خلاصه رایگان
کتاب گرانبها
نویسنده: ویلیام پوندستون
دسته بندی: کتاب های بهرهوری کتاب های توسعه فردی کتاب های تصمیمگیری کتاب های سبک زندگی کتاب های روانشناسیآخرین باری که چیزی خریدین و همین که رسیدین خونه پشیمون شدین و به خودتون گفتین: «عجب اشتباهی کردم و پولمو ریختم دور» رو یادتون میاد؟ تو پادکست امروز اومدیم سراغ کتاب گرانبها. نویسنده کتاب آقای ویلیام پوندستون تو این کتاب بهمون میگه که چه دلایلی روانشناختی پشت تصمیمهای ما برای خریدن یا نخریدن وجود داره.
خلاصه متنی رایگان کتاب گرانبها
چرا ما فکر میکنیم یه محصول گرونه؟ چی باعث میشه از خرید یه محصول حس خوبی داشته باشیم و فکر کنیم سود کردیم؟ قیمت محصولات چه تاثیری روی تصمیمگیریمون داره؟ ویلیام به همه این سوالات پاسخ میده. پس اگه کسبوکار دارین و میخواین با چندتا تکنیک خیلی ساده فروشتون رو چند برابر کنید یا اگه مصرف کننده هستید و میخواین آگاهانهتر خرید کنید، این پادکست رو از دست ندید.
--------------------------------------------------------------------------------------------
به صور کلی آدما تو بحث قیمت خیلی عملکرد خوبی ندارن! اینکه بخوایم برای یه چیزی ارزش پولی تعیین کنیم، برامون پیچیده و سخته. به همین دلیل اجازه میدیم عوامل دیگهای تو تصمیم گیریمون دخالت کنن. حالا مشکل از کجا شروع میشه؟ از اینجا که ممکنه عددی که صبح از رادیو میشنویم، رو اینکه چقدر برای شام بخوایم هزینه کنیم تاثیر داشته باشه!
شاید این ادعا به ظاهر احمقانه باشه، اما تو این پادکست قراره کلی مثال و مطالعه روی بررسی کنیم که همشون این جمله رو ثابت میکنن: وقتی بحث قیمت و ارزیابی چیزها میاد وسط، شدیداً به کمک نیاز داریم!
تو این پادکست شما یاد میگیرید که:
1. چطوری تکامل باعث شده ما نسبت به از دست دادن چیزهایی که داریم بترسیم و از طرف دیگه، نسبت به بدست آوردن چیزهایی که نداریم، هیجان زده نشیم
2. اینکه چرا شما در حضور و نظارت دیگران منصفانه تر عمل میکنید و
3. اینکه چطوری بلا فاصله نسبت به قیمتها بیتوجه میشیم
--------------------------------------------------------------------------------------------
به نظرتون قیمت یه شیشه کره بادوم زمینی چنده؟ شاید بدونید، اما صرفا به این دلیل که اخیرا کره بادوم زمینی خریدید. حالا یک کیلو صدف خوراکی چنده؟ بعیده ایدهای داشته باشید.
هرچند ما نسبت به تفاوتهای قیمتی حساسیم و درکشون میکنیم، اما معمولا نمیتونیم قیمت ثابت یا ارزش پولی دقیق یه چیز رو تخمین بزنیم. حالا سوال اینه که: آیا قیمتهایی که تو همه سوپرمارکتها میبینیم، یکسان هستن؟ اگه اینطوری بود، فرقی نداشت شما یک کیلو برنج رو از کدوم مغازه بخرید، چون هر مغازهای که میرفتین، قیمت یک کیلو برنج یک چیز بود. اما میدونیم که اینطوری نیست. شما وارد یک مغازه میشید و میبینید برنج رو گرونتر داره بهتون میفروشه. نتیجه چیه؟ اینکه قیمتها نسبی هستن و به همدیگه بستگی دارن. یعنی وقتی ما میگیم قیمت این برنج گرونه، که تو مغازه قبلی دیده باشیم که ارزونتره.
