خلاصه رایگان
کتاب وقتی بمیری چه کسی برایت گریه میکند؟
نوشته رابین شارما
دسته بندی: کتاب های انگیزشی و الهامبخشی کتاب های سبک زندگی کتاب های ایجاد تغییر کتاب های روانشناسیاینکه ما توی دنیایی پرسرعت زندگی میکنیم، غیرقابل انکاره؛ اینجا انگار همه چیز یهویی اتفاق میفته. مدام با هم در ارتباطیم و همیشه هیجانی در انتظارمون هست که توجهمونو جلب خودش کنه. توی چنین فضای پرجنب و جوشی، اصلاً جای تعجب نداره که برگشتن به عقب و فکر کردن درمورد معنی واقعی زندگی سخت باشه. البته این فقط مشکل شما نیست. ایرادی به پیشرفت جهان که نمیشه گرفت، پیشرفت همیشه خوبه؛ اما برای اینکه واقعاٌ موفق باشی، اینم مهمه که به تاثیری که روی عزیزانت و جامعه میذاری فکر کنی.
توی این کتاب خیلی خلاصه یاد میگیریم که:
- نگاه رومانیاییها به ورزش کردن چیه؟
- چه جوری از رفت و امدهای روزانهمون بیشترین استفاده رو بکنیم؟
- با ورزش کردن چند ساعت بیشتر عمر میکنیم؟
خلاصه متنی رایگان کتاب وقتی بمیری چه کسی برایت گریه میکند؟
با داشتن چشم انداز و تمرینِ نظم شخصی، زندگی شاد و موفقتری داشته باش.
چیزهای کمی توی زندگی هست که خوشحال کننده تر از به دنیا اومدن فرزند باشه. موقع تولد شما گریه میکردی ولی دلیل شادی و خوشحالی بقیه شده بودی.
نظر نویسنده اینه که، همون احساس، باید راهنمای زندگیمون توی بزرگسالی باشه. ما باید اینقدر خوب زندگی کرده باشیم که این دنیارو با شادی و رضایت ترک کنیم. اینجوری هر کس خبر درگذشت مارو بشنوه، بیشتر ازینکه غمگین باشه، خوشحاله که ما زندگی خوب و مفیدی داشتیم.
خوشبختانه، یکسری قوانین سادهای هست که با پیروی ازشون میشه مطمئن بود که زندگی هم برای خودت و هم برای اطرافیانت مفید بوده.
قاعدهی اول اینه که چشمانداز داشته باشی. استیون هاوکینگ (Stephen Hawking) نظریهپرداز مشهور فیزیک خیلی دوست این داستانو برای مردم تعریف کنه؛ میگفت ما آدمها روی کرهی کوچیکی زندگی میکنیم که بهدور ستارهای معمولی توی گوشهای از یک کهکشان میچرخه، که باز این کهکشان، یک کهکشان دربین صدها میلیارد کهکشانه.
هاوکینک هدفش ازین گفته اینه که دیدگاهمون توی زندگی این باشه: خیلی همه چیزو جدی نگیریم؛ یا بقولی سخت نگیریم.
حالا لازم نیست برای رسیدن به این دیدگاه عمق افکارتو کندوکاو کنی. میتونی شروع کنی به زندگیت جهت تازهای بدی.
به عنوان مثال، نذار کسی در آسانسورو برات نگهداره تا برسی. بعضی وقتها این اتفاق میفته که درو نگه نمیدارن و ممکنه این توهین ناچیز شمارو خیلی عصبانی کنه که چرا کسی بهتون احترام نذاشت.
در حالیکه که اصلاً نیازی نیست که همچین فکری کنی. بهترین کار اینه که نگاهتو تغییر بدی و بفهمی که همه این اتفاقها به شخص شما بیارتباطه. مثلاً احتمال داره کاربرهای آسانسور حواسشون پرت بوده یا اون موقع مود خوبی نداشتن.
اصلاً توجه نکن. روزتو با تمام خوشبینی که میتونی داشته باشی ادامه بده. بجایی اینکه از خشم حرص بخوری، بذار دیگران حسن نیتت رو ببینن.
