0
{{item.title}} {{item.subtitle}}
{{item.total|number}} تومان
حذف
سبد خرید شما خالی است.

خلاصه رایگان

از {{model.count}}

کتاب فرشتگان بهتر ذات ما

استیون پینکر

دسته بندی: کتاب های خودآگاهی و خوشبختی کتاب های توسعه فردی کتاب های ایجاد تغییر کتاب های روانشناسی

کتابِ «فرشتگانِ بهترِ ذاتِ ما» قصد داره به تاریخِ خشونت توی جوامعِ انسانی نگاهِ دقیقتری بندازه و هم از عواملی که ما رو به خشونت ترغیب می‌کنن پرده برداره و هم عواملِ بازدارنده‌ی خشونت رو توضیح بده. به نظرِ نویسنده‌ی این کتاب، یعنی آقای پینکر، عواملِ بازدارنده‌ی خشونت باعث شده‌ن خشونت به میزانِ قابلِ توجهی توی دنیا کاهش پیدا کنه.

خلاصه متنی رایگان کتاب فرشتگان بهتر ذات ما

با گوش کردن به این پادکست چی یاد میگیرین؟  یاد میگیرین که چرا با وجود اینکه اغلب ما انسان ها یه فانتزی هایی از قتل تو سرمون داریم، اما از همیشه صلح‌جو تریم؟
تا حالا به کشتن کسی فکر کردین؟ اگه شما هم مثل اغلب آدما باشین، احتمالا در عرض یه سال گذشته به این موضوع فکر کردین. تمام آدما ظرفیت خشونت رو تو خودشون دارن، چون خشونت تو ژن ماست. ژنی که میگه با خشونت، چیزی که میخوایم رو به دست بیاریم. با این حال، بر خلاف نظر عموم، هر چقدر جلوتر میریم، خشونت داره کمتر و کمتر میشه.
با گوش دادن به این خلاصه‌ی صوتی، دلیلش رو میفهمین.
اول از همه باید با "شیطان‌های درونی" آشنا بشین. شیطان‌های درونی پنج تا از تمایلاتی هستن که ما رو به خشونت ترغیب میکنن. وقتی با این شیطان‌ها آشنا بشین، میفهمین چرا وقتی از کسی انتقام میگیرین، لذت غیر قابل وصفی بهتون دست میده.
بعدش، باید با فرشته های وجودیتون آشنا بشین. چهار تمایلِ دیگه که ما رو از خشونت بازمیدارن.
دستِ آخر هم با شیش تا از تغییراتی آشنا میشین که توی تاریخ اتفاق افتاده باعث شده و باعث شده خشونت به میزان قابل توجهی کم بشه، نقش اون شیطان‌های درونی کمرنگ تر بشه، و حضور فرشته‌های وجودیمون پر رنگ تر. مثلاً یکی از چیز هایی که در پایان این خلاصه‌ی صوتی متوجهش میشین اینه که چرا "حیوان آزاری" دیگه تفریحِ جالب و سالمی به نظر نمیاد.
واضحه که ما در حال حاضر توی دوره ای زندگی میکنیم که بیشتر از همیشه صلح در جهان جریان داره، با این حال نمیشه گفت خشونت به کلی از زندگی ما بیرون رفته. برای همین هم باید بیشتر تلاش کنیم و فرشته های وجودیمون رو پرورش بدیم و قوی تر کنیم.
======================================================================
خشونت یه راه ساده و طبیعی اما خطرناک و خشن، برای به دست آوردن چیزیه که میخوایم
توی این بخش در واقع با اون پنج شیطان درونی که باعث بروز خشونت در انسان میشن آشنا میشین.
شکارگری یکی از این شیطان ها هست. ریشه ی پیدایش اولین شیطان اینه که خشونت یه راه ساده و طبیعی توی چرخه ی طبیعته که باعث شده موجوداتِ زنده از تکاملِ خودشون سربلند بیرون بیان. فرایندِ انتخاب طبیعی که داروین مطرحش کرد، باعث شده همه‌ی موجودات برای زنده موندن و حفظ ژن هاشون، با هم رقابت کنن و بجنگن.
تو این رقابت موجودات گاهی اوقات مجبور میشن با هم بجنگن. مثلا وقتی غذای کافی برای خوردن وجود نداره، یا جفت کافی برای تولید مثل نیست، موجودات مجبور به مقابله با همدیگه میشن. قدرت بدنی هم عامل خوبی برای حفظ این منابع به شمار میره، بنابر این هر کس که از خشونت استفاده کنه، احتمال برد بیشتری داره. به این نوع خشونتِ کاربردی توی چرخه ی طبیعت شکارگری گفته میشه و یه شیوه ی عملی برای به دست آوردن چیزیه که میخوایم.
تمایل به خشونت تو انسان ها هم یه چیزِ عادی و طبیعیه. این تمایل حتی توی کودکان هم دیده میشه. مطالعات نشون میده خشن‌ترین دورانِ سنین رشد، دوره‌ایه که بچه‌ها تازه شروع به راه رفتن کردن. دورانی که بچه ها رفتارایی مثل گاز گرفتن، لگد زدن، و در کل، زدنِ بقیه رو از خودشون نشون میدن. این تمایل وقتی بالغ میشیم هم با ما همراهه. نتایج یه نظرسنجی از دانشجوها نشون داده که 90 درصد مرد ها و 80 درصد زن ها، قبول داشتن که توی یه سال گذشته به کشتنِ دیگران فکر کردن.  
احتمال میره این خشونت ریشه در عصب‌شناسی داشته باشه. تحقیقات نشون میده اگه یه ناحیه از مغز به نام "مدار خشم" رو تحریک کنیم باعث به وجود اومدن احساس خشم و عصبانیت میشه. با اینکه تمایل به خشونت تو وجودمون نهادینه شده و یه تمایلِ طبیعیه، ولی باز هم، رفتار کردن بر اساس این تمایلات و ابرازِ خشونت کار خیلی خوبی به نظر نمیاد و حتی از نظرِ تکاملی هم که بخوایم به قضیه نگاه کنیم،‌ بهتره این تمایل رو کنترل کنیم. مثلاً آسیب زدن به خویشاوندامون کاریه که به ضرر خودمون تموم میشه، چون اونا ژن هایی شبیهِ خود ما دارن. خشونت در کل یه ریسک محسوب میشه، چون حتی اگه یه گونه یا نوعِ خاصی از موجوداتِ زنده هم در نهایت برنده بشه، ممکنه توی این جنگ صدماتی ببینه که شانس زنده موندن و انتقال ژن ها به نسل های دیگه رو در بلندمدت کاهش بده.  