حالا به این سوال فکر کنید: آیا میتونید وزن دقیق یک چیز رو صرف با نگه داشتنش تو دستتون حدس بزنید؟ حالا اگه قبل از این، یه چیز سبکتر تو دستتون بود و وزنش رو هم میدونستید چی؟ الان تخمین زدن راحت تر شد نه؟
تو بحث قیمتها هم داستان همینه: مصرف کنندهها میتونن بگن که کدوم محصول گرون تره، اما بدون داشتن یه نقطه مرجع، نمیتونن تخمین بزنن که قیمت فلان محصول چنده. به عنوان مثال یه مزایده رو درنظر بگیرید. اگه قبل شروع مزایده از همه شرکتکنندهها بپرسید بالاترین قیمتی رو که حاضرن پرداخت کنن چنده، جواب درستی نمیتونن بهتون بدن. چرا؟ چون همه چیز به اون قیمت اولیه بستگی داره و قیمتهایی که در ادامه سایرین پشینهاد میدن.
حالا برگردیم سراغ همون کره بادوم زمینی. اگه شما مشتری پای ثابت این محصول باشید، بهتر میتونید قیمتش رو حدس بزنید. به عبارتی دیگه، وقتی شما یک محصول رو پی در پی میخرین، قیمت حدودیش تو ذهنتون میمونه. اما احتمالا بعیده بتونید قیمت میوه خشکی که پارسال برای مهموناتون خریدین رو به یاد بیارین. دلیلش هم اینه که قیمتهای خیلی محدودی تو حافظه ما باقی میمونن و تقریبا غیر ممکنه بتونیم قیمت همه چیزهایی که تو سوپر مارکت میبینیم و میخریم رو به یاد بیاریم.
--------------------------------------------------------------------------------------------
حالا میرسیم به یک واقعیت: اینطوری نیست که ما همیشه نسبت به قیمتها حس یکسانی داشته باشیم.
مثلا، آیا اگه یه اسکناس 10 هزار تومانی پیدا کنید، 2 برابر زمانی که اسکناس 5 هزار تومانی پیدا کرید خوشحالتون میکنه؟ شاید بگید آره، شایدم نه. بر این اساس نمیشه گفت که دو برابر شدن میزان پول، همیشه شما رو دو برابر خوشحال تر میکنه. حسی که دریافت میکنید، به وضع مالی و امنیت اقتصادی شما بستگی داره.
اگه از نظر مالی وضعتون خوبه، 10 هزار تومان به نسبت میزان پولی که دارید، کاملا بی معنا و بی اهمیت میشه. به این پدیده میگیم «اثر ثروت». بر این اساس میشه گفت که 10 میلیون تومان برای کسی که میلیارده، چندان قابل توجه نیست، در صورتی که ممکنه همین مبلغ زندگی کسی که وضع مالیش چندان خوب نیست رو نجات بده. بنابراین، شرایط اقتصادی شما تعیین میکنه که وقتی میزان مشخصی از پول رو از دست میدید یا به دست میارید، چه واکنشی بهش دارید.
شاخصه دیگه ای که واکنش شما نسبت به قیمت چیزی رو تعیین میکنه، کاربردی بودنشه، اینکه شما چه ارزشی رو برای اون محصول قائل هستید.
بنابراین، اگه عاشق شکلات باشید، حاضرید برای خریدنش، نسبت به کسی که علاقه چندانی بهش نداره، پول بیشتری رو هزینه کنید. در عوض، ممکنه دیگران پولشون رو صرف جمعآوری کلکسیون تمبرهاشون کنن، در صورتی که شما حتی خواب اینکه یه هزاری برای یه تمبر هزینه کنید رو هم نبینید. جالبه نه؟
--------------------------------------------------------------------------------------------
گاهی وقتا هم هست که ما اصلا نمیدونیم تصمیمگیری هامون اصلا بر چه اساسیه وچه چیزهایی روشون تاثیر گذاره.