قاعدهی دوم نظم شخصیه. اگه نظم رو وارد زندگیت کنی، میبینی که ناخودآگاه کارها برات سادهتر میشه و داری خوشحالتر زندگی میکنی.
اگر منضبط باشی، میفهمی که زندگی سادهتر شده. دلیل هم داره؛ زندگی اغلب به معنی جنگیدن با مشکلاتیه که سر راهت قرار میگیره، و مهم نیست که چقدر سخت باشن.
-------------------------------------------------
برای داشتن یه زندگی شاد، با آدمها صادق باش و یاد بگیر چه جوری با شکست، ارتباط مثبت برقرارکنی.
آدما معمولاً انواع و اقسام قولهارو میدن میدن و میدونن هیچ وقت قرار نیست بهش عمل کنند. مثلاً خیلیامون تو یک مهمونی شام به یکی قول دادیم که فلان کتاب رو براش میبریم ولی بعد هم یادمون رفته؛ کمترین توجهی هم به قولمون نکردیم.
بدقولی کردن واقعاً عادت بدیه؛ با بدقولی کردن زندگیت به سمت شادی نمیره. چون وقتی چیزی که قول دادی رو عمل نکنی، ازت ناامید میشن. تنها خاطرهای که ازت به جا میمونه اینه که آدم غیرقابل اعتمادی هستی.
درعوض، باید این دیدگاهو داشته باشی که «صداقت» رو تو مرکز زندگیت بذاری. هر چند بار که دروغ مصلحتی گفتی تا درگیری پیش نیاد و یا همچنان دوست داشته باشن رو یادداشت کن و آمارشو داشته باش.
توی قدم بعدی باید متعهد بشی که یک هفتهی تمام با همه صادق باشی. هدف اینه که به قولت وفادار بمونی، چه قولهایی که به خودت میدی و چه قولهایی که چه به دیگران میدی.
اصلیترین مرحلش هم اینه که: اگر قولی دادی و تعهدی داشتی، حتی اگر هیچکس دیگه راجع بهش نمیدونه باید پاش واستی.
بعدش خیلی خوشحال میشی از اینکه سرقولت موندی و این خوشحالیه شگفت زدهات میکنه؛ خصوصا اگه عادت نداشته باشی بهش.
برای اینکه شادی بخشی از زندگی شما بشه یه قاعده اساسی دیگه هم وجود داره. باید با شکستها و سختیهایی که توی زندگی تجربه میکنی کنار بیای. اونها اونقدری که به نظر میرسن منفی نیستن. در واقع، تجربههای سخت بهترین درسهارو به آدم یاد میده.
کافیه نگاهی به افرادی بندازی که یه بیماری سخت دارند و دارن زندگی عادیشونو پیش میبرن. از نظر نویسنده، اونا توی زندگیشون شادترین و سالم ترین خواهند بود. چون یاد گرفتن چطور در سختترین شرایط از خودشون مراقبت کنند و درک عمیقتری از زندگی داشته باشن.
به زبون ساده، زندگی وقتی بهتره که تو توش ریسک کنی. گاهی توی این ریسک کردنها شکست میخوری ولی خیلی بهتر از زندگی متوسط و کسالتباره.
مثلاً فرض کن قبلا آرزو داشتی جراح بشی ولی میترسیدی که توی ازمونش قبول نشی یا نگران بودی نتونی فشار کاریشو تحمل کنی و اینا مانعت شده دنبالش بری. اگه بخاطر چنین دلایلی بوده، خب شما به سادگی رویاتو از دست دادی.
برای داشتن یه زندگی معنادار باید روی چیزای ضروری تمرکز کنی. اما فراموش نکن که با استراحتهای منظم به خودت پاداش بدی.
بعضی وقتا ممکنه بار زندگی کمی زیاد باشه. درسته؛ اگه روزا پشت سرهم میگذرن و حتی یک لحظه وقت نیست نفس بکشی، نشون میده یک چیزی باید این وسط تغییر کنه.
