بود که هرروز جلوی آیینه با خودش صحبت کنه.
نویسنده اسمِ آیینها و رسمها رو «معجونِ ضدِنشخوار» گذاشته. چون به طرقِ مختلف باعثِ کاهشِ گفتوگوهای ذهنی میشن. برای تازهکارا، شرکت توی مراسمِ مختلف باعث میشه حواسشون از مشکل پرت بشه و در نتیجه اضطرابشون کاهش پیدا کنه. و از اونجا که این مراسم در کنترلِ خودمون هستن، حسِ نظم رو به ما القا میکنن. و نکتهی آخر اینکه مراسم و آیینهای مختلف ما رو با ارزشهای درونیمون و مردمِ اطرافمون متصل میکننو باعث میشن کمتر احساسِ انزوا کنیم.
ابداعشون هم سادهست. مثلاً وقتی نویسنده مشغولِ کاره و احساسِ درموندگی میکنه، مراسمِ ظرفشویی راه میندازه؛ یه راهکارِ ساده برای جاخالی دادن از استرس و نشخوارِ ذهنی.
حرفِ آخر اینکه تمامِ این تکنیکها هدفشون اینه که بینِ شما و وراجیهای ذهنتون فاصله بندازن. درسته که نشخوارِ ذهنی بعضی وقتا اجتنابناپذیر به نظر میاد، ولی این به اون معنا نیست که اجازه بدین زندگیتونو مختل کنه.
خلاصه صوتی کتاب نشخوار ذهنی
برای دسترسی دائمی به خلاصه صوتی کتاب نشخوار ذهنی و تمام 365 کتاب (از طریق اپلیکیشن و کانال تلگرام)، کافیه یک بار اشتراک 365 بوک رو دریافت کنید. این کتابها به شما کمک میکنن در تمام زمینههای زندگی، اطلاعات و مهارت کسب کنید و روز به روز پیشرفت کنید.پیشنهاد ما اینه که از زمانهای مرده (موقع رانندگی، آشپزی و ...) استفاده کنید و روزی به یک خلاصه کتاب گوش کنید.
راستی، ما برای خلاصه صوتی مجموعه 365 کتاب خودمون، یک مبلغ کوچیک دریافت میکنیم که صرف هزینههای 365 بوک میشه و به معنای حمایت شما از این پروژه هست.
دیدگاه خود را بنویسید