شانس برنده شدن توی لاتاری خیلی پایین و نزدیک به صفر هست، اما میلیونها نفر در دنیا هر طور که شده شانسشون رو امتحان میکنن. براتون سوال نشده که چرا؟
با توجه به کمبود زمان و اطلاعات، خیلی از تصمیمهایی که میگیریم، بر اساس الگوی هیوریستیک (heuristic) هستن. هیوریستیکها یکسری میانبرهایی هستن که مغز ما ازشون برای تصمیم گیری فوری بر اساس تجربیاتی که داشته استفاده میکنه. به این نوع از تصمیم گیری ها، «عقلانیت محدود» هم گفته میشه.
روانشناسا تو بررسیهایی که روی قماربازها انجام دادن، این روش تصمیم گیری رو تعریف کردن. به عنوان مثال، دیدن خیلی از بازیکنا، به جای اینکه روی بالاترین ارزش متوسط قمار کنن، صرفا بر اساس پایهای ترین شاخص ها مثل توجه به بالاترین پیشنهاد تصمیم گیری میکنن.
وقتی افراد دیگه برای تصمیم گیری بهمون فشار میارن، ممکنه بر اساس غریزه و حس درونیمون عمل کنیم. اما مشکل اینجاست؛ اگه همین غریزه و احساسات درونیمون هم تحث ثایر قرار گرفته باشن چی؟
هورمون اوکسی توکسین (Oxytocin)، میتونه میزان اعتماد و سخاوتمندی رو افزایش بده. ترشح این هورمون در دوران بعد از تولد و شیرخوارگی، یه پیوند خیلی عمیق و قابل اعتماد بین مادر و بچه ایجاد میکنه. اما باید خوب حواستون رو جمع کنید، چون سخاوتمندی، همون چیزیه که یه فروشنده دنبالشه!
جالبه بدونید که به همین دلیل، اومدن و یه محصول جدید ابداع کردن: اعتماد مایع! یه اسپری که توش اوکسی توکسین هست و توی عطرها ازش استفاده میشه! البته دانشمندا میگن که اوکسی توکسین صرفا از طریق تزریق یا اسپری مستقیم در مجاری تنفسی میتونه عمل کنه. پس احتمالا این اعتماد مایع جواب نده! اما مثال خوبیه برای اینکه بدونید بیش از اونچه که فکرش رو میکنید، تصمیم گیریهاتون تحت تاثیر عوامل مختلفه.
--------------------------------------------------------------------------------------------
مسئله بعدی که میخوایم بهش بپردازیم اینه که اعداد به ظاهر ناچیز، میتونن رو تصمیم گیری هامون تاثیر بذارن، به خصوص وقتی میخوایم چیزی بخریم. یادتون هست هواشناسی چه دمایی رو برای امروز صبح پیش بینی کرده؟ اگه نه، احتمالا شگفت زده بشید که بهتون بگیم درجه حرارت امروز حتی با اینکه یادتون نمیاد هم میتونه روی تصمیم به خریدتون تاثیر بذاره!
چطوری؟ ببینید، وقتی مجبورمیشیم قیمتها رو بدون داشتن مقیاس مشخصی تخمین بزنیم، اونا رو بر اساس نشونههایی که تو محیط قابل مشاهده هستن، میسازیم. به این نشونهها انکر (Anchor) یا همون لنگر میگن. بر این اساس، حتی کوچکترین اعدادی که شانسی باهاشون مواجه میشیم، ممکنه بدون اینکه حتی بدونیم، توی تصمیم گیریمون تاثیر بذارن. حالا، هر کسی که تحت تاثیر یه لنگر بالاتری قرار گرفته باشه، احتمالا تخمین بالاتری هم میزنه.
تو یکی از مطالعات، به شرکتکنندهها پرسشنامه دادن. روی هر پرسشنامه هم، یه برچسب زده بودن و روی هر برچسب هم یه عدد رنگی نوشته شده بود. از تعدادی شرکت کننده خواستن تا اون عدد رو توی پرسشنامه بنویسن. بقیه هم صرفا باید رنگ عدد رو یادداشت میکردن.
