خلاصه رایگان
کتاب کتاب ظهور ابر انسان
نوشته: استیون کاتلر
دسته بندی: کتاب های بهرهوری کتاب های توسعه فردی کتاب های انگیزشی و الهامبخشی کتاب های موفقیت کتاب های روانشناسیهمیشه انجام کارای خارقالعاده باعث میشه که ما افراد خاصی رو تحسین کنیم. مثلا ورزشکاری که رکورد جهان رو میزنه. سریعتر از بقیه میدوئه یا سنگینترین وزنه رو بلند میکنه. چه چیزی باعث میشه تا بعضی از آدما نسبت به بقیه متمایز شن و چنین تواناییهای منحصر به فردی پیدا کنن؟ اون لحظه شگفتانگیز که رکورد دنیا داره جابهجا میشه، چه فعل و انفعالی توی جسم و ذهن این آدما جاریه؟ اینا سوالایی که استیون کاتلر توی کتاب ظهور ابر انسان به سراغشون رفته. پس اگه جواب این سوالا برات جالبه این کتاب باارزش رو از دست نده.
خلاصه متنی رایگان کتاب کتاب ظهور ابر انسان
استیون، نویسنده کتاب یه روزنامهنگاره که به تفاوت شگفتانگیزی بین ورزشکاران رشتههای ماجراجویی و سایر ورزشکاران حرفهای پی برده. اون متوجه شد که رکوردهای جهانی توی ورزشهای حرفهای هر چند سال یه بار توسط ورزشکارای حرفهای یا توی مسابقات المپیک شکسته میشن اما، توی رشتههای ماجراجویی این رکوردها هر چند هفته یا هر چند ماه یه بار جابهجا میشن و این ورزشکارا به رکودایی میرسن که به نظر غیر ممکن میان.
توی ورزش کایاک، پایین رفتن از یه آبشار قبلا خودکشی به حساب میومد تا اینکه توی اواخر دهه ۹۰ میلادی یه کایاک سوار از ابشاری به ارتفاع ۸۰ فوت با موفقیت پایین رفت و از اون به بعد کایاک سوارا از ابشارهای مختلفی که ارتفاعشون به ۱۸۰ فوت هم میرسه پایین رفتن.
توی ورزش صخره نوردی، بالا رفتن از صخره Dome توی پارک ملی Yosemite که ارتفاعش بیشتر از ۲۰۰۰ فوته از تیمهای کوهنوردی روزها زمان میبرد، اما حالا پسری ۲۲ ساله به اسم الکس هانولد میتونه تنها توی چند ساعت این کار رو انجامش بده، اونم تازه بدون طناب! صخره نوردی به اسم جیمی چین توی توضیح سختی اینکار میگه:
برای فهمیدن میزان سختی این کار، یه بسکتبالیست حرفهای ان بی ای (NBA) رو در نظر بگیرید که داره توی اخرین بازی فینال فصل و تحت اون فشار بازی میکنه. اون باید ۱۰۰۰ تا پرتاب ازاد پنالتی انجام بده، بعد چند قدم بیاد عقب و روی خط سه امتیازی واسته و ۱۰۰ تا هم پرتاب سه امتیازی انجام بده و بعد، بعد از این همه خستگی ذهنی و جسمی بره عقب تر و روی خط نیمه واسته و از اونجا پرتاب کنه! همه شوتهاشم باید تبدیل به گل بشن چون هر اشتباهی مجازاتش مرگ خواهد بود!
-----------------------------------------------------------------
بعد از مشاهده چندین و چندین قصه مشابه از این کارهای شگفتانگیز توی دنیای ورزشهای ماجراجویی، استیون نتونست این فکر رو از ذهن خودش خارج کنه که چطور این ورزشکارا دارن چنین کارای خارقالعادهای رو انجام میدن. برای فهمیدن جواب اون شروع کرد که این ورزشکارا رو توی سرتاسر دنیا دنبال کنه و توی این مسیر هم البته یه چنتا استخونی ازش شکسته شد. چیزی که اون از همه ورزشکارای رشتههای ماجراجویی شنید، توضیحی از تجربهای بود که به نظر افسانهای میرسید.
