0
{{item.title}} {{item.subtitle}}
{{item.total|number}} تومان
حذف
سبد خرید شما خالی است.

خلاصه رایگان

از {{model.count}}

کتاب روانشناسی هوش

نویسنده: ژان پیاژه

دسته بندی: کتاب های خودآگاهی و خوشبختی کتاب های توسعه فردی کتاب های ایجاد تغییر کتاب های روانشناسی

امروز با کتابِ روانشناسیِ هوش اثرِ روانشناسِ برجسته، ژان پیاژه در خدمتتون هستیم. پیاژه این کتابو سالِ 1947 نوشته و توی اون، نظریه‌ی هوش و رشدِ شناختی از تولد تا بلوغ رو تشریح کرده. توی این پادکست، از یه زاویه‌ی جدید به هوش نگاه کردیم. پس با ما همراه باشین.

خلاصه متنی رایگان کتاب روانشناسی هوش

بچه‌ها چه اشتباهاتی میکنن؟ ما چطور میتونیم توانایی‌های ذهنیِ بچه‌ها رو محک بزنیم؟ دهه‌ی 1920 که روانشناسِ سوئیسی، آقای پیاژه، برای اولین بار واردِ حیطه‌ی روانشناسیِ کودک شد، اینجور سؤالا چراغِ راهِ تحقیقاتش شدن.
پیاژه خیلی زود متوجه شد که این رویکرد، رویکردِ درستی نیست. بچه‌های همسن معمولاً اشتباهای مشابهی مرتکب میشدن. پس اینکه اونا چه اشتباهاتی میکنن، سؤالی نبود که بتونه چیزِ زیادی درباره‌ی هوش به ما یاد بده. سؤالِ درست این بود که چی باعث میشه اونا اشتباه کنن؟
پیاژه ثابت کرد که بچه‌ها بیشتر از بزرگسالا مستعدِ خطا و اشتباهای شناختی نیستن. چیزی که هست، نحوه‌ی استدلالشون با بزرگسالا متفاوته. این فهمِ جدید، مبنای تحقیقاتِ بعدیِ پیاژه توی شیش دهه‌ی آینده قرار گرفت و یکی از تأثیرگذارترین روایتها از رشدِ شناختی رو تا به امروز تشکیل داد.
اگه تا آخرِ این خلاصه‌کتاب همراهمون باشین، پاسخِ این چندتا سؤالو هم پیدا میکنین:
حلزونهای برکه چه درسی درباره‌ی هوش بهمون میدن؟
چرا گاهی اوقات کاملاً منطقیه که به سگ بگیم سنجاب؟
رشدِ شناختیِ چهارمرحله‌ایِ بچه‌ها چطوری اتفاق میفته؟
========================
هوش یه فعالیته
دانشمندا زمانی که یه تحقیقاتِ تازه رو شروع میکنن، یکی از اولین چیزایی که انجام میدن اینه که موضوعِ تحقیقاتی‌شونو به طورِ دقیق تعریف و مشخص میکنن تا ببینن دقیقاً دنبالِ تحلیلِ چه چیزی‌ان.
سالِ 1942، زمانی که آقای پیاژه توی کالجِ فرانسه داشت روانشناسی تدریس میکرد، دقیقاً توی همین موقعیت قرار گرفت.
اون زمونا، روانشناسی یا علم النفس یه رشته‌ی نسبتاً جدید محسوب میشد. از اون جدیدتر، تحقیق درباره‌ی ماهیتِ هوش بود که دو دهه بیشتر سابقه نداشت.
مسأله‌ای که پیاژه اون زمان دنبالش بود، هرقدر خودش ساده بود، حلش سخت بود: هوش چیست؟
برای پاسخ به این سؤال، پیاژه اول نظریه‌های دانشمندای قبلی رو بررسی کرد، بعد همه‌شونو رد کرد.
یکی از این نظریه ها میگفت یه واقعیتِ محسوس وجود داره که توی دنیای خارجه، و یه دنیای ذهنی وجود داره که توی سرِ ماست. ما واقعیتِ بیرونی رو از طریقِ حواسِ پنجگانه و اطلاعاتی که میخونیم یا میشنویم درک میکنیم. این ابزارهای ادراکی، یه کپی از چیزایی که اون بیرون وجود دارن در اختیارمون قرار میدن و بینِ اونا ارتباط برقرار میکنن.
فلاسفه‌ای که یه چنین دیدگاهی دارن میگن هوش یعنی کسب و اصلاحِ این اطلاعات. اگه کپی‌ها برابرِ اصل باشن، ما از یه سیستمِ ذهنیِ مسنجم برخوردار میشیم. از نظرِ اونا، محتوای هوش یا دانش، همیشه از دنیای بیرونی گرفته میشه.
