0
{{item.title}} {{item.subtitle}}
{{item.total|number}} تومان
حذف
سبد خرید شما خالی است.

خلاصه رایگان

از {{model.count}}

کتاب هنر ممکن کردن غیرممکن‌ها

نویسنده: استیون کاتلر

دسته بندی: کتاب های توسعه فردی کتاب های انگیزشی و الهام‌بخشی کتاب های موفقیت کتاب های ایجاد تغییر

توی دنیا دو نوع از غیرممکن ها وجود داره. یک نوع ازین غیرممکن ها میشه مثلا سفر به ماه یا دویدن یک کیلومتر در یک دقیقه یا رفتن به بلند ترین نقطه زمین
و نوع دیگه اش هم که شخصی‌تره میشه مثلا یادگیری نواختن یک ساز یا وارد شدن به یه حرفه ی جدید و سخت برای کسب درآمد.
ولی واقعیت اینه که هیچ کدوم ازین غیرممکن ها در اصل غیرممکن نیستند و با وجود سختی هایی که دارن، شدنی‌ان و حتی یک فرمول علمی هم برای ممکن کردن شون وجود داره که از کنار هم قرار گرفتن 4 تا مهارت به وجود میاد.

خلاصه متنی رایگان کتاب هنر ممکن کردن غیرممکن‌ها

اون 4 مهارت چیه؟: انگیزه، یادگیری، خلاقیت و حالت فلو (Flow). ما تو این خلاصه کتاب میخوایم ببینیم چجوری میتونیم این فرمول رو یادبگیریم و ازش استفاده کنیم و همچنین با هم بررسی کنیم که:

• چجوری هدف خودمون رو پیدا کنیم.
• خلاقیت چیه؟
•  و چجوری میتونیم بهره وری خودمون رو 500 درصد افزایش بدیم!!.
حالا اگه موافقین بریم تا با هم این موارد رو بررسی کنیم:
============================

محرک های درونی ما رو به سمت غیرممکن ها سوق می دهند.
راه رسیدن به غیرممکن ها، قراره یک سفر طولانی و دشوار باشه و در هر سفر طولانی هم، ما برای ادامه راه به سوخت نیاز داریم. این سوخت شامل غذا و خواب می شه، اما ازون مهم تر سوخت روانیه. حالا این سوخت روانی چی هست اصلا؟ اگه بخوایم دقیق تعریف اش کنیم سوخت روانی همون انگیزه یا محرک ماست و چیزیه که ما رو به سمت عمل سوق می ده. حالا باید این سوال رو از خومون بپرسیم که در وهله اول چه چیزی باعث ایجاد انگیزه می شه؟
اگه بخوایم از دیدگاه تکاملی بررسی کنیم، برای ما انسان ها همه چیز راجع به بقاست، بقا تو دنیایی که منابع اش کمیابه. حالا نقش انگیزه اینجا چیه؟ انگیزه یک روش تکاملیه که ما رو وادار می کنه تا برای به دست آوردن منابع مورد نیازمون یا با همدیگه بجنگیم یا از خلاقیت برای تولید منابع بیشتر استفاده کنیم تا بقا داشته باشیم.
ولی انگیزه یا همون محرک فقط تو یه چیز خلاصه نمی شه. عوامل مختلفی مثل ترس، کنجکاوی و اشتیاق هم انگیزه رو بوجود میارن و همه اینها در کنار هم تشکیل دهنده ی سوخت روانی ما هستند که راجع بهش صحبت کردیم.
برای اینکه بهتر این موضوع رو درک کنیم باید بدونیم که تمام انگیزه ها یا محرک های روانشناختی به دو دسته تقسیم میشن: بیرونی و درونی
محرک های بیرونی چی هستن؟
چیزایی هستن مثل پول، شهرت، غذا یا رابطه جنسی و ما این محرک ها رو دنبال میکنیم تا توی این بازی بقا و تکامل پیروز بشیم.
از سمت دیگه، محرک های ذاتی در درون ما هستن. مفاهیم روانشناختی و احساسی مثل کنجکاوی، اشتیاق، معنا و هدف.
تحقیقات روانشناختی نشون میده که که محرک های بیرونی فقط تا حدی به ما انگیزه می دن و زمانی که این نیازهای اساسی برطرف بشن، انگیزه های درونی هستن که بولد (Bold) میشن، در واقع این انگیزه های ذاتی هستند که تو زندگی ما اهمیت بیشتری دارن و ما هم اینجا تمرکزمون بر روی همین محرک‌های ذاتی هست و میخوایم راجع به این موارد بحث کنیم.
پنج محرک درونی قدرتمند چیا هستن؟: کنجکاوی، اشتیاق، هدف، خودمختاری و تسلط. ما میتونیم هوشمندانه این محرک ها رو کنار هم قرار بدیم تا مکمل همدیگه باشن و به همین وسیله به غیرممکن ها دست پیدا کنیم. حالا بیاین با همدیگه این محرک ها رو بهتر بشناسیم.
میخوایم با کنجکاوی شروع کنیم، یعنی اولین عنصر مهم از محرک های درونی. با تهیه یک فهرست هم میتونیم به راحتی کشف شون کنیم. برای اینکار باید 25 موردی که در موردشون کنجکاو هستید رو یادداشت کنید. برای مثال درباره چه چیزی کتاب میخونید یا پادکست گوش میدید؟ تا حد ممکن هم دقیق باشید. مثلا، فقط ننویسید ورزش فوتبال یا غذا. در عوض، یادداشت کنید: مانورهای لازم برای بازی در موقعیت دفاعی در فوتبال یا پتانسیل تبدیل شدن ملخ ها به منبع غذایی اولیه انسان.
بعد از تهیه فهرست از چیزهایی که در موردشون کنجکاو هستید، وقتشه که به دنبال همپوشانی بین اون موارد باشید. این کار بهتون کمک می کنه تا علایق خودتون رو بشناسید و بقیه محرک های درونی خودتون رو تشخیص بدین.
============================