به همین دلیل هم، انسانها معمولاً خشونت رو به صورتِ گزینشی اِعمال می‌کنن.
====================================================================
خشونت کمک میکنه جایگاه فرد در اجتماع بالا تر بره و به منابع و جفت های بیشتری دسترسی داشته باشه
همونطور که گفتم خشونت ریسک زیادی به همراه داره. چون حتی اگه گروهی در برابر گروه دیگه ببره، احتمال صدمه دیدن زیاده و شانس نجات پیدا کردن و انتقال ژن ها به نسل بعد کاهش پیدا میکنه. با توجه به این نکته، منطقیه که بیشترِ گونه‌هایی که به صورتِ اجتماعی زندگی می‌کنن از خشونت و جنگ غیر ضروری اجتناب میکنن. بیشتر این موجودات تلاش میکنن "سلسله مراتبِ قدرت" رو رعایت کنن. این سلسله مراتب بر اساس میزان تسلط و قدرت موجودات نسبت به همدیگه توی یه نبردِ‌ احتمالی تعیین میشه، یعنی اگه جنگی صورت بگیره، کدوماشون احتمال داره برنده بشن. بنابراین، خودشون پیشاپیش از وقوعِ این جنگ ها و صدمات بعدش جلوگیری میکنن.
شیطان دوم تمایل به تسلط و نفوذ پیدا کردنه.
تو موجوداتی که به طور جمعی زندگی میکنن معمولاً اوضاع به نفع جنسِ نَره، چون اندازه و قدرت بدنی اهمیت داره. اینکه جنس نر چقدر به ماده ها دسترسی بیشتری داشته باشه هم به جایگاهش تو این سلسله مراتب بستگی داره، یعنی نر هایی که در بالای این سلسله مراتب قرار دارن، میتونن با هر تعداد جفتی که میخوان باشن. به این ترتیب نر ها تمایل بیشتری به خشونت پیدا میکنن، چون خشونت هم منابع بیشتری در اختیارشون میذاره، هم جایگاه بهتری توی سلسله مراتب براشون به همراه داره.
چیزی مشابهِ این سلسله‌مراتب در بین انسان ها هم وجود داره. هنوز که هنوزه این مرد ها هستن که برای به دست آوردن زن ها رقابت میکنن. به علاوه، مرد ها به اعتبار و جایگاه اجتماعیشون خیلی بیشتر از زن ها اهمیت میدن. با این وجود، از حدود 1 تا 1 و نیم میلیون سال پیش، قبیله های شکارچی-یعنی قبیله هایی که برای تهیه غذا بیشتر شکار میکردن تا کشاورزی- روی کار اومدن، زن ها، بیشتر از اینکه به مردی که در بالای سلسله مراتب قرار داره تمایل نشون بدن، از مردی خوششون میومد که وفادار و خانواده‌دوست باشه. دلیلش هم این بوده که در اون زمان وظیفه ی مرد ها بیشتر شکار بوده و وظیفه ی زن ها موندن تو خونه و مراقبت از اعضای خونواده.
در اون زمان حفظ خونواده به فراهم کردن غذا بستگی زیادی داشته، به خاطر همین، زن ها توی مسیرِ تکاملِ خودشون به مردهایی گرایش پیدا کردند که به خونواده وفادار بودن و با دست پر از شکار بر میگشتن و برای همه غذا میاوردن؛ نه مرد هایی که تمام تلاششون رابطه داشتن با زنای زیاد و افزایش نسل بود. این تحول باعث شد ما نسلی بار بیایم که با خونواده و عزیزامون مهربون و وفادار باشیم. این تحول، بخش مهم و موفقیت‌آمیز سیرِ تکامل انسان بود.  
==========================================
تمایل به گرفتن انتقام مثل بنزینیه که آتیش خشونت رو توی جهان شعله‌ور میکنه، دلیلِ شکل‌گیریش هم احتمالاً خاصیتِ بازدارندگیش بوده.
تمایل به انتقام گرفتن، حسی که خیلی از ما  تا حالا تجربش کردیم، سومین شیطان درونی و یکی از محرک های اصلی و رایج خشونت هست. منظور من از انتقام ، فقط سریع تلافی کردن نیست. کسایی که مدت طولانی نسبت به کسی کینه دارن و حتی بعد گذشت مدت ها تلافی میکنن هم اسمِ کارشون انتقامه. انتقام یه پدیده ی جهانی محسوب میشه. تقریباً تمام فرهنگ‌های جهان صریحاً از خونخواهی حمایت میکنن. حدود 20 درصد از قتل ها هم نیتِ پشتشون انتقام جویی بوده.  
ما هم وقتی به کشتن کسی فکر میکنیم معمولاً دلیلمون انتقام‌ جوییه. ولی چرا ما انقدر تمایل به انتقام گرفتن داریم؟ یکی از دلایلش اینه که انتقام گرفتن لذت‌بخشه. توی آزمایش‌هایی که روی موش‌های آزمایشگاهی شده، مشخص شد که انتقام گرفتن باعث میشه مغزشون هورمونِ لذت تولید کنه، لذتی که شبیهِ مصرفِ موادِ مخدر یا خوردنِ شکلاته.
تمایل ما به انتقام گرفتن یکمی گیج کننده هم هست. اگه دقت کنین حتی بعد از انتقام گرفتن و تلافی کردن و حمله کردن هم آروم نمیگیریم و معمولاً بعدِ اینهمه تلاش برای انتقام چیزی دستگیرمون نمیشه. پس چرا وقتی داشتیم تکامل پیدا میکردیم انتقام گرفتن از وجودمون نرفته؟ چون انتقام، از نظرِ ما همیشه یه عامل بازدارنده‌ بوده. فرض کنین کسی که میخواد بهتون صدمه بزنه یا بهتون حمله کنه، بدونه این احتمال وجود داره که شما هم تلافی کنین و ازش انتقام بگیرین، اینجوری مجبور میشه عواقب کارش رو بسنجه و همین ممکنه از این کار منصرفش کنه.
البته خوبه اینم بدونین که تمایل به انتقام به ارزش های اخلاقی خود ما هم بستگی داره، اینکه چه چیزی رو خوب و چه چیزی رو بد میدونیم. ما آدما معتقدیم نه تنها کار های خوب باید جبران بشه بلکه کار های بد هم باید تلافی بشه.
سادیسم یه پدیده‌ی نادر و پیچیده‌ست و یه بار که از انجامش لذت ببریم، دیگه تبدیل به عادت میشه

چهارمین شیطان و محرک خشونت در انسان، سادیسمه،  که نه تنها عجیبه بلکه مخوف هم هست. سادیست به کسی گفته میشه که عمداً باعث درد و رنجِ کسی میشه صرفاً چون از دیدن درد کشیدن دیگران لذت میبره. خوشبختانه این روز ها سادیسمِ خالص خیلی کمیاب شده و بیشتر همراه محرک های دیگه مثل انتقام‌جویی دیده میشه.