با این حال، تحقیقاتِ تجربیِ پیاژه که دهه‌ی 1930 روی کودکان انجام داد اونو به این نتیجه رسوند که این فلاسفه اشتباه میکردن. بچه‌هایی که از عهده‌ی تستهای شناختیِ پیاژه برمیومدن، به واقعیتِ محسوسی که اطلاعاتو از اون کپی کنن دسترسی نداشتن. اونا دانش رو به صورتِ فعالانه توی ذهنشون میساختن.
اون متوجه شد که بچه‌های نوپا به هرچیزی که دور وبرشونه دست میزنن. بعد، فعالیتهای ذهنی‌یی رو انجام میدن که هدفِ یکسانی رو دنبال میکنه. اونا اشیاء رو میچرخونن، به ترتیب مرتبشون میکنن و اونا رو توی ذهنشون دسته‌بندی میکنن.
اون به این نتیجه رسید که این فعالیتها همون هوشه. حتی اگه فرض کنیم که 2=1+1 یه واقعیتِ خارجیِ محسوسه، کودک فقط با استفاده از ساختِ فعالانه‌ی این دانش توی ذهنِ خودش میتونه به این درک برسه. اون باید یکو با یک جمع کنه، نه اینکه این دوتا واحدو جدا از هم رها کنه. و وقتی اونا رو با هم ترکیب کرد، میتونه اونا رو مجدداً از هم جدا کنه و برگرده به نقطه‌ی شروع.
پیاژه به این نتیجه رسید که پس هوش چیزی نیست جز همین فعالیتهای اکتشافی.
======================================
سازگاری، تعیین‌کننده‌ی رابطه‌ی بینِ موجوداتِ زنده با محیطِ اطرافشونه
اگه یه گیاهِ گوشتی رو از یه منطقه‌ی معتدل به یه منطقه‌ی کوهستانیِ خنک منتقل کنیم چه اتفاقی میفته؟ اگه حلزونای برکه رو از آبهای آرامِ موردِ علاقه‌شون جدا کنیم و اونا رو بندازیم داخلِ نهرهای خروشان، چه واکنشی نشون میدن؟ پیاژه که خودش یه بچه‌ی باهوش و استثنایی بود، سعی داشت جوابِ این سؤالا رو بفهمه.
جواب این بود: اون گیاهِ گوشتی یه عالمه برگِ کوچیک و متراکم درمیاره تا فتوسنتزش افزایش پیدا کنه و انرژیِ بیشتری رو بتونه تأمین کنه. حلزونها هم لاکِ سخت‌تر و گردتری دورِ خودشون میسازن. و در یک کلام، هر دوتاشون خودشونو با محیط سازگار میکنن.
با اینکه پیاژه نهایتاً به یه روانشناسِ پرآوازه تبدیل شد، ولی توی دورانِ جوونیش، یعنی اوایلِ قرنِ بیست، علاقه‌ی شدیدی به زیست‌شناسی داشت.
برای همین، مفهومِ سازگاری با محیط نقشِ اساسی توی جهان‌بینیِ اون بازی میکرد. به عقیده‌ی اون، اگه میخواین رابطه‌ی بینِ یه موجودِ زنده و محیطشو بفهمین، ببینین چجوری خودشو سازگار میکنه.
مثلاً انسانها رو در نظر بگیرین! وقتی ما چیزی میخوریم، سیستمِ گوارشمون به ورودِ ناگهانیِ این ماده‌ی خارجی واکنش نشون میده، یعنی اسید ترشح میکنه و ماهیچه‌های شکمی رو تحریک میکنه تا منقبض بشن. از نظرِ پیاژه، این یه نمونه از پدیده‌ی انطباقه. انطباق یه جور سازگاریه که توی اون، موجودِ زنده ساختارشو در واکنش به تعاملی که با محیطش داره تغییر میده.
البته عملیاتِ گوارش در طولِ روز بارها تکرار میشه و برای همین، این تغییرات اونقدرا چشمگیر نیستن و اصطلاحاً حالتِ منفعلانه دارن. اما بعضی وقتا انطباق میتونه باعثِ تحولاتِ اساسی بشه. نمونه‌شو توی مثالِ گیاه‌های گوشتی و حلزونای برکه دیدیم.
یه نوعِ دیگه‌ی سازگاری هم داریم. حتی گوارش هم اونقدرا منفعلانه نیست و توش فعالیتهایی هم صورت میگیره. وقتی ما یه سیب میخوریم، شکممون بخشی از محیطو که همون سیب باشه، تبدیل به یه عنصرِ سازگار با حیاتِ انسان میکنه که بهش میگیم انرژی.
این فرایند اسمش جذب یا درون‌سازیه. وقتی یه موجودِ زنده چیزی رو درون‌سازی میکنه، درواقع به صورتِ فعالانه ساختارِ خودشو به محیط تحمیل میکنه، درست مثلِ وقتی که شکمِ ما به سیب، که یه بخشی از محیطه، ساختارِ جدیدی میده. جذب یا درون‌سازی بخشی از دنیای بیرونی رو به بخشی از خودِ ما تبدیل میکنه.