زمانی که اونا برای چنین تجربههایی جونشون رو کف دستشون میگرفتن، انگار زمان براشون تغییر میکرد، انگار که یا کند شده باشه و یا تند. همه اونا نوعی ارامش خاص داشتن و بر خلاف این واقعیت که داشتن زندگیشون رو به خطر میاندختن، لذت میبردن و همه شون تواناییهای فوقالعادهای داشتن که الگوی ثابتی داشت و البته در کنارش هم توانایی بی نقصی توی تصمیمگیری داشتن.
استیون یه نویسنده علمیه و خب طیبعتا کاری با افسانه و قصه نداره پس اون سراغ منابع علمی رفت تا ببینه میتونه برای چیزایی که اون ورزشکارا میگفتن توضیحی پیدا کنه یا نه. نکته جالب چی بود؟ اینکه این توصیفات افسانهای از لحظهی اوج عملکرد برای بیشتر از صد سال مورد مطالعه علمی قرار گرفته بودن و به طور ویژه مطالعات دو دهه اخیر یافتههای واضح و قابل توجهی برای ارائه داشتن. پژوهشگری به نام میهای از دانشگاه شیکاگو بیشترین مطالعات مهم توی این حوزه رو داشته و تونسته کشفیات قابل توجهی داشته باشه.
میهای به این لحظه اوج عملکرد، میگه :«جریان». دلیل اینکه به این لحظه جریان میگه اینه که به نظر میرسه توی اون لحظه برای فرد، هر تصمیم و عملی بدون تلاش مضاعف و به شکلی جاری، پشت سر هم اتفاق میوفته.
در راستای همین تحقیقاتش، استیون به مطالعات علمی مرتبط با یه سری از تک تیراندازها بر خورد که تونسته بودن به واسطه همین لحظهی «جریان» یادگیری خودشون رو تا ۲۳۰ درصد افزایش بدن. پژوهش دیگه از دانشگاه پنسیلوانیا نشون داده بود که افرادی که لحظه جریان رو تجربه میکنن در مقایسه با افراد عادی توانایی بیشتری دارن که توی مواجهه با مشکلات سخت، ایده و راهکارهای خلاقانه پیدا کنن. یه مطالعه ده ساله توی مککنزی، که یکی از بزرگترین شرکتهای مشاوره اقتصادی توی دنیا به حساب میاد نشون داد که مدیرانی که لحظه جریان رو تجربه کرده باشن، طبق گزارشها ۵۰۰ برابر بیشتر کارامدی دارن.
-------------------------------------------------
بر اساس چنین یافتههایی استیون با خودش فک کرد که ایا راهی وجود داره تا بشه به افراد عادی کمک کرد تا به لحظه جریان برسن و بدون اینکه نیاز باشه تا جون خودشون رو به خطر بندازن، بتونن از اون بهره ببرن؟ استیون از توی مطالعات انجام شده درباره لحظه جریان و متدهای عملی یک سری از ورزشکارها، به یک نقطه مشترک رسید.. این نقطه مشترک یه چرخه چهار مرحلهای جریانه که شامل: درگیری، رهایی، جریان و بازیابی میشه.
مرحله اول، درگیریه.