البته سادیسم قبلاً خیلی رایج تر بوده. مثلا توی یونان قدیم و در زمان قرون وسطی، زندانی ها رو جلوی جمعیت زیادی از مردم تا سر حد مرگ شکنجه میکردن. این کار براشون طبیعی بوده و هدف هم فقط لذت بردن مردم بوده. با این حال،‌ اون زمان هم سادیسم نسبت به بقیه‌ی محرک های خشونت رواج خیلی کمتری داشته.
اگه بیشتر به این پدیده دقت کنیم متوجه میشیم که سادیسم، مثلِ زیتون یا قهوه می‌مونه، اول آدم به طعمش عادت نداره، اما همین که به دهنش مزه کرد، حتی ممکنه اعتیاد آور هم بشه. ولی چطور ممکنه دیدن رنجِ کسی عادی بشه؟ در حالتِ عادی، دیدن درد کشیدن یه موجود دیگه اونم بدون هیچ دلیل، برای ما غیرقابل تحمله. پس چرا عادی میشه؟ چون بعد از اینکه یه بار انجامش دادی، قبح عمل میریزه، و اینجوری این عمل برامون لذتبخش، و حتی اعتیاد آور میشه، مثل رفتار قاتل های سریالی.
ما از نقش سادیسم توی سیر تکامل انسان ها مطمئن نیستیم. ولی حدس میزنیم دلیل حفظ این رفتار در هنگام تکامل انسان این بوده که توی شرایط خیلی سخت و وحشیانه به نفع خودش ازش بهره ببره. اگه شرایط به شدت سخت و وحشیانه باشه، رفتار سادیسمی ممکنه به زنده موندن و نجاتِ فرد کمک کنه. بنابر این میزان خشونت محیط اطراف ممکنه محرک این رفتار باشه.
در هر صورت باید خدا رو شکر کنیم که همچین چیز هولناکی این روز ها رواج چندانی نداره.
=====================================================
تلاش هایی که با نیت خوب و برای داشتن دنیای بهتر انجام شده، نتیجه عکس داده و باعث بروز خشونت و خون و خون ریزی توی دنیا شده
حالا وقت اینه که پنجمین محرک و شیطان درونی رو بشناسیم، یعنی ایدئولوژی. تفکری که میگه اگه هدف رسیدن به آرمان‌شهر و خوبی بی و حد و مرز باشه، هر مقدار خشونت هم که اِعمال بشه ایرادی نداره.  
این نوع اِعمال خشونت مشابه چیزیه که توی "شکارگری" داشتیم. این خشونت هم شبیهِ ابزاریه که برای رسیدن به خواسته‌هامون به کار گرفته میشه. ولی این دوتا یه تفاوتی هم با هم دارن. تفاوتشون هم اینه که هدف از خشونت بر اساسِ ایدئولوژی، رسیدن به یه دنیای بهتره، در حالی که توی شکاگری هدف نهایی، رسیدن به خواسته های افراد یک گروه بوده.
متأسفانه ما انسان ها خصلت‌های انگشت‌نمایی داریم که باعث میشه تحتِ تأثیرِ ایدئولوژی‌های خشن قرار بگیریم. مثلاً یکی از این خصلتها اینه که تمایل داریم جهان رو به گروه های مختلف تقسیم کنیم. اولی گروهیه که ما بهش تعلق داریم، یعنی افراد اون گروه شبیه به ما هستن و ویژگی هایی شبیه به ما رو دارن. به این گروه میگیم گروه خودی. یه گروه دیگه هم هست که ما بهش تعلق نداریم و با افراد اون گروه متفاوتیم. به این گروه میگیم گروه غیر خودی. ما انسان ها اصولاً تمایل داریم نسبت به گروه غیر خودی خشونت نشون بدیم و نسبت به گروه خودی مهربون باشیم.
ویژگی دیگه‌ی ما انسان ها اینه که قربانی دوقطبی میشیم. وقتی گروهی از افراد با طرز تفکر مشابه کنار هم قرار میگیرن، حتی بیشتر از قبل همفکر میشن و در نهایت خیلی متعصبانه به طرز فکری که دارن میچسبن. اینجور گروه ها معمولاً ایدئولوژی‌های خطرناکی از توشون درمیاد.
یکی دیگه از این ویژگی ها گروه‌زدگیه. گروه‌زدگی یعنی اعضای گروه به خاطر ترس از ایجاد تفرقه، طرز تفکری که گروه داره رو به چالش نکشن. این یعنی کسایی که توی اون گروهن، چه بسا حتی مضرترین تفکرها رو هم نخوان زیرِ سؤال ببرن.
ویژگی بعدی هم اینه که ما تمایل داریم همرنگ جماعت بشیم. این یعنی کسایی که از یه طرز فکر یا ایدئولوژی پیروی نمیکنن، مجازات میشن. این افراد حتی ممکنه به زورِ تهدید یا با اِعمال خشونت مجبور بشن این نوع طرزِ تفکرها رو قبول کنن.
متأسفانه، این ویژگی ها باعث به وجود اومدن طرز فکر های خطرناکی میشن. مثلاً ممکنه یکی بیاد بگه با نابود کردن فلان گروه غیر خودیِ به ظاهر بد، گروه خودیِ به ظاهر بهتر، میتونه به دستاورد های خیلی خوبی برسه. بعدش یه عده با این ایده موافقت میکنن و گسترشش میدن. بعد از اون، شروع میکنن به مجازات کردن افرادی که مخالفت میکنن. با این کار عده ی زیاد دیگه ای میترسن و از این طرز تفکر حمایت میکنن. کسایی که هنوز به این طرز فکر شک دارن هم گوشه گیر میشن و سکوت میکنن. طرفدارای این طرز فکر هم اونقدر مشغول توجیه کردن منطقی بودنِ این طرز فکرن، که قدرت قضاوتشون رو از دست میدن و روز به روز قدرت سرکوبشون بیشتر و بیشتر میشه.
خیلی از جنایت ها به خاطر همچین طرز تفکر هایی اتفاق میفته. کشتار یهودیا یا هولوکاست و قتل‌عام‌هایی که استالین میکرد نمونه هایی از این جنایت ها هستن. همه ی این محرک ها و شیطان های درونی جنبه سیاه انسان رو به تصویر میکشن. ولی خوشبختانه، ما یه روی مثبت هم داریم و اون چیزی نیست جز فرشته های وجودیمون که ما رو از خشونت دور میکنن. بریم که با این فرشته ها آشنا بشیم.  