خب، اینا چه ربطی به هوش داره؟ ربطش اینه که انطباق و درون‌سازی فقط تعیین‌کننده‌ی تعاملِ فیزیکیِ ما با محیط نیستن، بلکه رابطه‌ی روانشناختی و شناختیِ ما رو هم با دنیای بیرون تعیین میکنن. در ادامه این مطلبو بیشتر توضیح میدیم.
-------------------------------------
سازماندهیِ دانش، راهی برای سازگاریِ شناختی با دنیاست.
قبلاً درباره‌ی اون نظریه‌ی فلسفی که میگفت ذهن و دنیای خارج کاملاً از هم جدا هستن، صحبت کردیم. از اونجا که بدنِ ما به دنیای محسوسات تعلق داره، پس بر اساسِ این نظریه، طبیعتاً‌ باید ذهن و بدن هم دوتا مقوله‌ی مجزا باشن.
ولی پیاژه با این عقیده هم مخالفت میکنه. به نظرِ اون، سازگاری هم در سطحِ فیزیکی وجود داره هم در سطحِ شناختی. ذهن و بدنِ ما ممکنه با هم متفاوت باشن، ولی وظیفه‌ی واحدی رو دنبال میکنن. بدن درست مثلِ شکم، ساختارهای بیولوژیک داره. ذهنِ ما هم ساختارهای ذهنی داره. اینا هردوتاشون تعاملِ ما با محیطو کنترل میکنن.
دنیای خارج پر از اطلاعاته. ما در هر ثانیه با حجمِ انبوهی از محرکهای ادراکی و احساسی بمبارون میشیم. اگه ما نتونیم این جریانِ مستمرِ داده‌های ورودی رو به نحوی سازماندهی کنیم، از پا درمیایم.
ولی چیزی که مشخصه اینه که ما از پا درنیومدیم، پس باید سیستمی وجود داشته باشه که این سازماندهی رو انجام بده. پیاژه برای اینکه توضیح بده ما چحوری این کارو انجام میدیم، فرضیه‌ی «طرح‌واره‌»ها رو مطرح میکنه.
طرحواره‌ها واحدهای سازماندهی‌شده‌ی دانش‌ان، دانشی که درباره ی جهان یا نحوه‌ی رفتارمون توی جهان داریم. این واحدها توی یه جور آرشیوِ شناختی ذخیره شده‌ن. وقتی ما میخوایم با محیطمون تعامل کنیم، به این آرشیو مراجعه میکنیم تا ببینیم آیا چیزی اونجا هست که کمک کنه بفهمیم چه چیزی مقابلمون قرار داره؟
فرض کنین یه بچه برای اولین بار با بوته‌ی خار مواجه میشه. اون نمیدونه این شیء چیه، برای همین بهش دست میزنه و خار میره تو دستش. اون چون طرحواره‌ی خار از قبل توی ذهنش نبوده، به یه طرحواره‌ی دیگه متوسل شده بوده. یه طرحواره که میتونیم اسمشو بذاریم «شناختِ اشیاء با دست زدن به آنها».
این تجربه‌ی جدید به عنوانِ نمودِ بصریِ خار و در پیوند با یه خاطره‌ی خاص، توی ذهن ذخیره میشه. این طرحواره چندتا مفهومو با هم ترکیب میکنه تا یه سناریوی رفتاری به دست بیاد. بر اساسِ این سناریو، برآمدگی‌های تیزی که روی ساقه‌ی گیاها وجود داره، باعثِ درد و صدمه میشه. پس بهتره که بهشون دست نزنیم.
با این حال باید توجه داشته باشیم که شکل‌گیریِ این طرح‌واره‌ی پیچیده یه سری مقدمات و پیش‌فرضها داره، از جمله طرحواره‌های دیگه، مثلاً اینکه گیاهای خاردار زیرمجموعه‌ای از کلِ گیاها هستن.
یکی دیگه از پیش‌فرضهاشم قانونِ علت و معلوله. چنین طرح‌واره ای فقط و فقط بعد از یه رشدِ شناختیِ کافی میسر میشه.
=======================================
انطباق و درون‌سازیِ ذهنی به رشدِ شناختی کمک میکنه.
فرض کنین یه پسربچه با مادرش دارن تو خیابون راه میرن. اونا روی یکی از درختا یه حیوون میبینن که آدم‌بزرگا بهش میگن سنجاب.
مادرش به اون حیوون اشاره میکنه و میپرسه: «این چیه؟» بچه یه کم فکر میکنه و میگه: «این سگه!»