بعد از شرکتکنندهها خواستن تا تعداد فیزیکدانهای توی یه دفترچه تلفن رو تخمین بزنن. تخمین اونایی که عدد برچسبهای روی پرسشنامه رو نوشته بودن، 55 درصد بالاتر از کسایی بود که فقط رنگ عدد رو نوشته بودن!
حالا این برای زمانی بود که شما از لنگر ذهنتون آگاه نبودید. اگه از یه لنگر مطلع باشی و آگاهانه به عنوان یه مرجع ازش استفاده کنیم چی؟ اون وقت رفتار ما بیشتر تحت تاثیر اون لنگر قرار میگیره.
تو یه آزمایش دیگه، از شرکتکنندهها خواستن تا وزن یک شی رو بعد از وزن کردن شی دیگهای حدس بزنن. خب اینجا لنگر همون وزن شی اول هست. تو آزمایش، وزن شی دوم رو کلا ثابت در نظر گرفتن، ولی شی اول گاهی سنگینتر و گاهی سبکتر از شی دوم میشد. نتیجه چی شد؟ اونجایی که وزن لنگر سبکتر بود، شی دوم سنگین تر احساس میشد نسبت به زمانی که لنگر سنگینتر از شی دوم بود. یعنی وقتی شی اول سبک تر از شی دوم بود، شرکت کننده پس از بلند کردن شی دوم سنگینی رو کاملا حس میکرد. اما وقتی شی اول سنگین تر از شی دوم بود، شرکتکننده سنگینی شی دوم رو کمتر از حالت قبل حس میکرد.
هر چقدر شما توجه بیشتری به یک عدد کنید، یا لنگر اون عدد تو ذهنتون پر رنگتر باشه، تاثیری که از اون عدد میگیرید بیشتره. به خصوص وقتی که دارید 2 قیمت رو مستقیماً با هم مقایسه میکنید. مثلا فرض کنیم توی سوپر مارکت هستید و میخواید یک چیپس بخرید. هر چقدر قیمت چیپسهایی که اطراف چیپس مورد نظرتون هست بیشتر باشه، تو ذهنتون این لنگر ایجاد میشه که کلا قیمت چیپس همین هست و منطقیه و اینطوری حتی میل بیشتری به پرداخت با قیمت بالاتر پیدا میکنید.
مسئله لنگر انداختن تو بازاریابی اهمیت خیلی بالایی داره. پس باز هم میخوایم در موردش حرف بزنیم. تا الان کفشی خریدید که گرونه باشه؟ اما همچنان فکر کنید که معامله خوبی کردید؟ نمیخوایم تو ذوقتون بزنیم، اما احتمالا کفش فروشیه یه کفش خیلی گرون رو میخواسته به شما بفروشه که الان احساس میکنید کفش ارزون و خوبی رو ازش خریدید!
خیلی از انتخابهای ما وقتی یه قیمت کمتر یا بیشتری میبینیم، تغییر میکنه. ما فکر میکنیم هر چقدر یه محصول ارزونتر باشه، کیفیت کمتری داره؛ از طرفی دیگه، محصولی که خیلی گرونه هم برامون مناسب نیست. در نتیجه، خرید یه محصول با قیمت متوسط، انتخاب امنتری به نظر میاد.
پس اگه محصول گرونی دارید و فروشتون پایین هست، به جای کاهش قیمتش، یه محصول مشابه جدید با قیمت بالاتر معرفی کنید، اینطوری قیمت بالای محصول جدید تو ذهن مشتری شما لنگر میندازه.
این همون استراتژیایه که شرکت لوازم آشپزخانه ویلیامز-سونوما (Williams-sonoma) ازش استفاده کرد. دستگاه توستر نون این شرکت با قیمت 279 دلار فروش پایینی داشت. اما وقتی یه مدل جدید به با قیمت 429 دلار وارد بازار کردن، دیدن فروش محصول اولشون تقریباً دو برابر شده! پس گرون کردن یه محصول، باعث میشه سایر محصولات ارزونتر به نظر بیان.