===========================================
همدردی عاملیه برای اهمیت دادن به نزدیکانمون، ولی ما میتونیم اونو تبدیل کنیم به عاملی برای اهمیت دادن به همه‌ی انسانها.
اولین فرشته ی وجودی ما که میل به خشونت رو توی ما کاهش میده همدلیه. همدلی یعنی دوست داشتن و خیرخواهِ دیگران بودن. حالا سؤال: چرا حتی بعد از انتخاب طبیعی این ویژگی از بین نرفته؟ از دیدگاه تکاملی، همدلی اول به این دلیل بوده که انسان به نزدیکان خودش اهمیت بده، مخصوصاً به بچه هاش. ما نسبت به بچه های حیوون هایی که شکل و شمایل صورتشون مثل صورت انسان هاست، بیشتر احساس همدلی میکنیم. مثلاً با بچه فُک ها بیشتر احساس همدلی و دلسوزی داریم تا با موش ها. مجرمایی که کم سن و سال نشون میدن هم مجازات های سبک تری نسبت به باقی مجرما میگیرن.
بعد ها و با ادامه پیدا کردن روند تکاملی، این همدلی گسترده تر شد و باعث شد با کسایی که با ما نسبتی ندارن هم روابط متقابل و نوع‌دوستانه برقرار کنیم.این ارتباط ها باعث میشد دو طرف سود ببرن، مثلاً منابعی که دارن رو با هم معامله کنن. با این حال باید بدونیم که همدلی‌یی که در وجود انسانه، با کار های پیش پا افتاده ای مثل معامله کردن برانگیخته نمیشد. برای این کار باید روابط صمیمی تر و پایدار تری شکل می‌گرفت، مثل روابطی که بین اعضای یه خونواده هست. البته یافته ها نشون میده انسان ها علاوه بر اینکه میتونن با نزدیکان و آشناهاشون همدلی کنن، میتونن یاد بگیرن این همدردی رو نسبت به بقیه هم نشون بدن.
مثلاً میتونیم با دقت به شباهت های بین گروه های مختلف همدلی و همدردی رو تمرین کنیم. دلیلش هم اینه که، طبقِ تحقیقات، همدلی ریشه در روابطِ خویشاوندی داره و برای همین هم ما معمولاً نسبت به کسایی که فکر میکنیم با ما شباهت دارن همدلیِ بیشتری احساس میکنیم. علاوه بر اون، هرچی اطلاعتمون نسبت به بقیه بیشتر بشه، همدلی‌مون هم به همون نسبت بیشتر میشه، مخصوصا اگه سعی کنیم از زاویه‌ی دید اونا به جهان نگاه کنیم.
ولی خب، همدلی هم یه جنبه ی منفی داره. میتونه باعث بی انصافی بشه. توی یکی از پژوهشها، محققا به افراد مورد مطالعه راجع به شخصی به نام شِری(Sheri) اطلاعات دادن. شری، یه دخترِ ده ساله بود که بیماری سختی داشت. افراد مورد مطالعه با این دختر همدردی کردن و اجازه دادن خارج از نوبت تحت درمون قرار بگیره. در حالی که قبل از اون کسایی که بیشتر به درمان نیاز داشتن هم تو نوبت بودن.
===================================
خویشتن‌داری میتونه با تمرین کم یا زیاد بشه و به ما کمک میکنه خودمون رو در برابر خشونت کنترل کنیم
خویشتن‌داری یکی دیگه از فرشته های ذاتیِ ماست. ما همیشه وجدان رو به شکل یه فرشته و نفْسِ اغواگر رو به شیطان تشبیه کردیم. انسان هم که همیشه در تلاشه از فریب این شیطان در امان بمونه. شاید فکر کنین، این تشبیه اونقدر ها هم تشبیه خوبی نیست. ولی اشتباه میکنین، چون تحقیقات نشون میده بخشی که ما رو وسوسه میکنه و بخشی که در مقابلش مقاومت میکنه دو ناحیه‌ی کاملا متفاوت مغزن.
ما معمولا از قشر پیش-پیشانی مغز که وظیفه‌ش تصمیم‌گیریهای پیچیده و تفکر منطقیه، برای گرفتن تصمیم های منطقی استفاده میکنیم. ولی گاهی اوقات یه بخش دیگه ی مغز که ابتدایی تره، به نام سیستم لیمبیک، خودش رو میندازه وسط. مثلا وقتی یهویی بهمون یه پاداش یا چیز خوبی پیشنهاد میشه، سیستم لیمبیک سریع پیام میفرسته و میگه نباید این فرصتو از دست بدیم. مهم نیست به چه قیمتی، هر جور شده باید به دستش بیاری، حتی اگه اصلا منطقی به نظر نیاد. اینجور مواقع بخش پیش پیشانی باید این پیام ها رو کنترل کنه تا ما بتونیم تصمیم های منطقی بگیریم. پس اساساً این بخش مغز و دستگاه عصبی مسئول خویشتن‌داری یا نیروی اراده ی ماست.
تحقیقات نشون میده که اگه این خویشتن‌داریه نباشه، تمایل ما به خشونت بیشتر میشه. اسکن های مغزی افراد خشن نشون میده قشر پیش پیشانی تو این افراد کوچیکتره. البته خوشبختانه، تحقیقات نشون داده که قدرت اراده میتونه با تمرین زیاد بشه.
توی یه آزمایش، مشخص شد قدرت اراده و خویشتن‌داری کسایی که تمرین های افزایش اراده رو انجام میدن افزایش پیدا کرده، خواه این تمرینها چیزی مثل ثبتِ تمامِ چیزایی باشه که میخورن، یا شرکت تو کلاس های ورزشی یا پرهیز غذایی یا هر تمرینِ دیگه ای.
در طول تاریخ هم نمونه های مشابهی از ارتباطِ بینِ خشونت و اراده وجود داشته. مثلا هروقت دولتی خشونت رو ممنون اعلام کرده، مردم مجبور شده‌ن خشمشون رو کنترل کنن. اون ها با تمرین، اراده‌شون رو قوی کرده‌ن و در نتیجه خشونت‌شون کمتر شده. ولی خوبه اینم بدونین که اراده میتونه ضعیف هم بشه. مثلا تغذیه‌ی ناکافی باعث ضعیف شدن اراده میشه. مطالعات نشون میده قند خون پایین هم باعث تضعیف اراده میشه. این یعنی با روز به روز بیشتر شدن منابعِ غذاییِ جهان، نیروی اراده هم داره بیشتر و خشونت کمتر میشه.