جوابی که این بچه داده رو به چند صورت میشه تعبیر کرد. اول اینکه بگیم این جواب اشتباهه. این تعبیر برای پیاژه چندان جذابیت نداره. دوم اینکه بگیم این جواب کاملاً منطقیه. چون این پسربچه تا حالا سنجاب ندیده، ولی سگ دیده. و وقتی با یه محرکِ جدید مواجه میشه، به آرشیوِش مراجعه میکنه و طرح‌واره‌ی سگو ازش بیرون میکشه. طبقِ این طرحواره، سگا حیوونای چارپایی‌ان که مو و دم دارن. وقتی از این منظر نگاه میکنیم، سنجاب به سگ شبیهه.
و اینه که از نظرِ پیاژه جالبه.
چه اتفاقی میفته که یه بچه، سنجابو با سگ اشتباه میگیره؟ جوابِ پیاژه یک کلمه‌ست: درون‌سازی.
همونطور که دیدیم، درون‌سازی وقتی اتفاق میفته که موجودِ زنده ساختار و قالبِ خودشو بر محیط تحمیل میکنه. قبلاً‌ درباره‌ی درون‌سازیِ فیزیکی صحبت کردیم. مثالِ گوارشِ سیبو که یادتونه!  درون‌سازیِ شناختی هم سازوکارش همین‌شکلیه. سنجاب تمامِ ویژگی‌های طرحواره‌ی سگو داره. هم چارتا پا داره، هم مو داره و هم دم. برای همین، اون پسربچه میاد اون طرحواره رو بر این محرکِ جدید تحمیل میکنه و اونو روی نقشه‌ی ذهنی‌یی که از دنیا داره ثبت میکنه.
درون‌سازی یه فرایندِ کَمّیه. یعنی هرقدر ما محرکهای بیشتری رو درون‌سازی کنیم، طرحواره هامون بخشِ بیشتری از محیطو پوشش میده. و در نتیجه باعث میشه موقعیتهایی که توشون واکنشِ مناسب نشون میدیم مدام بیشتر و بیشتر بشن. این یکی از عواملِ رشدِ شناختیه.
البته تنها عاملش نیست. اگه ما قرار بود هر حیوونِ چارپایی رو با طرحواره‌ی سگ درون‌سازی کنیم، دیگه سازماندهیِ دانش به چه دردمون میخورد؟
اینجاست که انطباق واردِ صحنه میشه. یادتونه اون گیاهای گوشتی و حلزونا چطوری ساختارهای فیزیکی‌شونو در واکنش به محیطشون تغییر دادن؟ انطباقِ شناختی هم همین‌جوریه و ماهیتِ کِیفی داره.
بعضی وقتا محرکِ جدید با طرحواره‌‌های موجود توی ذهنمون نمیخونه. توی نگاهِ اول، سنجابها شبیهِ سگان. ولی اختاپوس‌ها نه. اگه مامانِ اون پسربچه بهش بگه که سگها حیوونای خونگی‌یی هستن که داخلِ خونه‌ها زندگی میکنن ولی سنجابها غیراهلی‌ان و توی طبیعت زندگی میکنن، دیگه اون‌وقت درون‌سازیِ سنجابها تحتِ طرحواره‌ی سگ اتفاق نمیفته.
برای انطباقِ محرکهای جدید دو راه وجود داره. یکیش ایجادِ طرحواره‌های جدیده، مثلاً طرحواره‌ی حیوونای خونگی و حیوونای غیراهلی، یا پستانداران و نرم‌تنان. راهِ دیگه‌ش اصلاحِ طرحواره‌های فعلیه. مثلاً این پسربچه میتونه طرحواره‌ی سگو جوری بازسازی کنه که تبدیل به طرحواره‌ی پستانداران بشه و هم سگها رو شامل بشه هم سنجابها رو. این دومین عاملِ رشدِ شناختیه.
============================
ما برای رسیدن به تعادل باید مراحلِ مختلفِ رشدِ شناختی رو پشتِ سر بذاریم.
ما به دو صورت به محیطمون پاسخ میدیم. یکی، رفتاریه که معطوف به دنیای بیرونه. یکی هم افکارِ ماست که حالتِ درونی داره.
به گفته‌ی پیاژه، این دوتا عمل پاسخیه که ما به نیازهامون میدیم. احساسِ اینکه یه چیزی کمه، هدفِ رفتارهای ما رو تعیین میکنه. مثلاً وقتی که احساسِ سرما میکنیم، دنبالِ چیزی میریم که احساس میکنیم کمه، یعنی گرما. این از مثال برا اولین نوعِ عمل. حالا سؤال اینه که خودِ این جست‌وجو چه شکلی داره؟ اینجاست که دومین نوعِ عمل یعنی ادراک واردِ عرصه میشه. ادراکه که به این رفتار ساختار میده یا ما رو به سمتش سوق میده، مثلاً طرحواره‌هایی رو در اختیارمون قرار میده تا جای پتو یا بخاری رو پیدا کنیم.
این دو نوع عمل هر دوتاشون یک هدف دارن: ایجادِ وضعیتِ ثبات یا تعادل بینِ فرد و محیطش.