جایگاهی رو پیدا کنید که تمام محرک های درونی شما را فعال کنه.
وقتی که کنجکاوی های خودتون رو کشف می کنید، مغز شما دوپامین ترشح میکنه. حالا شاید بگین دوپامین چیه؟، دوپامین یه ماده ی شیمیاییه که ترشح اش در مغز باعث ایجاد حس خوب برای ما میشه و باعث میشه هیجان زده باشیم.⁠ به همین خاطرم هست که یک عنصر کلیدی در بوجود اومدن انگیزه به حساب میاد. اما ارضای کنجکاوی فقط مقدار کمی دوپامین به شما می ده که برای دستیابی به غیرممکن ها کافی نیست و چیزی که در دراز مدت نیاز دارید، علاقه و اشتیاقه. این اشتیاقه که دوپامین بسیار بیشتری رو برای ما به همراه داره. برای پیدا کردن علایق تون باید کنجکاوی هاتون رو با هم ترکیب کنید. حالا چجوری؟ فرض کنید یکی از چیزهایی که راجع بهش کنجکاوید موقعیت دفاعی در فوتباله و مورد دیگه هم پتانسیل استفاده از ملخ به عنوان منبع غذایی پایداره. با کنار هم قرار دادن این دو مورد، ممکنه بفهمید علاقه و اشتیاق شما پیدا کردن راهیه برای استفاده از ملخ به عنوان مکمل غذایی ورزشکاران.
که البته ایده ی جذابی هم به نظر میرسه. پس وقتی موارد موجود تو فهرست کنجکاوی تون رو این شکلی ترکیب می کنید، درگیری تون با کار بیشتر میشه و علایق خودتون رو بهتر میشناسید و تازه پاداش هم دریافت می کنید: یعنی دوپامین بیشتر!
بعد از شناسایی علایق تون، می تونید با کارایی مثل خوندن مقالات، گوش دادن به پادکست ها یا تماشای ویدیوهای مرتبط بهشون، درک تون رو نسبت به موضوعات مورد علاقتون افزایش بدین. این کار مهمیه چون به مغز شما زمان می‌ده تا اطلاعات رو پردازش کنه و در نتیجه آگاهی شما رو نسبت به علایق تون افزایش میده.
قدم بعدی تبدیل این علایق به هدفه. هدف هایی که نه تنها برای خودتون، بلکه برای دیگران هم ارزشمنده. «دیگران» مهم‌تر از اونی هستن که فکرشو میکنید. به این دلیل که مغز ما آدما به طور فطری: یعنی از نظر عصبی-شیمیایی میل داره تا از افراد دیگره مراقبت کنه و با اونها ارتباط برقرار کنه. پس وقتی هدفی داشته باشید، اون میل ذاتی رو هم ارضا می کنید و مغزتون برای این کار به شما پاداش می ده و در نتیجه، انعطاف پذیری بیشتر در برابر استرس دارین و انگیزه و بهره وری شما هم بیشتر میشه.