پس میشه اینطور نتیجه گرفت که گاهی گرون بودن میتونه باعث افزایش فروش شما هم بشه. به عنوان یه مثال دیگه، فرض کنیم شما یه ساعت 2 میلیون تومانی و یک ساعت 10 میلیون تومانی داشته باشید و هدفتون فروش اون ساعت 2 میلیونی باشه. اینجا اگر ساعت 10 میلیونی رو بذارید کنار 2 میلیونی و به مشتری نشون بدید، عدد 10 میلیون تو ذهن مشتری لنگر میندازه. حالا مشتری شما میگه 10 میلیون خیلی زیاده، اما این 2 میلیون قیمتش مناسبه. به عبارتی دیگه، شما با نشون دادن عدد 10، یک مقیاس و معیار به مشتری میدید تا بتونه قیمتها رو بسنجه. پس قیمت 2 میلیونی براش منطقیتر میشه و شانس شما برای فروش این ساعت بیشتر میشه.
اتفاقا استیو جابز هم تو معرفی محصولات اپل از این تکنیک استفاده میکنه. جابز موقع معرفی قیمت آیپد، میاد و میگه که محصول ما 999 دلار ارزش داره. اما به خاطر شما، اون رو 499 دلارش کردیم. اینجا، 999 دلار تو ذهن شما لنگر انداخته و 499 دلار عدد کمی براتون به نظر میرسه. هرچند ممکنه 499 به تنهایی گرون باشه.
--------------------------------------------------------------------------------------------
مسئله بعدی که نویسنده تو کتابش مطرح کرده، اینه که آدما فقط زمانی تمایل دارن قیمت مناسب به شما بگن که احساس کنن میتونید فرایند قیمت گذاری رو بفهمید.
اگه ناچار بودید یه تیکه از کیکتون رو به یه غریبه بدید، اون تیکه چه اندازهای بود؟ به نظرتون وقتی اون غریبه اطلاعی نداشت که چقدر کیک دارید و کیک اصلی چه اندازهای هست، باز هم کیک رو مساوی تقسیم میکردید؟!
وقتی به دیگران پیشنهادی میدیم، واکنش شرکای تجاری خودمون رو پیش بینی و رفتارمون رو بر اساس اون تنظیم میکنیم. اگه آدما احساس کنن که قیمت شما هرچند بالا اما منصفانه هست، حاضرن بهتون پول بدن. بنابراین شرکتها به دنبال این هستن که نشون بدن قیمت محصولاتشون منصفانه هست تا مطمئن بشن آدما حاضرن ازشون خرید کنن. به عنوان مثال، اگه یه شرکت تولید چتر، حین طوفان و هوای بارونی قیمت چترهاش رو ببره بالا، آدما دیگه حاضر به خرید ازش نیستن و به دنبال شرکتهای دیگهای میرن، چون این رفتار از نظرشون موج سواریه و منصفانه نیست.
تو یه آزمایش با عنوان «بازی آخرین پیشنهاد»، از آدما خواستن تا 10 دلار رو با یه غریبه تقسیم کنن. اونا اجازه داشتن هر مبلغی که دلشون میخواد رو به غریبه بدن و باقی رو پیش خودشون نگه دارن، البته به شرطی که اون غریبه، پیشنهادشون رو قبول کنه. اگر هم غریبه پیشنهادشون رو قبول نمیکرد، هیچ پولی نمیتونستن پیش خودشون نگه دارن.
اکثر شرکتکنندهها از فرد مقابلشون انتظار داشتن تا پیشنهاد غیرمنصفانه رو رد کنه، به همین دلیل تلاش کردن تا بر اساس واکنشی که از طرف مقابلشون انتظار دارن پیشنهاد بدن: یعنی پیشنهاد 50/50!