تعادل یه جور توازن و هماهنگی بینِ فرد و محیطه. در حالتِ تعادل، انسان میتونه محرکهایی رو که باهاشون مواجه میشه تحتِ طرحواره‌های فعلیش درون‌سازی کنه.
از اونطرف، بی‌تعادلی رو داریم که زمانی اتفاق میفته که طرحواره‌های فعلی نتونن محرکهای موجود در محیطِ فرد رو هضم و درون‌سازی کنن. اینجاست که سرخوردگی و سردرگمی پیش میاد. چون دنیای پیرامونِ فرد دیگه توی نقشه‌ی ذهنیش وجود نداره. پس یه چیزی کمه.
مشوقِ ما برای اینکه دوباره به تعادل برسیم چیزیه که بهش میگن «تعادل‌جویی». وقتی درون‌سازی با شکست‌ مواجه میشه، فرد باید هرجور هست انطباق پیدا کنه. توی بچه‌ها، پیشرفتهای ذهنی و فکری نتیجه‌ی همین انطباقهاست.
فرد با ایجادِ طرحواره‌های جدیدی که بتونن محیطِ پیرامونشو براش قابلِ درک کنن، در سطحِ بالاتری مجدداً به تعادل میرسه. حالا اون میتونه علاوه بر درون‌سازیِ اطلاعاتِ بیشتر، پاسخهای رفتاریِ پیچیده‌تری هم از خودش ارائه بده. این حالت تا زمانی ادامه پیدا میکنه که طرحواره‌های جدید بتونن دنیای بیرونی رو توضیح بدن. ولی همینکه از این کار ناتوان بشن، فرایندِ قبلی دوباره تکرار میشه.
هرکدوم از حالتهای تعادل با حالتهای قبلی‌شون متفاوتن. یا به قولِ پیاژه، فرد یه ساختارِ کاملاً جدیدی توی خودش شکل میده که ابزارهای جدیدی رو برای حلِ مسائلِ جدید و پیچیده‌تر در اختیارش قرار میدن. کودک آهسته و پیوسته، به سمتِ استفاده از منطق که ما نشونه‌ی هوشِ بزرگسالان میدونیم پیش میره.
تحقیقاتِ عملیِ پیاژه اونو به این نتیجه رسوندن که این پیشرفتها رو میشه به چندتا نقطه‌‌ی عطفِ اصلی تقسیم کرد که هرکدومشون با بازه‌های سنیِ متفاوتی در ارتباطن. بر همین اساس بود که پیاژه نظریه‌ی مراحلِ مختلفِ رشدِ شناختی‌شو پی‌ریزی کرد. توی بخشهای بعدی به این نقاطِ عطف نگاهِ دقیقتری میندازیم.
====================================
توی اولین مرحله‌ی رشد، نوزادا وجودِ اشیاءِ مستقلو کشف میکنن.
نوزاد توی 24 ماهِ اولِ زندگیش، یه سفرِ اکتشافیِ هیجان‌انگیزو در پیش میگیره.
ساختارِ فیزیکیِ نوزاد یه سری قابلیتهای حسی‌حرکتیِ حاضرآماده در اختیارِ نوزاد قرار میده تا دنیای خودشو کشف کنه. اون میتونه دیدنی‌ها و بوها رو درک کنه و این ادراکات رو با حرکاتش هماهنگ کنه.
به لطفِ این قابلیتها، اون احساسِ بی‌پناهی نمی‌کنه. نمونه‌ش، رفلکسِ مکیدنه که یه مهارتِ غریزیه. وقتی لبای نوزاد تحریک میشن، اون به طورِ غریزی واکنش نشون میده و شروع به مکیدن میکنه. ضمناً خیلی زود از روی تجربه یادمیگیره که بینِ محرکهای مختلف فرق بذاره. اگه گشنه باشه، پوستِ اطرافِ نوکِ پستانِ مادرشو پس میزنه و فقط نوکِ پستان رو میمکه، که یکی از ابتدایی‌ترین شکلهای بازشناسیه.
ولی این پیشرفتها تازه اولِ راهه.
توانایی‌های حسی‌حرکتی با وجودِ پیچیدگی‌یی که دارن، یه محدودیتِ اصلی دارن و اون اینکه نوزاد فقط چیزایی رو واقعی میدونه که بتونه ادراکشون کنه. مثلاً، اگه صورتِ مادرش توی میدونِ دیدش قرار بگیره، بهش نگاه میکنه و اگه از حوزه‌ی دیدش خارج بشه، نگاه کردنو متوقف میکنه.
به عقیده‌ی پیاژه، نوزادان مفهومی از شیءِ خارجیِ مستقل ندارن. یعنی نمیتونن بفهمن که اشیاء مستقل از فعالیتهایی مثلِ نگاه کردن و لمس کردن و مکیدن هم وجودِ خارجی دارن. کسبِ این مفهوم برای نوزاد مهمترین پیشرفتِ مرحله‌ی حسی‌حرکتیِ رشد محسوب میشه.