استیون میگه ما نیاز داریم تا تمرکز و هشیاریمون رو افزایش بدیم و هورمونهای استرسی مثل کورتیزول و ادرنالین رو توی بدن خومون پمپاژ کنیم. بهترین حالتش اینکه ببینیم مشکلات ما به نظر غیر قابل حل میان و تلاشهای ما هم فایدهای نداره. تحقیقات نشون داده که اگه ما بخوایم به لحظه جریان برسیم باید به صورت خودخواسته سراغ چالشهایی بریم که فراتر از تواناییهای فعلی ما باشن و استیصال و ناامیدیش رو هم تو اغوش بگیریم. بعد از اینکه برهه درگیری تقریبا برامون غیر قابل تحمل شد نیاز داریم که کاملا خودمون رو رها کنیم و همه افکار و احساساتی که مرتبط با اون چیزی که باهاش درگیر هستیم رو قطع کنیم. استیون میگه:
اگه داری سعی میکنی که مسیر سختی توی اسکی رو بری، برای استراحت چند دور از مسیر ساده برو. اگه کل تیم نواوری مجموعه برای یه هفته شبانه روزی مشغول کار بودن برای شام بفرستشون بیرون، یا بفرستشون سینما. متد مهم نیست، مهم ریلکس شدنه. لحظهای که ما از نظر ذهنی رها میشیم، مادهای به نام نیتریک اکسید توی بدن ما ترشح میشه که به مواد مرتبط با سیستم اعصاب مثل دوپامین و اندورفین اجازه میده ترشح بشن و مغز ما رو دربر بگیرن و در نتیجه ما رو به وضعیت «جریان» منتقل کنن.
هنر اینکه کاملا بیخیال بشی و خودت رو از درگیریها جدا کنی رو یاد بگیر، چون اگه بتونی این کار رو بکنی به مرحله سوم دسترسی پیدا میکنی که همون جریانه.
وقتی به وضعیت جریان برسی، قسمتی از مغز که مسئول نظارت و اصلاح خودشه غیر فعال میشه. این قسمت همون جاییه که منتقد درونی تو توش میشینه، همونجایی که صدای توی سرت که سعی میکنه تو موقعیت های مختلف هدایتت کنه ازش میاد. هر فردی که وارد وضعیت جریان بشه، این قسمت از مغزش رو غیر فعال میکنه. ورزشکارای رشتههای ماجراجویی استاد این فرایند به حساب میان. اما اون چیزی که ورزشکارای رشتههای ماجراجویی رو از افراد عادی جدا میکنه، محیطی هست که اونا توش قرار میگیرن؛ این سه تا ویژگیهای اصلی محیطیه که اونا توش هستن.
اول: عواقب جدی
ورزشکارای رشتههای ماجراجویی ریسکهای فوقالعاده بزرگی رو تجربه میکنن؛ جوری که یه حرکت اشتباه یعنی مرگ. اما از طرف دیگه، انسان ریسک اجتماعی رو هم هم طراز با ریسک فیزیکی برای خودش میدونه به خاطر همینم هست که ترس از سخنرانی توی جمع مشابه ترس از مرگ گزارش شده. بنابراین اگه میخوای که سطح مشابهی از عواقب جدی که ورزشکارای ورزشهای ماجراجویی تجربه میکنن رو تجربه کنی لزوما نیاز نیست که خودت رو از بالای یه کوه به پایین پرت کنی کافیه خودت رو در معرض یه ریسک اجتماعی قرار بدی یا به یکی چیزی بگی و قول بدی که زیر حرفت نزنی!
دوم: ورزشکارای ورزشهای ماجراجویی تجربه حسی غنیای دارن
پریدن از یه ابشار یا پایین اومدن از کوه روی اسنوبرد حجم بالایی از انواع حس رو وارد بدن میکنه و احساس شخصی اونا به کل اب میشه و از بین میره. این به معنی نیست که تو باید سوار یه کایاک از یه ابشار به ارتفاع ۱۸۹ فوت پایین بیای تا تجربه حسی غنیای داشته باشی، میتونی به جاش توی جاهای جدید و خاص کار کنی مثلا توی یه کافه.
سوم: این ورزشکارا بلافاصله فیدبک میگیرن
هر کاری که اونا میکنن بلافاصله با ریاکشنی درون بدن اونا همراهه که در نتیجه بهشون اجازه میده در لحظه حرکت بعدی خودشون رو اصلاح کنن. هدف ما باید این باشه که کاری کنیم تا چرخه گرفتن فیدبک تو کمترین زمان ممکن اتفاق بیوفته. ما میخوایم که مسیر انجام کار، دیدن نتایج و اصلاح ایرادات سریعتر و سریعتر بشه.