حالا چه جوری هدف خودتون رو پیدا کنید؟ قلم و کاغذتون رو آماده کنید چون باید یه فهرست دیگه بنویسید. این دفعه،  15 تا مشکل بزرگی که واقعاً نگرانی شما هستن رو یادداشت کنید - مثل گرسنگی، فقر یا تغییرات آب و هوایی. بعد، به دنبال نقاطی بگردین که علایق تون با یک یا چند تا مورد از این مشکلات میتونه ترکیب بشه. پیدا کردن هرکدوم ازین نقاط برای شما میتونه یک هدف بالقوه باشه. شما می تونید بیشتر از یک هدف داشته باشید. خود نویسنده این کتاب سه تا داره! یکی از اونه هم اینه که دنیا رو به جای بهتری برای زندگی حیوونا تبدیل کنه.
بالاخره، نوبت به دو محرک ذاتی آخر می رسه: خودمختاری و تسلط. خودمختاری رو اگه بخوایم ساده توصیف اش کنیم یعنی آزادی لازم برای دنبال کردن اهداف تون. برای تقویت خودمختاری، سعی کنید حداقل 15 درصد از روزتون رو فقط به خودتون اختصاص بدید. این به افزایش انگیزه شما کمک زیادی می کنه.
و مورد آخر، تسلطه؛ یعنی میل به بهتر شدن در کارهایی که انجام می دید. برای تقویت این محرک، باید وارد حالت ذهنی خاصی بشید که روانشناسا بهش میگن فلو یا جریان(Flow). حالا فلو (Flow) چیه؟ یه وضعیت ذهنیه که در اون ما چنان در یک فعالیت فیزیکی یا فکری غرق می‌شیم که گذر زمان رو حس نمی‌کنیم. دیدین وقتی یه کاری رو انجام میدین که دوست دارین ساعت ها میگذره ولی حتی متوجه اش نمیشین؟ این حالت همون فلوئه (Flow).
قبل ازینکه بتونید به حالت فلو (Flow) دست پیدا کنید، چند تا کارو لازمه انجام بدید.
============================