==================================================
اصول اخلاقی ای که بهش متعهدیم میتونه خشونت رو کمتر یا بیشتر کنه، و خوشبختانه آمار نشون میده خشونت در حال کاهشه
اصول اخلاقی توی کنترل خشونت نقش دو گانه و جالبی رو ایفا میکنه. سال های ساله که مردم به جرمِ هم‌جنس‌گرایی و بی‌دینی کشته میشن و بعضی این کار رو موافق اصول اخلاقی میدونن، از طرفی هم به خاطر پایبندی عده ای به همین اصول اخلاقیه که باعث شده ما خواستار برابری نژادی و به دنبالش کاهش خشونت باشیم.  
وقتی با محورهای چهارگانه‌ی رفتارهای اخلاقی آشنا بشین بیشتر متوجهِ این دوگانگی میشین:
اولین محوری که رفتارهای اخلاقیِ ما حولِ اون میچرخه، "اشتراک و همبستگی عمومیه". اینکه مردمِ یک گروه یا جامعه، به اون گروه وفادار باشن و منابع و ایده هاشون رو با هم سهیم بشن خیلی خوبه. این کار باعث صلح و همکاری میشه. ولی متاسفانه از طرف دیگه ممکنه عده ای، کسایی که همسو با اعتقادات این گروه یا اجتماع نیستن رو اذیت و آزار کنن و یا حتی برای نابودی کامل اونها دست به کشتار جمعی بزنن.  
قدرت و جایگاه دولت دومین محورِ رفتارهای اخلاقیه. هر دولت و حکومتی از مردمش انتظار داره ازش پیروی کنن و بهش وفادار باشن و در عوض، وظیفه داره که به مردم خدمت کنه. این کار باعث افزایش رفاه میشه. مثلا وقتی ملکه ی کشوری امنیت مردم رو تضمین میکنه، رفاه هم افزایش پیدا میکنه. اما همین واقعیت میتونه توجیهی باشه برای قدرتها تا نظام های غیرِعادلانه‌ای مثل نظام برده‌داری رو ایجاد کنن.
برابری یکی دیگه از این موضوعاته. منظور از برابری اینجا تشابه و مساوات تو همه چیزه. ما انسان ها میتونیم بده بستون داشته باشیم، یعنی در ازای لطفی که بهمون میشه ما هم به طرف لطف کنیم. این کار باعث گسترش صلحِ جهانی میشه و از کش مکش بیخودی بین ملت ها جلوگیری میکنه و به بهتر شدن اقتصاد کشور ها هم کمک میکنه. ولی از طرفی، تلاش برای رسیدن به برابری، میل به انتقام و در نتیجه خشونت رو هم افزایش میده. چون یه اشتباهی صورت گرفته و باید تلافی بشه تا دو طرف برابر بشن.
آخرین محور، قیمت‌گذاریِ بازاره، که مربوطه به دادوستد با خرده‌فروشها و مشاغلِ خدماتی که این روزا خیلی شایعن. اگه از آدما بپرسید، اکثرشون میگن استفاده از این خدمات بدونِ پرداختِ  هزینه کارِ اشتباهیه. اما باید مدنظر داشته باشید که قیمت‌گذاریِ بازار هم مثلِ تلاش برای برابری، هم میتونه رفاه رو در مجموع افزایش بده و هم میتونه زمینه‌سازِ سودجویی و تجارتهای غیراخلاقی‌یی مثلِ برده‌داری و قاچاقِ انسان بشه.

اصول اخلاقی‌ئی که ما بهشون متعهدیم، هم میتونه ما رو به سمت خشونت بکشونه و هم میتونه ما رو از خشونت دور کنه. اما خوشبختانه این روز ها خشونت داره کاهش پیدا میکنه و اصول اخلاقی، در مجموع از خشونت دورمون میکنه.
هرقدر جایگاه اجتماعی مردم بهتر میشه و اطلاعات مردم به‌روزتر میشه، جنبه ی منفی عوامل گفته شده هم کمتر و جنبه‌ی مثبتشون پر رنگ‌تر میشه.
=========================================
عقل به ما حکم میکنه به دنبال صلح باشیم، و خوشبختانه عقلانیت در حالِ گسترشه
ممکنه فکر کنین عقل و منطق اساساً چیز خوبی نیست. چون چه بسا به‌خودیِ خود مجابمون کنه که استفاده از خشونت برای رسیدن به چیزی که میخوایم کار خوبیه. ولی حقیقت اینه که بر اساس نظریه‌ی انتخاب طبیعی، عقل فقط توی موجوداتی شکل میگیره که برای جون و سلامتی خودشون ارزش قائلن، و بنابراین، برای برقراریِ صلحِ‌ جهانی، بیشتر به عقل متوسل میشن تا خشونت.
حالا این صلح به شیوه های مختلفی ایجاد میشه. مثلا سیاستمدار ها برای به حداقل رسوندن خشونت و افزایش صلح، از عقلانیت استفاده میکنن. تو بحران موشکی کوبا، خروشچف و کنِدی(Kennedy and Khrushchev) با استفاده از عقلانیت، به مشکلشون به دیدِ یک تله‌ی مشترک نگاه کردن که هردو طرف توش گیرن و باید بدون آبروریزی ازش نجات پیدا کنن. این باعث شد که با هم به توافق برسن.
علاوه بر اون، با قوه‌ی عقل و منطق میشه از قیدِ عقاید و تعصباتی که خشونت رو ترویج میکنن رها شد، مثل این عقیده که جادوگرا قدرت طسم و جادو دارن و برای همین باید سوزونده بشن.
و بالاخره اینکه تعقل باعث میشه بدون تعصب و جانبداری به همه چیز نگاه کنیم. اینجوری دیگه فقط از دید خودمون و به نفع خودمون تصمیم گیری نمیکنیم. عقل کمک میکنه به جای اینکه فقط به فکر خودمون باشیم، خودمون رو جای بقیه هم بذاریم و نفع همه رو در نظر بگیریم.
خوشبختانه به نظر میاد عقلانیتِ ما در حال افزایشه. طبقِ نظریه‌ای به اسمِ  «اثر فِلین»(Flynn effect)، که یه فیلسوف به اسمِ جِیمز فلین James Flynn) کشفش کرده، آی کیوی آدما به طور میانگین هر دهه سه نمره بالاتر میره. این یعنی اگه یه نوجوون که تو جامعه‌ی امروزی هوشش معمولی به نظر میاد به سال 1910 میلادی سفر کنه، از 98 درصد هم سن هاش باهوشتره.