قطعاً باید اولویتهاتو مشخص کنی؛ وقتتو برای اونایی بذاری که برات مهمن؛ اگه بدونی چه چیزایی برات مهم و ضروریاند، واقعاً زندگیت معنای بیشتری پیدا میکنه.
یک داستان قدیمی چینی هست که میگه: روزی روزگاری یک آهنگری بود که استعداد زیادی داشت و برای حاکمان چین شمشیر میساخت. یکی ازین پادشاهها که شدیدا تحت تاثیر شمشیرش قرار گرفته بود، پیش شمشیرساز اومد و راز موفقیتشو ازش پرسید.
جواب آهنگر پادشاهو خیلی شگفت زده کرد. نه ساختن شمشیر رازی داشت و نه اون توانایی اساطیری عجیب و غریب. نه، فقط گفت: «من زندگیمو وقف کارم کردم. هر روز از لحظهای که بیدار شدم فقط فکرم این بوده که کارمو بهتر کنم و هنرمو کامل کنم.»
یا بسکتبالیست معروف جهان، مایکل جردن (Michael Jordan) رو درنظر بگیر. اون خودش به برنامهریزی قرارهای کاریش، قرارداد بستنها و اینکه با چه لباس حضور پیدا کنه، رسیدگی نمیکرد. دستیارها و وکیلهای خصوصیش اینکارارو انجام میدادند. همه میدونن چرا مایکل اینکارو میکرد. اون وقت و انرژیشو صرف تمرین و بازیهای بسکتبال میکرد.
با توجه به چیزایی که گفتیم اگه یه مسیر رو با تمرکز زیاد دنبال کنی، برات خستهکننده میشه. حتی حرفهایترینهای تمام عیار هم از طریق کار مداوم معنای زندگی رو پیدا نمیکنن.
معنی زندگی توی بقیه جنبههای زندگی هم وجود داره. ارتباطات، دوستیهای عمیق و زمانهایی که برای آرامشت اختصاص میدی به درک معنای زندگی کمک میکنن.
پس، همینطور که روی هدفهای زندگیت متمرکز میشی و راه طولانیای رو در پیش داری، زمانهایی رو برای استراحتت در نظر بگیر تا از جنبههای دیگه زندگی هم لذت ببری. قطعا خانواده ازین بابت ازت ممنون میشن.
گهگاهی استراحت کردن یه خوبی دیگه داره که سطح استرس رو کاهش میده. بعد میبینی که شادتر و سالمتر میشی.
اما زمان آزاد رو خودت باید ایجاد کنی، اگه منتظر بمونی که این زمان آزاد پیش بیاد، هیچوقت نمیاد. مطمئن شو که توی برنامه هفتگیت تایمهایی برای استراحت داشته باشی؛ شما به زمان نیاز داری تا از زندگی عقب نشینی کنی و یکم آرامش بگیری.
----------------------------
یاد بگیریم با الگو گرفتن از بچهها و خوب مراقبت کردن از بدنمون از زندگی لذت ببریم.
چیزهایی عجیبی در کودکی هست که با بزرگ شدنمون فراموش میشه. شما نون خوردن یه بچه رو ببین. اکثرا صاف میرن سراغ وسط نون، قسمت نرم شو با دست جدا میکنن و قسمتهای خشکشو میریزن دور.
شمای پدر و مادر، شاید از این رفتارش ناراحت بشین.
اما بچه علاقهای نداره واسه کارایی خیلی براش لذتبخشه معذرتخواهی کنه. اگه بخوایم میتونیم تا صبح راجع به این کارای بچهها صحبت کنیم.
این ما بزرگسالان هستیم که باید از بچهها الگو بگیریم تا دوباره عاشق زندگی بشیم؛ تا بریم سراغ کارهایی که ازش لذت میبریم.
به انرژیای فکر کن که قراره صرف انجام کارهایی بکنی که ازش متنفری، میخواد پرداخت قبضها باشه، چیدن کابینت باشه، آپدیت رزومت باشه، ارسال اظهارنامه مالیاتی باشه یا حتی نگرانی برای انجام همه اینها. این چیزا فقط و فقط شادیو از زندگی بیرون میبره.