غیرممکن ها رو به اهداف بزرگ و کوچک تقسیم کنید.
حالا که احساسات و هدف خودتون رو کشف کردید. چجوری می‌تونید قدرت اینو پیدا کنید که با گذشت زمان بطور مداوم بهشون عمل کنید؟
جواب اینه: با داشتن اهداف روشن. در اواخر دهه 60 میلادی، روانشناسایی مثل گری لاتام (Gary Latham)و اِدوین لاک (Edwin locke) آزمایشی انجام دادند که مشخص کرد هدف های ما چقدر می تونند قدرتمند باشند. در اون آزمایش دو گروه از چوب‌بُر ها حضور داشتند. به یک گروه گفتن تا جایی که امکان داره چوب جمع آوری کنید. از گروه دیگه خواستن تا یه سهمیه مشخصی چوب جمع کنند. به هیچ یک از گروه ها هم هیچ پولی پیشنهاد نشد. نتیجه چی شد؟ گروهی که قرار بود تا سهمیه مشخصی چوب جمع کنند به مراتب بیشتر از گروه بدون سهمیه چوب جمع کرده بودند. این نتایج بعداً در ده‌ها مطالعه در همه ی صنایع تأیید شد. بنابراین واضحه که اگر محرک‌های ذاتی مسیر ما رو به سمت غیرممکن‌ها هدایت کنند، این اهداف ما هستن که نقشه راه ما میشن.
به گفته لاتام (Latham)، داشتن اهداف بزرگ و سخت منجر به بیشترین افزایش انگیزه و بهره وری می شه. به عنوان مثال، هدف بزرگ شما ممکنه گرفتن مدرک زبان یا راه اندازی یک شرکت باشه. رسیدن به اهداف بزرگ ممکنه سالها طول بکشه. بنابراین در طول مسیر به اهداف روزانه کوچکتری هم نیاز پیدا میکنید. که شما رو به اهداف بزرگ تون نزدیکتر می کنن چون تکمیل اهداف کوچکتر شما، باعث میشه مغزتون دوپامین ترشح کنه. اگه شما یه نویسنده باشید که هدف بزرگتون نوشتن یک رمانه، یکی از اهداف کوچکتر شما میتونه این باشه که هر روز از ساعت 8 تا 10 صبح 500 کلمه بنویسید.
با این اوصاف، پشتکار تموم نشدنی داشتن سخته و کار هر کسی نیست. اینجاست که ثابت قدم بودن وارد کار میشه، یعنی همون انرژی که برای پشت سر گذاشتن سال ها کار سخت لازمه. بعضیا به طور طبیعی بیش تر از بقیه ثابت قدم هستند. اگه شما نیستید نگران نباشید. این مهارتیه که می تونید یادش بگیرید.
یکی از راه های افزایش ثبات در کار اینه که با در نظر گرفتن انرژی طبیعی مون کار کنیم. بذارین بهتون بگم چه جوری.
قدرت اراده که یکی از پایه های اصلی ثابت قدم بودنه، در طول روز همینطوری کم تر و کم تر می شه. یعنی ما از صبح که روزمون رو شروع میکنیم تا شب قدرت اراده مون روندش نزولی میشه. بنابراین باید برنامه ریزی کنید سخت ترین کار روزانه خودتونو صبح انجام بدین یعنی زمانی که بیشترین انرژی رو دارین. در ادامه ی روزتون هم به ترتیب کارای با اولویت کمتر رو پیش ببرید.
با تکمیل این اهداف روزانه و ثابت قدم بودن، مغزتون با دوپامین به شما پاداش می ده، پس ثبات در کار براتون آسون تر میشه و غیرممکن ها هم واقع بینانه تر می شن.
============================

یادگیری نیاز به ذهنیت رشد، فیلتر حقیقت و مطالعه زیاد داره.
محرک‌های درونی، اهداف و ثبات در کار؛ این سه تا چیز شما رو به سمت غیر ممکن ها سوق میدن .
پنجمین محرک ذاتی یعنی تسلط رو که یادتون هست؟ برای رسیدن به تسلط، به تخصص نیاز دارید. و برای کسب تخصص هم، باید چیزهای زیادی یاد بگیرید. ما حتی یه اصطلاح خاص هم براش داریم: یادگیری مادام العمر.
برای کسب تخصص تو موضوعی که انتخاب کردید، به چند ابزار اساسی نیاز دارید. بالاخره بدون چکمه و چوب اسکی که نمی شه اسکی کرد! وقتی صحبت از یادگیری و نحوه یادگیری هم می شه فرقی نداره. در این مورد، به سه قطعه اصلی تجهیزات نیاز دارید.
بیایید با ذهنیت رشد شروع کنیم.
ذهنیت رشد بر این باوره که استعداد صرفاً ذاتی نیست، بلکه چیزیه که می شه از طریق تمرین پرورش پیدا کنه. طی آزمایش هایی که توسط روانشناس دانشگاه استنفورد (Stanford) ، خانم کارول دووِک (Carol dweck) روی دسته ای از افراد انجام شده، مشخص شده که در مواجهه با یک مشکل سخت، مغز آدمایی که ذهنیت رشد دارن بسیار فعال می شه. در مقابل، مغز آدمایی که باور نداشتن توانایی‌هاشون می‌تونه بهتر بشه ، کاملاً خاموش می‌شه. به عبارتی دسته ی دوم حتی فکر نمی‌کردن که هرگز بتونن مشکل رو حل کنن و برای همین مغزشون حتی تلاشی هم نکرده.
بنابراین، برای یادگیری، اول باید باور داشته باشید که یادگیری ممکنه و بعد، باید برای خودتون یک فیلتر حقیقت ایجاد کنید.