وقتی یه بزرگسال کلیداشو توی کشو میذاره، میدونه که اونا تا چند ساعت بعدم سرِ جاشون هستن، ولو اینکه نگاه یا لمسشونم نکنه. اینو بهش میگن تمرکززدایی. اون چون میدونه که اشیاء مستقل از خودشم وجود دارن، مفاهیمِ پیچیده‌تری مثلِ علت و معلول رو هم درک میکنه و به درستی استدلال میکنه. مثلاً میدونه که اگه کلیدا داخلِ کشو هم نباشن، باز وجود دارن و احتمالاً کسی اونا رو برداشته. و از اونجا که تنها کسی که به کشو دسترسی داشته همسرش بوده، پس مطمئناً کلیدا دستِ اونه. این استدلال کردنها باعث میشه ما توی دنیای بیرون سردرگم نشیم.
تحقیقاتِ پیاژه اونو به این نتیجه رسوند که نوزادها مفهومِ وجودِ اشیاءِ مستقل از خودشونو حدوداً توی هشت‌ماهگی شکل میدن. قبل از این مقطع، اگه شما به یه نوزاد اسباب‌بازیِ موردِ علاقه‌شو نشون بدی، دستشو دراز میکنه و میگیردش. ولی اگه یه پارچه روش بکشی، هیچ تلاشی برای پیدا کردنِ شیءِ مخفی نمیکنه. از دیدِ این نوزاد، اون اسباب‌بازی دیگه وجود نداره. ولی بعد از هشت ماهگی، نوزادا با قاطعیتِ بیشتری دنبالِ اشیاءِ مخفی میگردن. پیاژه اینو شاهدی میگره بر اینکه نوزادها وجودِ مستقلِ اشیاء رو پذیرفته‌ن. این اولین خیز به سمتِ تعقلِ تمرکززدایی‌شده‌ست‌ یعنی همون چیزی که توی بزرگسالا بهش میگیم هوش.
===============================
توی مرحله‌ی پیش‌عملیاتیِ رشد، بچه ها خودمحورن.
یه بار دیگه به اون آقایی که درباره‌ی ناپدید شدنِ کلیداش استدلال کرده بود فکر کنین. پیاژه به فعالیتهای شناختی‌یی مثلِ استدلال درباره‌ی علت و معلول میگه عملیات. منطق همونطور که در ادامه خواهیم دید، قلبِ تفکرِ عملیاتیه.
توی مرحله‌ی دومِ رشد، که حدوداً از سنِ دو تا هفت‌سالگی طول میکشه، بچه‌ها مفهومِ اشیاءِ مستقلو کاملاً پذیرفته‌ن و شروع میکنن به کشفِ روابط بینِ موجودات و محیطشون. با این حال این کشف در اصطلاحِ پیاژه پیش‌عملیاتیه.
یعنی با اینکه بچه برای تحلیلِ نحوه‌ی ارتباطِ اشیاء یا تصورات تلاش میکنه، ولی این کارو به صورتِ شهودی انجام میده و هنوز تواناییِ ترکیب، جداسازی، مقایسه یا تغییرِ تصوراتو به صورتِ منطقی پیدا نکرده.
چرا؟ چون هنوز خودانگاره‌شو کاملاً تمرکززدایی نکرده.
بذارین برای روشن‌تر شدنِ مطلب یکی از آزمایشای معروفی که پیاژه با بچه‌های این بازه‌ی سنی انجام داد رو ذکر کنیم.
یه کوهِ مقوایی روی یه میز قرار داره. بچه دورِ میز یه چرخی میزنه و بعد یه فردِ بزرگسال یه عروسکو روی میز حرکت میده. عروسک به نقطه‌ای میرسه که انگار داره به اون کوه نگاه میکنه. بعد یه تعداد نقاشی به بچه نشون داده میشه که کوهو از زاویه‌های مختلف به تصویر کشیدن. بعد از بچه میپرسن: کدوم یکی از نقاشیا شبیه‌ترین حالت به اون چیزیه که عروسک داره میبینه؟
بچه‌ها توی مرحله‌ی پیش‌عملیاتی تقریباً همیشه نقاشی‌هایی رو انتخاب میکنن که با زاویه‌ی دیدِ خودشون  منطبقه. پیاژه اینو ناشی از این واقعیت میدونه که این بچه‌ها هنوز خودمحورن. به این معنا که براشون سخته که دنیا رو از چشمِ دیگران ببینن. ولی بچه‌های هفت، هشت ساله نسبتاً راحت‌تر از پسِ این کار برمیان. درواقع، طرحواره‌ی فضاییِ اونا تمرکززدایی شده و تغییرِ شکل داده.