بله مشخصه که بعضی ازین کارها واجبه که انجام بشه و چارهای هم نیست، ولی نباید از همون حداقل زمانی که براش لازمه، وقت بیشتری براش بذاری.
یه استراتژی خوب برای اینکه تمرکزت رو از کارهای بیفایده روزانه برداری اینه که فکر کنی ببینی واقعاً چه کاریو دوست داری انجام بدی.
اگر به نتیجه نرسیدی که از انجام چه کاری لذت میبری، از بچهها الهام بگیر. دوباره به کودک درونتو وصل شو ببین چه کاری دوست داره انجام بده. بستنی خوردن؟ خوشتیپ کردن؟ یا بازی کردن با حیوون خونگی کارایی؟ همه اینارو میتونی انجام بدی و لذت ببری، توی هر سنی هم که باشی فرقی نداره.
فقط موقع لذت بردن از زندگی جنبه مهم دیگهای هم هست که باید بهش توجه کنی: باید از بدنت هم به خوبی مراقبت کنی.
مردم رم باستان، به خوبی ازین مساله آگاه بودن که عقل سالم در بدن سالمه. این مساله امروزه هم صادقه، خصوصا در مورد کسایی که قصد دارن از زندگی لذت ببرن.
منتقدانه اگه بخوایم نگاه کنیم، این مسئله درسته. اگه بدنت سالم باشه، احتمالاً بیشتر هم عمر میکنی.
توی دانشگاه هاروارد یک مطالعه انجام دادن و اینو اثبات کردن. محققان، زندگی 18000 دانشآموخته رو بررسی کردن که ببینن، «چقدر ورزش میکنن و جزیی از زندگیشونه». نتیجه تحقیقات نشون داد که به ازای هر یکساعت ورزشی که میکردن، سه ساعت به طول عمرشون اضافه میشه.
--------------------------------------------------
یادت باشه که زندگی یک فرآینده و اگه فقط روی اهداف تمرکز کنی ممکنه نتیجهی عکس بده.
این روزها ذهن مردم خیلی هدفگرا شده. به نظرشون اگه یه هدفی برای خودشون بذارن و بهش برسن زندگیشون کامل میشه. مثلاً فکر میکنن یک خونه شیک، یک رابطه جدید، ارتقا شغلی، یا ماشین نو میتونه شادشون کنه.
چرنده!
توی زندگی واقعی، اون فرایندی که برای رسیدن به اهداف استفاده میشه مفید و بدردبخوره. چون اون مسیر باعث رشد و توسعه شخصیتمون میشه. مثلاً وقتی یک رهبر کاریزماتیک میشی یا یک پدر و مادر بهروز، مهارتهای مهمی رو به دست میاری که زندگیتو پربارتر میکنه. به هر حال، رهبری یا مهارتهای والدین رو از اول نداشتی و توی مسیری که رفتی به دستش آوردی.
باید این نگاهو به توسعهی شخصیمون داشته باشیم؛ یعنی بجای اینکه فقط بخوای نتایج رو ببینی، سعی کن کل فرآیند رو درک کنی که چقدر توی این راه تغییر کردی.
فرض کن داشتی رانندگی یاد میگرفتی و آزمون رو هم قبول شدی. قطعاً بخاطر اینکه تونستی افسرو متقاعد کنی و گواهینامه بگیری باید جشن بگیری، اما فرآیندی که ازش عبور کردی رو هم نباید یادت بره. توی این راه مسئولیت خودت و بقیه بهت سپرده شده، مستقل شدی، و یادگرفتی هماهنگ عمل کنی.
عنصر کلیدیِ برای تغییرات مثبت، خودآگاهیه.
خود نویسنده هم توی زندگی حرفهای خودش باید با این حقیقت کنار میومد.
رابین همیشه دوست داشت به تلویزیون و رادیو دعوتش کنن. آوازهاش حسابی میپیچید. بعد از مصاحبه خودش بازپخش حرفاشو گوش میداد و تجزیه و تحلیل میکرد. بعد میفهمیئ که خیلی داره سریع حرف میزنه؛ تقریبا حرفهاش غیرقابل فهم بود.