فیلتر حقیقت راهی برای ارزیابی درستی و کیفیت اطلاعاته. اگه بتونید به اطلاعاتی که به دست میارید اعتماد کنید، اضطراب و شک هم تو روند یادگیری تون کمتر میشه و در نتیجه سرعت یادگیری تون هم افزایش پیدا میکنه.
فیلتر حقیقت از نظر نویسنده این کتاب یعنی آقای استیون کاتلر، قانون پنج خِبره‌ست: یعنی با پنج متخصص صحبت میکنه تا صحت اطلاعات رو تایید کنه. شما هم با خیال راحت سرچ (Search) کنید ببینید کدوم نوع از فیلتر حقیقت به کارتون میاد و همون رو استفاده کنید.
حالا میرسیم به قسمت آخر پازل یادگیری: با چی یادبگیریم؟ بهترین چیز مطالعه است درسته که اینروزا مطالعه چندان رایج نیست. اما هیچ چیز دیگه ای شامل تراکم اطلاعات مشابه نیست. همچنین، تحقیقات نشون داده که مطالعه کتاب باعث بهبود تمرکز، کاهش استرس و حتی جلوگیری از پیری مغز می شه. به جرات میشه گفت که اگر می خواید یاد بگیرید، باید مایل به خوندن چند کتاب باشید. یا حتی اگه نمیخونید به کتاب های صوتی گوش بدید، مثل کاری که همین الان دارید انجام میدید.
حالا که شما ابزارهای خودتون رو برای یادگیری دارید. در مرحله بعد، بیایید از آنها به خوبی استفاده کنیم.
============================

با پروسه ی پنج مرحله ای میتونید همه چیز رو یاد بگیرید.
هنگامی که شروع به یادگیری تو حوزه ی به خصوصی میکنید، احتمالاً با اصطلاحات و مفاهیم ناآشنای زیادی روبرو میشید. شما فوراً همه چیز را نمی فهمیدو این می تونه خیلی ناامید کننده باشه. ممکنه ناامیدی رو نشونه این ببنید که دارید مسیر اشتباهی رو میرید. ولی در واقع قضیه برعکسه.
چطور؟ خب، وقتی ناامید می شید، سطح نورپی نفرین (norepinephrine ) در مغز شما افزایش پیدا میکنه. عملکرد اصلی این ماده شیمیایی آماده کردن مغز شما برای یادگیریه . بنابراین، در واقع، ناامیدی نشونه ی اینه که شما در حال دریافت اطلاعات هستید.
اما چجوری میشه یادگیری رو به درستی انجام داد؟ برای اینکار، می تونید روند پنج مرحله ای نویسنده رو دنبال کنید.
اولین مرحله از پنج مرحله تماماً در مورد مطالعه است. به طور دقیق، 5 تا کتاب. هر کتابی هم که میخونید باید سخت تر از قبلی باشه و شما باید بدون قضاوت تو پروسه ای که درش قرار دارید اونها رو بخونید. یادتون باشه هدف شما این نیست که با کتاب خوندن به یه متخصص در حوزه مورد نظرتون تبدیل بشید، بلکه هدف صرفاً آشنایی با اصطلاحات و زبان مرتبط اون حوزه است.
وقتی دارین مطالعه میکنید نوت (Note) بردارید. مثلا سوالاتی که براتون پیش میاد یا نکاتی که از نظرتون مهمه یا جالب. بعدا میتونین بهشون برگردین و حتی چیزای بیشتری هم یاد بگیرید.
مرحله دوم اینه که متخصص های حوزه ی مورد نظرتون رو پیدا کنید و باهاشون ارتباط بگیرید. ممکنه نتونید با یه برنده ی جایزه ی نوبل تماس بگیرید، ولی احتمالا دانشجویای فارغ التحصیل اون حوزه دوس دارن با شما صحبت کنند. حتماً هم سوالای خوب و عمیق ازشون بپرسید؛ مثلاً اگر شما به بحث آگاهی علاقه دارید، از یه محقق نپرسید: "نظر شما در مورد بحث آگاهی چیه؟" در عوض، از اونها بخواید که در مورد مقاله خاصی که راجع به اون بحث نوشته‌اند به شما توضیح بیشتری بدن.
حالا ، برای مرحله سوم، وقتش رسیده که شکاف های دانش خودتون رو پر کنید. بیاید بگیم مثلا علاقه شما رفتار حیواناته. انجام تحقیقات بیشتر در مورد رفتار کل اکوسیستم ها می تونه به روشن کردن نحوه عملکرد سیستمهای کوچکتر در اونها کمک کنه. پس هرچی دانش خودتون رو بیشتر کنید، تسلط شما روی موضوع مد نظرتون هم بیشتر میشه.
انجام این مرحله به طور طبیعی شما رو به مرحله چهارم هدایت می کنه: یعنی :پرسیدن سؤالات بیشتر در مورد موضوع و همچنین جستجوی نظرات جدیدی که با نظراتی که قبلاً شنیدید در تضاد باشه. تو این مرحله، شما باید بتونید نظرات مختلف در مورد موضوع مورد نظرتون رو درک کنید. و همچنین باید بتونید بین این نظرات یک طرفی را انتخاب کنید و بتونید توضیح بدید که چرا این انتخاب رو کردید؛ یعنی باید جانبداری شما آگاهانه باشه.
در نهایت، برای مرحله پنجم، شما باید روایت رو پیدا کنید. روایت یعنی چی؟ یعنی اون داستان کلی که همه چیزهایی رو که یاد گرفتید به هم وصل می کنه چیه؟ بذارید بهتون بگم چطوری میشه اینکارو انجام بدید. شما می تونید همه ی اطلاعاتی که دارید رو  تو قالب یک داستان، شکل یک قصه به شخص دیگه ای بگید. حالا چرا؟ خب، مغز ما عاشق شکار داستان های علت و معلولی هستش. و برای این داستان ها بهمون دوپامین میده. پس هرچی بیشتر اینکار و انجام بدیم در نتیجه دوپامین بیشتری داریم و یادگیری مون هم بهتر میشه.