این افزایش خودش رو توی استدلالِ انتزاعی خیلی نشون میده. استدلال انتزاعی از این نظر اهمیت داره که باعث میشه قضایا رو از زاویه ای به جز زاویه دید خودمون ببینیم. دلیلِ این افزایشِ ضریبِ هوشی هم میتونه افزایشِ سطحِ تحصیلاتِ مردم و تأکیدِ بیشتر روی تفکرِ نقادانه باشه.
خوشبختانه تعقلِ بیشتر و استدلال بهتر باعث کاهش خشونت میشه. تحقیقات هم نشون میده که کسانی که بهتر از بقیه استدلال میکنن، کمتر خشن‌ان. این افراد بیشتر از بقیه میل به همکاری و مشارکت دارن و نسبت به دولت و سیاست مدار ها خوش بین ترن.
حالا که با فرشته های وجودی و نقششون توی بازداشتنِ ما از خشونت آشنا شدین، بیاین یه نگاهی به 6 تا از اصلی ترین تغییرات توی تاریخ بندازیم که تأثیر این فرشته ها رو بیشتر کرده و اون شیاطین رو ضعیف تر!
===================================================
برقراریِ‌ صلح فرایندیه که از 5 هزار سال پیش شروع شده، یعنی از وقتی که دولت ها شروع کردند به انحصاری کردنِ خشونت.
حدود 5 هزار سال پیش اجتماع های کوچیک و بدوی و شکارچی، تبدیل به جامعه هایی شدن که دولت داشتن و به کشاورزی مشغول بودن. این اتفاق نوعی فرایندِ صلح بود که کاهشِ خشونت رو به دنبال داشت. حالا چرا؟  همه فکر میکنن قبیله های بدوی کاملاً بی آزار بودن و کاری به کار کسی نداشتن، ولی اینطور نیست. اون ها خیلی هم خشن بودن. انسان‌شناس ها تا مدت ها این خشونت رو کمتر از حد واقعی خودش نشون دادن. اونها خیلی خوب میدونستن که جنایت‌هایی مثل برده داری در زمان قبایل بدوی رایج بوده و این قبایل به وحشی‌گری معروف بودن. با اینحال و بر خلاف شواهد، شروع کردن به مهم تر جلوه دادن اون رویِ آرومِ انسان‌های اولیه.
حقیقت اینه که این قبایل برای شکارگاه‌ها و آب با هم میجنگیدن. اون ها زن های قبیله های همسایه رو میدزدیدن و از هم انتقامهای سختی میگرفتن تا پیش پیش از حمله های احتمالیِ بعدی جلوگیری کنن. داده ها هم نشون میده که 15 درصد مرگ ها توی این قبایل، مرگ های وحشیانه بوده، در حالی که این آمار در جامعه ی الان یک درصده. برای همینه که میگیم تغییر این قبایل به جامعه هایی که به کشاورزی مشغول بودن و دولتِ رسمی داشتن، باعثِ کاهشِ خشونت شد، چون این دولتها خشونت رو به انحصارِ خودشون درآورده بودن. تو همچین جوامعی تنها قدرتی که میتونست همچین خشونتی اعمال کنه خود دولت بود، و افراد در صورت اعمال خشونت مجازات میشدن.
البته اون اوایل هدف دولت ها از کم کردن خشونت حفاظت از مردم نبود. اون موقع دولت ها بزرگترین قدرتی بودن که میتونستن علیه مردم خشونت به خرج بدن و با اونها بدرفتاری کنن. دولت ها حتی علیه دولت های دیگه هم خشونت میکردن. بعد ها دولت ها فهمیدن که درگیری های اجتماعی، باعث هدر رفتن وقت و کاهش تولید میشه و کاهش تولید باعثِ کاهش درآمد میشه. پس کاهش خشونت هم به نفع خودشون بود و هم به نفع مردم.
با گذشت زمان، دولت ها بیشتر و بیشتر به کاهش خشونت و افزایش رفاه عمومی توجه نشون دادن. البته درگیری و خشونت بین دولت های مختلف هنوز هم توی جهان رایج و مشکل سازه.
=========================================
با پیشرفت کشورها و شکوفایی تجارت، کسب ثروت از راه صلح، خیلی وسوسه‌انگیزتر از کسب ثروت از راه خشونت و درگیری شد
تغییر دومی که باعث کاهش خشونت شد، تمدن بود. این تمدن، توی اروپای غربی از قرن 15 میلادی شروع شد و تا همین الآن هم ادامه داره. دو عامل باعث شکل گرفتنِ این فرایند شد:
عامل اول گسترشِ قلمروِ قدرتهای اروپایی بود. در زمان قرون وسطی زندگی خیلی سخت بود و حکومت ها کوچیک بودن. حاکما شوالیه هایی بودن که همیشه در حال جنگ بودن. اونها تلاش میکردن رعیت های بقیه شوالیه ها رو بکشن و اموال اونها رو تصاحب کنن. علاوه بر این، جامعه ی اون زمان، جامعه ای بوده که توش وحشیگری رواج داشته. حتی با نگاه به نوع تفریحاتی که داشتن هم، میشه اینو فهمید. یکی از بازی های محبوب در اون زمون رقابت سر کشتن گربه بوده. به این صورت که گربه رو به یه تیرک میبستن و شرکت کننده ها باید با دست بسته و با ضربه های سر، گربه رو میکشتن. اونها با این کار حتی خطر پنجول کشیدنِ گربه و از دست دادنِ چشماشون رو هم به جون میخریدن.
به مرور زمان، سلاح ها و ترفند های جنگی پیشرفت کرد و شوالیه ها قوی تر شدن و تونستن زمینهای پراکنده‌ی خودشونو یکپارچه کنن. در نتیجه از قرن 15 تا سال 1953 میلادی، تعداد این املاک از 5 هزار تا به 30 تا رسید.
حالا شوالیه ها به پادشاه هایی تبدیل شده بودن که قلمروِ وسیعتری داشتن و اصلاً دوست نداشتن عایدی‌های دریافتی‌شونو به خاطر درگیری های رعیتها‌شون از دست بدن، برای همین هم تصمیم گرفتن برای خشونت مجازات تعیین کنن.
دومین عاملی که باعث تمدن شد، گسترش تجارت و سودآورتر شدنش بود. دلیلش هم پیشرفت تکنولوژی و بیشتر شدن راه های ارتباطی بود. برای اینکه کنترل منطقه های مختلف کشور آسونتر بشه، راه های امن تر و بهتری ساخته شد و تجارت رونق گرفت. بعضی اختراع ها مثل ساعت، آسیاب بادی، نعل اسب و واحد های پولی باعث افزایش بهره‌وری و آسونتر شدنِ تجارت شد.