برای اینکه یه تغییر مثبت بکنه و بتونه فن بیانشو بهتر کنه،. راهکارش این بود که توی دورههای سخنرانی آنلاین عمومی ثبتنام کنه و از حضور بقیه سخنرانها هم استفاده کنه.
رابین خیلی زود مهارت سخنرانیشو بهتر کرد و خیلی خوب میتونست توی جمع صحبت کنه؛ که این باعث شد که توی شغلش هم موفقیتهایی رو به دست بیاره.
شما هم باید همین روش داشته باشی. یه بخش کلیدی برای اینکه همیشه پویا باشی و رشد کنی باید بدونی که چه ضعفهایی داری. شناخت نقطه ضعفها اولین قدم برای بهتر شدنه.
ارزش زمان رو بدون و یاد بگیر واکنشهای احساسیتو کنترل کنی
اگه فقط یه شکایت باشه که امروز از کسی میشنوی، اینه که امروز وقت کم داشته و زمان روزش کافی نبوده. خب این حس مشترکه، حتی در حالی که چند ساعت هم توی اینترنت و فیسبوک الکی چرخیدیم بازم فکر میکنیم وقت کم داریم.
این، یعنی لازمه که دیدگاهمونو نسبت به مدیریت زمان عوض کنیم.
اولین کاری که باید بکنیم اینه که، باید بفهمیم زمان یه کالاست؛ اونم از نوع بسیار بسیار باارزشش.
اکثر آدمها جوری زندگی میکنن که انگار زمانشون نامحدوده. برای همین هی برای کارهاشون امروز و فردا میکنن. الان اگه مقدار زمانی که توی طول زندگیت صرف سرگرمی، چرخیدن توی اینترنت یا صرف نگاه کردن به اینور و اونور کردی رو بدونی، شگفت زده میشی. اگه میخوای این شرایط رو بهبود بدی، به مدیریت زمان نیاز داری.
هر کدوممون باید زمانی که داریمو قدر بدونیم و طبق برنامه جلو ببریمش.
برای شروع باید ببینی کدوم فعالیتها برات مهمن و توی اولویت قرار دارن. اونارو باید بذاری توی برنامه روزانهات. مدیتیشن، یاد گرفتن یه مهارت، نگهداری خونه یا پروژههای کاری باید هر کدوم جداگانه توی برنامه باشن. حواست باشه از برنامه عقب نیوفتی و خسته کننده هم نباشه.
مدیریت زمان یه راهیه برای شاد موندن. حالا در کنار این اگه بتونی احساساتت رو هم مدیریت کنی، خیلی شادتر هم میشی
فکر کن که افسار احساسات منفی رو رها کنی و دیگه نتونی کنترلشون کنی؛ نه تنها حجم زیادی از زمانو تلف کردی، بلکه کلی نتایج منفی هم به بار میاد.
تمام دوستیهایی که سالهای سال براش وقت گذاشتی! پوووووف. بعد از کلی کجخلقی از بین میرن.
حالا جالبیش اینجاست که احساسات منفی روی مدیریت زمان هم تاثیر میذاره. بذار یک مثال بزنیم؛ مثلاً گاهی وقتها یک بحث قدیمیو چندین بار تو ذهنت مرورش کردی. همکار یا مخاطبت یا هرکسی که اون زمان باهاش بحث کردی دیگه هیچ اهمیتی به این موضوع نمیده، شاید اصلاض خیلی وقته فراموشش کرده، اما چه زمانهایی که شما هنوز داری بهش فکر میکنی. این هدر دادن زمان برای احساسات منفیه که کنترلشون نکردی.
بیاین با هم پازلو کامل کنیم. اگه کنترل واکنشهای احساسیتو بدست بگیری، برای مسائل مهم وقت بیشتری داری و در دراز مدت زندگیت شادتر و بهتر میشه.