اما، اگه آدما متوجه بشن که کسی نمیتونه سر از کار قیمت گذاریشون در بیاره چی؟ اون وقت ممکنه طمع کنن و دیگه خبری از پیشنهادهای منصفانه نباشه. به عبارتی دیگه، آدما وقتی بدونن مشتریها از روند قیمتگذاریشون اطلاع دارن، بیشتر تلاش میکنن تا منصفانه پیشنهاد بدن.
تو یه آزمایش به اسم «بازی دیکتاتور»، دیکتاتور 20 دلار میگیره تا اون رو با یه غریبه تقسیم کنه. تو این آزمایش، 76 درصد از آدما 20 دلار رو به دو تا 10 دلار تقسیم کردن و پیشنهاد منصفانهای دادن. اما وقتی جوری ازمایش رو تغییر دادن که دریافت کننده پول ندونه دیکتاتور چقدر پول تو دستشه، خیلی از دیکتاتورها طمع کردن و در نهایت اتفاق جالبی افتاد: 60 درصد از دیکتاتورها تمامی پول رو پیش خودشون نگه داشتن!
پس تو این آزمایش، چون دریافت کننده نمیدونست دیکتاتور چقدر پول داره، طبیعتاً نمیتونست نسبت به قیمت غیرمنصفانه اعتراض کنه، و دیکتاتور هم دیگه ترسی از عواقب منفی احتمالی نداشت و خیلی راحت تونست پیشنهاد غیر منصفانه بده.
--------------------------------------------------------------------------------------------
در ادامه نویسنده به این موضوع میپردازه که شرکتها چطوری از ترس ما برای رسیدن به سود و فروش بیشتر سواستفاده میکنن. همه انسانها از اینکه چیزی رو از دست بدن، میترسن. بر همین اساس به طرز جالبی، ترس از دست دادن پول باعث میشه ما پول پرداخت کنیم تا ریسک از دست دادن پول رو کاهش بدیم! دانشمندا فهمیدن که آدما بیشتر از اینکه نسبت به بدست آوردن 10 دلار خوشحال بشن، با از دست دادن 10 دلار ناراحت میشن.
به این پدیده «زیان گریزی» گفته میشه. دلیلش هم مشخصه: تکامل! گم کردن ردپای شکار، اجداد ما رو با خطر نابودی مواجه میکرد. اما وقتی که شما به اندازه کافی گوشت برای خوردن داشته باشید، دیگه نیاز نیست خطر شکار کردن برای به دست آوردن گوشت کافی رو به جون بخرید.
حالا خیلی سریع برگردیم به دنیای امروز. خیلی از ما ها از اینکه گوشی تلفنمون بشکنه میترسیم. هرچند به ندرت همچین اتفاقی میوفته، اما حاضریم مبلغی رو به عنوان بیمه برای هزینه کنیم تا حالا یه روزی اگر اتفاقی افتاد... در نهایت، میشه گفت ما بابت بیمه کردنی هزینه میکنیم که ممکنه هیچ وقت هم ازش استفاده نشه، این وسط هم فقط بیمهگر هست که سود میبره.
در خصوص روش قیمتگذاری تک نرخی که سادهترین روش قیمتگذاری هم هست، همین وضعیت رو داریم. تو این روش، یه محصول یا خدمت مشخص با یک نرخ ثابت برای فروش ارائه میشه. به عنوان مثال به شما میگن که با پرداخت 25 هزار تومان میتونید از خدمات این سایت استفاده کنید. اینجا دیگه خبری از پرداخت ماهیانه یا سالیانه نیست.
حالا، چرا خیلیهامون از قیمتگذاری تک نرخی استقبال میکنیم؟ بهش فکر کنید: یه از دست دادن بزرگ، درد کمتری نسبت به چند از دست دادن کوچیک داره! به عنوان مثال فرض کنید که برای خرید یه بلیط 90 دلاری، باید 3 بار و هر بار 30 دلار پرداخت کنید.