چرا تجارت باعثِ تمدن و کاهشِ خشونت شد؟ چون اولاً تجارت یه راهِ وسوسه‌انگیز برای کسبِ ثروت بود که نیازی به خشونت نداشت. ثانیاً تجارت یه رابطه ی دو طرفه بود، یعنی زنده‌ی طرف از مرده‌ش ارزشِ بیشتری داشت. برای همین هم خشونت دیگه راه به جایی نمی‌برد.
=============================================================
"انقلاب بشر دوستانه" خشونت رو کاهش داد و بهمون فهموند که حتی با انسان های منفور هم باید درست رفتار بشه
عامل سوم که خشونت رو کاهش داد، قرن 17 و 18 میلادی و برای اولین بار توی اروپا اتفاق افتاد. تو این دوره اندیشه ای شکل گرفت که باعث شد با افرادی که قبلاً با خشونت باهاشون رفتار میشد، یا اذیت و آزار میشدن، درست و انسانی رفتار بشه. این اندیشه تأثیراتِ زیادی تو زمینه های مختلف داشت. این اندیشه انسان‌دوستی بود.
یکی از این تأثیرات، کاهش قتل هایی بود که به خاطر دین یا خرافات صورت میگرفت. قبل از قرن 17، ساحره ها سوزونده میشدن. ولی از این دوره به بعد، این کار توی تمام اروپا غیر قانونی شمرده شد. در ضمن، پیمانِ صلحِ وِستفالی (Westphalia)، به جنگ های 30 ساله بین کاتولیک ها و پروتستان ها پایان داد، و باعث شد بعد مدت ها مردم طعمِ آزادی دینی رو بچشن و به خاطر دینشون مورد آزار و اذیت قرار نگیرن.
تأثیرِ دیگه ی این طرز تفکر کاهش برده‌داری بود. برده‌داری‌یی که از همون ابتدای بشریت وجود داشته و میلیون ها انسان به خاطرش عذاب غیر قابل وصفی کشیدن.
سومین تأثیرش هم رفتار انسان‌دوستانه‌تر با مجرما بوده. قبل از این دوره، قطع عضو و شکنجه‌ی مجرما خیلی رواج داشت. حتی جرم‌های ساده ای مثل شایعه‌پراکنی یا دزدیدن پول هم مجازات اعدام داشته. از قرن 17 به بعد شکنجه‌ی مجرما منسوخ شد و از قرن 18 به بعد مجازات اعدام کاهش پیدا کرد. همه‌ی این تغییرات و کاهش‌ها به هم مربوط بودن و از یه طرز فکر و اندیشه توی قرن 16 تا 18 میلادی نشأت میگرفتن: انسانیت و انسان دوستی.
میشه گفت انسانیت فلسفه ایه که زندگی کردن و خوشبختی رو بالاتر و با ارزش تر از هر چیز دیگه ای میدونه، و بر پایه‌ی عقلانیت و شواهد تجربیه، نه خرافات. یکی از دلایل احتمالی به وجود اومدن این اندیشه اختراع ماشین چاپ توی قرنِ شونزدهمه. با اختراع این دستگاه مفاهیم و افکارِ مختلف توی جامعه گسترش پیدا کرد. این کار باعث شد مردم از هم یاد بگیرن، جهان رو از زاویه ای غیر از زاویه‌ی دید خودشون ببینن و در نهایت همدلی و عقلانیت‌شون بیشتر بشه.
============================================
"صلح طولانی" بعد از جنگ جهانی دوم، و کاهش جنگ و درگیری به مدت پونصد سال
یکی دیگه از اتفاقاتی که باعث کاهش درگیری و خشونت شد، جنگ جهانی دوم بود. بعد از این جنگ تا به الان حدود پونصد ساله که جهان همچین جنگی به خودش ندیده. توی این دور و زمونه جنگ های بزرگ به میزان زیادی کاهش پیدا کرده‌ن. از سال 1945 تا 1955، تقریباً از هر صدهزار نفر 17 نفر به خاطر جنگ و درگیریهای نظامی کشته شدن. این آمار تو دهه‌ی گذشته به یک نفر تو هر صد هزار نفر رسیده. دلیل این موضوع هم اینه که قدرت های بزرگ جهان، کمتر از قبل میجنگن، مخصوصاً با هم. نگاهی به وقایع و تاریخیِ این پونصد سال هم به خوبی این موضوع رو تصدیق میکنه.
توی قرن 16 و 17 قدرتای بزرگ جهان تو 85 درصدِ مواقع در حال جنگیدن با همدیگه بودن. بین سال های 1850 تا 1950 این عدد تا 15 درصد کاهش پیدا کرده و تو نیمه‌ی دوم قرن 20، این عدد به صفر رسیده. به این معنی که تو این مدت قدرت‌های بزرگ جهان اصلاً با هم نجنگیدن. تا سال 1985 و بعد از امپراطوری روم، این طولانی‌ترین زمانی بوده که قدرت های بزرگ با هم در صلح بودن.
یه سری عوامل باعث این پیشرفت شدن. اول اینکه متمدن شدن که قبل تر راجع بهش حرف زدیم باعث شده قدرت های کمتری وارد جنگ بشن. تجارت هم با وجود جنگ رونقی نداره، برای همین هم قدرت ها حتی بیشتر از قبل از جنگ فراری‌ان.
دومین عامل، جدا شدن دولت و کلیسا از همه. با کمرنگ‌تر شدن دین توی زندگی مردم، جنگ هایی که بر سر دین انجام میشد هم کمتر شده.
و عامل آخر، فیلسوف‌های عصر روشنگری بودن. این فیلسوف‌ها روی اهمیت عقل و سعادتِ انسانی تأکید داشتن. اونها دیگه شجاعت رو در میزان جنگ های یه فرمانروا نمیدونستن. برای اونها اینکه یه فرمانروا چقدر به جون و زندگی مردمش اهمیت میده، مهم بود. برای همین اهمیت جنگ پایین اومد و اجتناب کردن از جنگ کار خوبی شمرده شد. همه این عوامل باعث شدن تمایل به جنگ های بزرگ کمتر شده و خشونت کاهش پیدا کنه.  
=========================================================
بعد از "جنگ های سرد" و در "دوران صلح"، دنیا کمتر به خودش درگیری، کشتار و ترور دیده
پنجمین تغییری که باعث کمتر شدن خشونت شده، تو دوره ی بعد از جنگ های سرد، یعنی از سال 1991 تا الان اتفاق افتاده. توی این دوره، خشونت تا حدِ قابل توجهی پایین اومده، تا جایی که حتی جنگ و درگیری های کوچیک هم کمتر دیده میشه. توی این دوره،  قدرت های بزرگ مستقیم با هم وارد جنگ نشدن ولی بعضی از اونها توی جنگ های نیابتی شرکت داشتن. مثلاً آمریکا یا شوروی از واسطه های خودشون توی جنگ سرد حمایت میکردن. البته با تموم شدن جنگ های سرد، این جنگ های نیابتی و درگیری ها هم به پایان رسیده.  