-------------------
ارتباط با طبیعت و استفاده مفید از رفت و آمدهای روزانه به موفقیت و شادیت کمک میکنه
اگر در شهر ساکن هستید، این حس براتون آشناست که بنظر میرسه «همه چیز یهویی اتفاق میوفتن.» این اتفاقایی که میفته و اطلاعاتی که اطرافمونه گاهی واقعاً بیشتر از ظرفیتمونه؛ شما فکر کن نشریه نیویورک تایمز (New York times) در هر نسخهاش چه حجمی از اطلاعاتو منتشر میکنه. اگر شهروند قرن هفدهم انگلیس بودی، شاید یک عمر لازم بود تا این مقدار محتوا به نمایش دربیاد.
با این وجود، لازمه که هر از گاهی ذهنت رو خاموش کنی تا آرامش بگیری.
یک روش عالی برای به دست آوردن آرامش و شادی، ارتباط گرفتن با طبیعته. نویسنده، خودش شخصاً از طرفدارای این روشه.
معمولاً با تموم شدن یک هفته پر از سخنرانی، امضادادن به هوادارا، شرکت کردن توی برنامههای تلویزیونی، ایشون میره به طبیعت؛ جنگل یا پارک جاهاییاند که به آدم آرامش میدن. صدای ملایم بادی که از لابلای درختها عبور میکنه، اونو به حالت تفکر عمیق میبره.
شما هم اگه بتونی به چنین جایی از مغزت وارد شی، خیلی راحت اولویتبندیهات توی ذهنت بواد میشن. و کارهای غیرضروری و بیخودی ناپدید میشن.
طبیعت رفتن یک خوبی دیگه هم تو خودش داره: میتونه محرک خوبی برای خلاقیت باشه. کشف جاذبه توسط اسحاق نیوتن (Isac Newton) هم که زیر درخت سیب نشسته بود، شانسی نبود.
ممکنه از نظرت یه تلاش الکی باشه ولی میتونی طبیعتو به رفت و آمدهای روزانهات بیاری. مثلاً برای نزدیک شدن به طبیعت همین بسه که توی مسیر رفت و برگشت به سرکار یا رفت و آمدهای روزانهت از یه پارک رد بشی
حالا که صحبت از رفتوآمدهای روزانه شد یادت باشه از همین موضوع هم میشه برای موفقیت استفاده کرد.
مردم به طور میانگین روزانه سی تا نود دقیقه توی راهن. این عدد در هفته زمان زیادی میشه.
زمانت رو با زل زدن از شیشه مترو به بیرون یا بحث با بقیه ماشینا هدر نده.
اگه موبایل یا رادیوضبط همراهته، توی این مدت پادکست یا کتابهای صوتی آموزشی گوش بده. اگه هم توی وسایل نقلیه عمومیاید، کارهای سازندهی دیگهای هم میشه انجام داد.از مدیتیشن بگیر تا مطالعه. اگه توی مسیر رفتوآمدت روی رشد شخصیت کار کنی، به زودی نتیجهشو مبینی. واقعاً نباید این تایمهارو هدر داد یا رویاپردازی کرد.
به جای گله و شکایت، به اون کاری که میتونی برای این دنیا انجام بدی فکر کن
ما هیچکدوم بدمون نمیاد که راجع به بعضی چیزا غر بزنیم و گله و شکایت کنیمِ ولی گاهی دیگه از حد میگذرونیم. مثلاً این مدل آدمو همه دیدیم؛ یکی که همیشه آه میکشه که نتونسته کاری توی زندگیش انجام بده یا زبان و مهارت جدیدی یاد بگیره.
این گله گذاریها هیچ دردی از دنیا دوا نکرده. اینا فقط نتیجه یه ذهنیت منفیه.
اگه شما این جوری هستی، باید کمی فعالتر باشی و از این یکنواختی بیرون بیای.
مثلاً اگه روز که تموم میشه حس میکنی یه ساعت کم داشتی، به همون اندازه فردا صبح زودتر از خواب پاشو.
اگر هم فکر میکنی وضع اقتصادی خوب نیست یا محیط زیست آلودست، یه کاری انجام بده.
غرزدن دربارهی آلودگی، هیچ نتیجهای نداره؛ با بازیافت و کم کردن از حجم گازهای گلخانهای، یه حرکتی بزن و یه فرقی ایجاد کن.