آزمایشایی که روی درکِ زمانیِ بچه‌های پیش‌علمیاتی انجام شده هم همینو میگه و حکایت از طرح‌واره‌ی دست‌نخورده و موقتیِ اونا تو این مرحله داره. وقتی بچه‌های چار، پنج ساله دو تا شیء رو میبینن که با هم از نقطه‌ی A حرکت میکنن و به دو تا نقطه‌ی متفاوت به اسمِ B و C میرسن، براشون سخته که این توالیِ رویدادها رو بازبینی کنن. البته اینو میفهمن که شیءِ اول وقتی حرکتش متوقف شده که شیءِ دوم متوقف شده. ولی بازم قبول نمیکنن که این دوتا «همزمان با هم» متوقف شدن. چرا؟ چون هر کدومشون در مکانهای متفاوتی توقف کرده‌ن.
بنابراین، پیاژه نتیجه میگیره که برای بچه‌های پیش‌عملیاتی، زمان ذهنیه. تصورِ اینکه یه مفهومِ واحد بر چندتا شیءِ متفاوت صدق کنه که در مسیرهای متفاوتی یا با سرعتهای متفاوتی حرکت کردند، همونقدر براشون ناشناخته‌ست که مفهومِ زاویه‌دیدهای مختلف.
=========================
نگهداریِ ذهنی، بازگشت‌پذیری و طبقه‌بندی سه تا از مشخصه‌های سومین مرحله‌ی رشدِ بچه‌هاست.
سومین مرحله‌ی رشدِ شناختی نقطه‌ی عطفی توی زندگیِ کودکان محسوب میشه.
بینِ سنینِ هفت تا یازده‌سالگی، بچه تواناییِ تفکرِ عملیاتی رو پیدا میکنه، به این معنا که قواعدِ منطقی رو به اشیاء تعمیم میده. این یه پیشرفتِ چشمگیره، ولی یه نقصِ مهم داره. توی این مرحله، علمیاتهای منطقی محدود به اشیاءِ فیزیکی‌ان و مفاهیمِ انتزاعی رو دربر نمیگیرن. برا همین، پیاژه اسمشو مرحله‌ی عملیاتِ عینی گذاشته.
به نظرِ شما بچه‌ها توی این مرحله از رشد، از چه منطقی استفاده میکنن؟ بذارین با مفهومِ نگهداریِ ذهنی شروع کنیم.
نگهداریِ ذهنی یعنی فرد بدونه که فلان‌چیز هویتِ خودشو حفظ کرده و همونی هست که بوده، حتی اگه ظاهرِ بیرونیش تغییر کرده باشه. مثلاً یه تُن پَر وزنش با یه یه تُن سنگ برابره. وزن حفظ میشه، شکلش فرق میکنه. درکِ این مفهوم یکی از عظیم‌ترین تحولاتیه که کودک توی مرحله‌ی علمیاتیِ عینی پشتِ سر میذاره.
پیاژه چندتا آزمایش انجام داد تا این تئوری رو اثبات کنه. یه بچه‌ی پیش‌عملیاتیِ شیش ساله توی شمارشِ پنج تا مهره که به ردیف کنارِ هم چیده شده‌ن مشکلِ چندانی نداره. ولی اگه همین مهره‌ها رو برداریم و بدونِ نظم و ترتیبِ خاصی روی میز بریزیم، معمولاً بهتون میگه: حالا مهره‌های بیشتری داریم. اون در واقع نمیتونه تعداد رو توی ذهنش نگه داره. به همین ترتیب، اگه آبِ درونِ یه لیوانِ بلند و باریکو داخلِ یه لیوانِ کوتاه و پهن بریزیم، بچه‌های پیش‌عملیاتی فکر میکنن مقدارِ آب تغییر کرده. بازم دلیلش اینه که اونا نمیتونن حجمو توی ذهنشون نگه دارن. این در حالیه که بچه‌های هفت تا یازده ساله، خیلی راحت این مفهومو متوجه میشن.
نگه‌داریِ ذهنی مبنای یه مفهومِ مهمِ دیگه هم هست: بازگشت‌پذیری. یه بچه وقتی توی مرحله‌ی عملیاتِ عینیه، میتونه اینو بفهمه که یه تیکه خمیربازی رو به هر شکلی دربیاری و به هر چندتا تیکه که تقسیمش کنی، ماهیتِ خودشو حفظ میکنه. و چون یاد گرفته که ماهیتِ اشیاء رو توی ذهنش نگه داره، پس اینو هم میفهمه که اگه یه گلوله خمیرو ورز دادی و  دراز و کشیده‌ش کردی، میتونی دوباره به حالتِ اولیه‌ش برش گردونی.