رواجِ اصلاحات دموکراتیک توی کشورها هم جنگ های داخلی رو به حداقل رسونده و نیاز به جنگ و درگیری داخلی رو از بین برده. جامعه‌ی بین المللی هم این وسط به کمک اومده و به کشور هایی که اصلاحات دموکراتیک انجام بدن کمک های مالی میکنه. به علاوه، نیرو های خواهان صلح رو در قسمت هایی که احتمال درگیری توش زیاده مستقر کرده تا این مناطق در حالت آتش‌بس بمونن.
یکی دیگه از دلایل کمتر شدن خشونت، کاهش کشتار جمعیه. اما متاسفانه کشتار جمعی هنوز هم گاهی اوقات اتفاق میفته. مثل کشتار جمعی رواندا (Rwanda) و یوگسلاوی (Yugoslavia). دلیل اصلی کم شدن آمار کشتار جمعی هم از بین رفتن طرز فکر ها و ایدئولوژی هاییه که به کشتارجمعی‌های قبلی منتهی شده. یه دلیل دیگه هم اینه که کشور های دموکراتیک دوست ندارن درگیر همچین کشت‌و‌کشتار هایی بشن. بنابر این، افزایش دموکراسی باعث کمتر شدن این کشتار های جمعی تو جهان شده.  
عموم مردم بیشتر به خاطر حمله های تروریستی "11 سپتامبر" فکر میکنن حملات تروریستی افزایش پیدا کرده، ولی این طور نیست. حملات تروریستی سیاسی بین سال های 1960 تا 1970  از طرفِ سازمانهایی مثلِ "ارتش آزادی‌بخشِ سیاهپوستان" و "اتحادیه‌ی دفاع از یهودیان" یا سفیدپوستای مدافعِ کمونیسم خیلی رایج بود. تعداد مرگ و میر ناشی از حمله‌های تروریستی تو سال های 1980 تا 1985 به بیشترین میزان خودش رسید، یعنی حدود دو دهم توی هر صد هزار نفر، اما تا سال 2009 این تعداد نصف شد. حمله های تروریستی به خاطر حمایت طرفین جنگ های سرد زیاد شده بود و با تموم شدن جنگ های سرد، کاهش پیدا کرد. خوشبختانه شواهد نشون میده که حمایت از این تروریسم توی کشورهای اسلامی هم از سال 2007 به بعد کاهش داشته
==================================================================
تحول نظام حقوقی دهه‌ی 60 میلادی، باعث کاهش خشونت علیه زنها و اقلیت های نژادی شد
تغییر آخر که باعث کمتر شدن خشونت شد، دوره‌ی تحول نظام حقوقی بود. این دوره به خاطر جنبش های حقوق شهروندی دهه 60 و 70 میلادی شکل گرفت و تا الان هم ادامه پیدا کرده. تحولاتِ این دوره، خشونت رو علیه اقلیت ها و گروه های محروم کاهش داده.
این جنبش ها ادامه ی انقلاب انسان‌دوستانه بود. پیام این جنبش ها  این بود که انسان ها صرف نظر از نژاد، جنسیت و ویژگی های جسمیشون، همگی به یه اندازه اهمیت دارند.
این جنبش ها باعث شد رفتار های نژاد پرستانه و تبعیض نژادی به حداقل برسه. با اینکه تو دهه‌ی 60 میلادی 50 درصد از مردم میگفتن اگه همسایه‌شون سیاه پوست باشه از اون محله میرن، این آمار تو دهه‌ی 80 تک‌رقمی شد. واسه‌ همینم قتل‌ها و حملاتِ نژادپرستانه کمتر شد و این روند همچنان ادامه داره.
جنبش حقوق زنان هم به افزایش برابری بین جنس های مختلف کمک کرد. قبل از اون زنها دارایی شوهر هاشون محسوب میشدن، حتی تجاوز و خشونت نسبت به همسر اصلاً جرم محسوب نمیشد. خوشبختانه تو 25 سال گذشته خشونت علیهِ زنا از همه‌نوعش کاهشِ چشمگیر داشته.  
علاوه بر اینها حمایت از حقوق کودکان هم باعث کاهش خشونت شده. تا چند دهه قبل تنبیه بدنی کودکان عادی بود. مثلاً تو کشور آلمان بچه های لجباز رو به تخت میبستن یا اون ها رو داغ میکردن. ولی طی دهه های گذشته تنبیه بدنی بچه ها تقریبا توی بیشتر نواحی جهان نصف شده.
آزار و اذیت هم‌جنسگراها هم که قبلاً شایع بوده و حتی توسط خودِ حکومت‌ها هم انجام میشده، توی غرب در حال کاهشه. جنبش حقوق هم‌جنسگراها توی غرب انقلابی رو رقم زد که در نتیجه‌ی اون، توی 120 کشور جهان همجنس‌گرایی دیگه غیر قانونی محسوب نمیشه. متاسفانه، تو کشور های دیگه هنوز هم خشونت علیه همجنس‌گراها یه معضلِ بزرگه.
این انقلابها حتی به حقوقِ حیوانات هم سرایت پیدا کرد و به لطفِ حقوقی که برای حیوانات قائل شد جلوی بعضی آزار و اذیت ها از جمله انجامِ آزمایش روی حیوانات رو گرفت.  


خلاصه صوتی کتاب فرشتگان بهتر ذات ما

برای دسترسی دائمی به خلاصه صوتی کتاب فرشتگان بهتر ذات ما و تمام 365 کتاب‌ (از طریق اپلیکیشن و کانال تلگرام)، کافیه یک بار اشتراک 365 بوک رو دریافت کنید. این کتاب‌ها به شما کمک میکنن در تمام زمینه‌های زندگی، اطلاعات و مهارت کسب کنید و روز به روز پیشرفت کنید.
پیشنهاد ما اینه که از زمان‌های مرده (موقع رانندگی، آشپزی و ...) استفاده کنید و روزی به یک خلاصه کتاب گوش کنید.
راستی، ما برای خلاصه صوتی مجموعه 365 کتاب‌ خودمون، یک مبلغ کوچیک دریافت می‌کنیم که صرف هزینه‌های 365 بوک میشه و به معنای حمایت شما از این پروژه هست.

خلاصه کتاب های مشابه « کتاب فرشتگان بهتر ذات ما »

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...