اگه فکر میکنی توی شرکتی که هستی دیگه هیچ پیشرفتی نداری، رزومهتو آپدیت کن و اماده شو که کارتو تغییر بدی. بر فرض، اگه طراح هستی، بشین چند تا پوستر یا کار جدید طراحی کن.
برداشتن اولین قدمه که خیلی مهمه. به محض اینکه بفهمی هنوز امکان تغییر هست، دیگه گله و شکایت کردن دیگه میشه هدر دادن وقت و انرژی.
یکی دیگه از عناصر موفقیت اینکه بدونی ارزشت برای این جهان چیه؟ بنابراین، موقعی که میخوای که میخوای شغل انتخاب کنی؛ فکر کن که چه کمکی میتونی به دیگران بکنی.
دونستن ارزشی که داری برای بقیه خلق میکنی، باعث میشه یه کار با حقوق خوب که لایقشی رو به دست بیاری؛ کاری که واقعاً انجام دادنش خوشحالت میکنه چون میدونی که توش یه ارزشی داری ایجاد میکنی. اینطوری میدونی که تلاشهات در این دنیا واقعا تاثیرگذارن.
از قدیم توی اینجور مواقع جراحهارو مثال میزدن. یک جراح نه از بقیه متخصصها باهوشتره نه بهتر.
اما جراحها، سالهای زیادی وقت گذاشتن که واقعاً تو کارشون حرفهای بشن. با تخصصشون به خیلی از آدما کمک کردن و جون خیلیارو نجات دادن. به همین دلیله که جامعه جراحها رو خیلی با ارزش میدونه.
در نهایت میشه این کتابو اینجوری خلاصه کرد:
از خودت بپرس: وقتی من مردم، کی برای مرگم گریه میکنه؟ اگه حست اینه که آدمای خیلی کمی دلشون برات تنگ میشه، وقتش شده که تغییر کنی. برای اینکه زندگی خودت و بقیه رو بهتر کنی، یکم باید تلاش کنی ولی مطمئن باش ارزششو داره.
برای تغییر کاری که میتونی بکنی اینه که از زمانت استفاده مفید کنی و چیزایی که برات مهم هستن رو بشناسی. میتونی یادداشت بنویسی. یادداشت برداری یه روش عالی برای رشد شخصیته. هر اتفاقی توی روز افتاده رو یادداشت کن، احساست نسبت به اون اتفاق رو هم بنویس. حالا بگو برای بهبود جنبههای بد زندگی روزمره چه میشه کرد؟ این فرآیند شمارو بیشتر و بیشتر با نقاط ضعف و قوتتون آشنا میکنه. و همونطور که نویسنده کتاب میگه این آگاهی، پیش شرط تغییر و توسعهی شخصیه. به محض اینکه بدونی چیو میتونی بهبود بدی، بلافاصله روی راهحلش هم فکر میکنی و توی مسیر تغییر قرار میگیری.
و یادت باشه: بهترین مدل شما اونیه که بقیه دلتنگش میشن.
خلاصه صوتی کتاب وقتی بمیری چه کسی برایت گریه میکند؟
برای دسترسی دائمی به خلاصه صوتی کتاب وقتی بمیری چه کسی برایت گریه میکند؟ و تمام 365 کتاب (از طریق اپلیکیشن و کانال تلگرام)، کافیه یک بار اشتراک 365 بوک رو دریافت کنید. این کتابها به شما کمک میکنن در تمام زمینههای زندگی، اطلاعات و مهارت کسب کنید و روز به روز پیشرفت کنید.پیشنهاد ما اینه که از زمانهای مرده (موقع رانندگی، آشپزی و ...) استفاده کنید و روزی به یک خلاصه کتاب گوش کنید.
راستی، ما برای خلاصه صوتی مجموعه 365 کتاب خودمون، یک مبلغ کوچیک دریافت میکنیم که صرف هزینههای 365 بوک میشه و به معنای حمایت شما از این پروژه هست.
دیدگاه خود را بنویسید