این به زبون ساده یعنی که به همه کارهامون واقعیت خارجی ببخشیم. همیشه مشغول طراحی کردن، تایپ کردن و ... باشیم و کارمون رو تا جای ممکنه قابل دیدن کنیم. وقتی که تو بتونی نتایج رو ببینی به صورت خودکار چرخه بازخورد هم توی مغزت فعال میشه.
وقتی که بتونی هر سه شرط بالا رو ایجاد کنی، به طور خودکار تو بخشی از مغزت رو که مسوول نظارت کردن به خودته به شکل قابل توجهی غیر فعال میکنی. وقتی که اون قسمت از مغزت از کار بیوفته تو به وضعیت جریان میرسی. توی وضعیت جریان بدن تو از حجم بالایی از مواد مرتبط با اعصاب یعنی دوپامین و سرتونین استفاده میکنه تا تو رو متمرکز نگهداره و اجرایمهارتهای الگومحورت رو افزایش بده. بدون حجم بالایی از این دو ماده تو نمیتونی که به وضعیت جریان دست پیدا کنی، پس تو به مرحله چهارم نیاز پیدا خواهی کرد. یعنی مرحله بازیابی.
در طول این مرحله تو نوعی خماری پس از جریان رو تجربه خواهی کرد. برای اینکه مواد شیمیایی مرتبط با اعصاب رو درون بدنت جایگزین کنی میتونی از خواب کافی کمک بگیری. یعنی که برای اخر هفتههات هیچ برنامهای نچینی و خواب کافی رو اولویت خودت قرار بدی. پس دفه بعد که میخواستی یه مقاله یا گزارش برای کار بنویسی سعی کن که خودت رو به وضعیت جریان برسونی.
اول درگیر شو. حجم بالایی از تحقیق رو انجام بده تا حسابی تحت تاثیر قرار بگیری و مغز خودت رو پر کنی. انقد خودت رو هل بده تا به جایی برسی که حس کنی میخوای تسلیم شی و بعد خودت رو رها کن. مثلا برو پیاده روی.
حالا سعی کن خودت رو به وضیعت جریان برسونی، برای خودت عواقب اجتماعی ایجاد کن یا به کسی قول بده که توی یه زمان مشخص یه کار مشخص رو انجام خواهی داد، برای خودت یه محیط غنی ایجاد کن. چنتا لیوان قهوه و موسیقیای که بهت کمک کنه تمرکز کنی. بعد بلافاصله فرایند فیدبک رو استارت بزن. خودکارت رو بردار و روی یه تیکه کاغذ فیدبک مسیری که داری میری رو بنویس یا حتی به صورت شکل بکش.
در اخر خودت رو بازیابی کن. توی یه زمان مشخص از کار دست بکش تا بتونی خواب کافی داشته باشی و بتونی روز بعد دوباره همین فرایند رو طی کنی. انجام دادن این چهار مرحله به ما امکان دسترسی به وضعیت جریان رو میده و ما رو به نقطه اوج عملکرد میرسونه، یعنی همون نقطهای که اتفاقهای بزرگ رو رقم میزنه و ورزشکارای بزرگ هم تجربه ش میکنن. این پیامیه که استیون کاتلر توی کتاب ظهور ابر انسان سعی داره به ما منتقلش کنه.
خلاصه صوتی کتاب کتاب ظهور ابر انسان
برای دسترسی دائمی به خلاصه صوتی کتاب کتاب ظهور ابر انسان و تمام 365 کتاب (از طریق اپلیکیشن و کانال تلگرام)، کافیه یک بار اشتراک 365 بوک رو دریافت کنید. این کتابها به شما کمک میکنن در تمام زمینههای زندگی، اطلاعات و مهارت کسب کنید و روز به روز پیشرفت کنید.پیشنهاد ما اینه که از زمانهای مرده (موقع رانندگی، آشپزی و ...) استفاده کنید و روزی به یک خلاصه کتاب گوش کنید.
راستی، ما برای خلاصه صوتی مجموعه 365 کتاب خودمون، یک مبلغ کوچیک دریافت میکنیم که صرف هزینههای 365 بوک میشه و به معنای حمایت شما از این پروژه هست.
دیدگاه خود را بنویسید