تواناییِ بعدی طبقه‌بندیه. وقتی پیاژه به یه مشت بچه‌ی پیش‌عملیاتی تعدادی مهره‌ی چوبیِ سفید و قهوه‌ای نشون داد، اونا نتونستن تشخیص بدن که آیا تعدادِ مهره‌های چوبی بیشتره یا تعدادِ مهره‌های سفید؟ توی مرحله‌ی عملیاتِ عینی، این مسأله حلش آسون میشه. چرا؟ چون بچه‌ها حالا دیگه میفهمن که مهره‌های سفید زیرمجموعه‌ی یه طبقه‌ی بزرگترن به اسمِ مهره‌های چوبی. و میتونن همین اصلِ طبقه‌بندی رو به چیزای دیگه هم تعمیم بدن.
============================
هرچی به بلوغ نزدیکتر میشیم تفکر انتزاعی تر میشه.
اگه گربه‌سیاهه بزرگتر از گربه‌سفیده باشه و گربه‌سفیده بزرگتر از گربه‌قهوه‌ایه باشه، کدومشون بزرگتر از همه‌ست؟
بر اساسِ تئوریِ رشدِ شناختیِ پیاژه، تواناییِ حلِ این جور مسائل نشونه‌ی بلوغ و پختگیِ هوشه. اسمِ این مرحله عملیاتِ صوریه و از دوازده سالگی شروع میشه.
برخلافِ عملیاتِ عینی، عملیاتِ صوری محدود به حلِ مسائلِ محسوسی مثلِ‌ شمارشِ مهره‌های روی میز نیست و میتونه برای مسائلِ انتزاعی‌ مثلِ مقایسه‌ی گربه‌های فرضی هم به کار بیاد.
اجازه بدین برگردیم سراغِ همون سؤالِ قبلی که درباره‌ی گربه‌ها پرسیدیم. این سؤال چجوری قابلِ حله؟ جواب یک کلمه است: از طریقِ قیاس. استدلالِ قیاسی با بیانِ چند مقدمه شروع میشه. اگه این مقدمات صحیح باشن، نتیجه‌ی اونها هم ضرورتاً باید صحیح باشه.
برای اینکه بهتر با سازوکارِ قیاس آشنا بشیم، توی همین مثالِ گربه‌ها، از حروفِ الفبا استفاده میکنیم. الف بزرگتر از ب است. این از مقدمه‌ی اول. مقدمه‌ی دوم: ب بزرگتر از پ است. پس نتیجه میگیریم که الف بزرگتر از ب و پ است. از اونجا که این نوع از استدلال توی مسائلِ انتزاعی به کار میاد، پیاژه اسمشو استدلالِ فرضی-قیاسی میذاره. وقتی کودک به این مرحله از رشد میرسه، دیگه نیازی نداره سه تا گربه رو از نظرِ فیزیکی با هم مقایسه کنه تا بفهمه کدوم بزرگتره.
البته قیاس لزوماً بی‌نقص نیست. اگه مقدماتش کاذب یا غلط باشن، نتیجه هم به احتمالِ زیاد غلط از آب درمیاد. با این حال، پیاژه چندان به مبحثِ درست و غلط بودنِ استدلال علاقه‌مند نبود. اون حرفش این بود که کودک همین که از استدلالِ فرضی-قیاسی استفاده کنه، حتی اگه به نتیجه‌ی غلطی برسه، بازم ساختارِ تفکرش منطقیه.
اصلاً سروکله زدن با تصوراتِ غلط یکی از ویژگی‌های این مرحله از رشده. فرض کنیم به یه کودکِ پیش‌عملیاتی مسأله ای میدیم که توی اون، سفید بودنِ زغال‌سنگ پیش‌فرضِ ماست. اینجا، کودک معمولاً جبهه میگیره که زغالسنگ سفیده، نه سیاه. در نتیجه، نمیتونه اون مسأله رو حل کنه. ولی بچه‌های بزرگتر، با استفاده از عملیاتِ صوری، میتونن چیزایی که میدونن صحیح نیست رو صحیح فرض کنن. از نظرِ پیاژه، تواناییِ درست فرض کردنِ چیزها دقیقاً‌ همون کاریه که تمامِ فلاسفه و دانشمندا مدام انجامش میدن.


خلاصه صوتی کتاب روانشناسی هوش

برای دسترسی دائمی به خلاصه صوتی کتاب روانشناسی هوش و تمام 365 کتاب‌ (از طریق اپلیکیشن و کانال تلگرام)، کافیه یک بار اشتراک 365 بوک رو دریافت کنید. این کتاب‌ها به شما کمک میکنن در تمام زمینه‌های زندگی، اطلاعات و مهارت کسب کنید و روز به روز پیشرفت کنید.
پیشنهاد ما اینه که از زمان‌های مرده (موقع رانندگی، آشپزی و ...) استفاده کنید و روزی به یک خلاصه کتاب گوش کنید.
راستی، ما برای خلاصه صوتی مجموعه 365 کتاب‌ خودمون، یک مبلغ کوچیک دریافت می‌کنیم که صرف هزینه‌های 365 بوک میشه و به معنای حمایت شما از این پروژه هست.

خلاصه کتاب های مشابه « کتاب روانشناسی هوش »

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...