اینجا شما هم دارید در مجموع 90 دلار از دست میدید، هم 3 بار درد از دست دادن 30 دلار رو تجربه میکنید. در صورتی که اگر همون اول 90 دلار پرداخت میکردید، حس از دست دادن رو هم همون یک بار براتون تجربه میشد. این چیزیه که تو بازاریابی بهش میگن «درد خرید». به عنوان مثال، وقتی از یه کسبوکار اشتراک یک ساله دریافت میکنید، درد خرید کمتری رو تجربه میکنید تا زمانی که بخواید ماهی یک بار بابت اشتراک پول از دست بدید.
به عبارتی دیگه، هر بار خرید کردن برای ما معادل از دست دادن پول هست و این تجربه دردناکیه. یه مطالعه تو سال 2009 نشون داد که کاربران گوشی همراه تو سن دیگو (san diego) به ازای هر یک دقیقه تماس، 3.02 دلار پرداخت کردن که مبلغ بالایی به حساب میاد. دلیل بالا بودنش هم این بود که مردم حاضر بودن نرخ ثابتی رو بابت هزینه خط پرداخت کنن، هر چند معمولا کمتر از میزان پرداختشون از تلفن استفاده کردن.
در پایان، حالا که بحث قیمتگذاری حسابی داغه، خوبه که این نکته جالب رو هم اضافه کنیم: اگه میخواید چیزی رو خوب بفروشید، از عدد 9 غافل نشید. این عدد واقعا جادو میکنه: وقتی آدما عدد 9 رو میبینن، متوجه میشن که تخفیفی وجود داره و کیه که از تخفیف بدش بیاد! علاوه بر اون، استفاده از عددی مثل 499 به جای 500، حس کمتر بودن میده و تحقیقات نشون دادن همین کار ساده فروش محصول شما رو تا 15 درصد افزایش میده.
قضیه اینجا جالبتر میشه که بدونید تو یه بررسی، دیدن وقتی قیمت یه محصول رو از 35 هزار تومان یه 39 هزار تومان افزایش میدن، فروش تا 24 درصد افزایش پیدا میکنه! پس حتماً توی قیمتگذاریتون از این عدد جادویی استفاده کنید. باز هم قضیه اینجا جالبتر میشه که میبینیم اپل از آیفون 8 میره رو آیفون 10، چرا؟ چون عدد 9 حس کمتر بودن رو میده.
تو این کتاب دیدیم که چطور شاخصها و عوامل مختلف محیطی میتونن تو تصمیم گیریهای ما تاثیر بذارن. اینکه چه چیزهایی به نظرمون گرونه، متوسطه یا ارزون، تا حدود زیادی به عواملی بستگی داره که خیلی هم در کنترل ما نیستن. همچنین چند تکنیک قیمتگذاری رو بررسی کردیم که حتما به کارتون میاد، به خصوص تکنیک لنگر انداختن قیمت. پس اگر کسبوکار دارید، با استفاده از نکات و تکنیکهایی که تو این پادکست گوش دادید، میتونید فروش بیشتری رو تجربه کنید و اگه مصرفکننده هستید، میتونید خریدهای آگاهانهتری داشته باشید. امیدواریم از پادکست لذت برده باشید. ایام به کامتون باشه.
خلاصه صوتی کتاب گرانبها
برای دسترسی دائمی به خلاصه صوتی کتاب گرانبها و تمام 365 کتاب (از طریق اپلیکیشن و کانال تلگرام)، کافیه یک بار اشتراک 365 بوک رو دریافت کنید. این کتابها به شما کمک میکنن در تمام زمینههای زندگی، اطلاعات و مهارت کسب کنید و روز به روز پیشرفت کنید.پیشنهاد ما اینه که از زمانهای مرده (موقع رانندگی، آشپزی و ...) استفاده کنید و روزی به یک خلاصه کتاب گوش کنید.
راستی، ما برای خلاصه صوتی مجموعه 365 کتاب خودمون، یک مبلغ کوچیک دریافت میکنیم که صرف هزینههای 365 بوک میشه و به معنای حمایت شما از این پروژه هست.
دیدگاه خود را بنویسید