حالا بریم سراغ مبحث جذاب بعدی یعنی خلاقیت
============================

داشتن خلاقیت، مستلزم فعال کردن سه شبکه مختلف در مغز ماست.

در سال 2016، شرکت Adobe یک نظرسنجی از بیش از پنج هزار بزرگسال در پنج کشور مختلف انجام داد. هدف این بود که مشخص شه خلاقیت چقدر برای جامعه مهمه.
نتیجه این تحقیق نشون داد که افراد خلاق توی چندین جنبه بهتر از همتاهای غیرخلاق خودشون عمل می کنند. مثلا، افراد خلاق نسبت به افراد غیرخلاق احساس رضایت بیشتری دارند و 34 درصد سطح شادی بالاتری رو از خودشون نشون میدن. ادمای خلاق همچنین نسبت به افراد غیرخلاق پول بیشتری در میارن یا بطور دقیق تر بخوایم بگیم 13 درصد بیشتر.
پس واضحه که خلاقیت چقدر مزایا داره. اما خلاقیت دقیقاً چیه و چطوری میشه خلاقیت داشت؟
خلاقیت در طول سال ها به روش های مختلفی تعریف شده. خیلی از فرهنگ های باستانی، در واقع، یک کلمه واحد برای تعریفش نداشتن، چون اعتقاد داشتن ایده های خلاقانه هدایایی هستن از سمت خدا.
الان، دانشمندای علوم اعصاب، اطلاعات بیشتری در مورد این دارن که  خلاقیت از نظر عصب شناختی چیه؟ از نظر عصب شناسی، خلاقیت از طریق دو شبکه مختلف در مغز که شامل "توجه" و "تخیل" هست ایجاد میشه که به صورت پشت سر هم کار می کنند:
توجه به ما این امکان رو می ده که تمرکز کنیم و انتخاب کنیم. تخیل هم وقتی که ذهن ما سرگردونه به کمکمون میاد. یعنی چه از طریق خیال پردازی، چه برنامه ریزی یا تصور سناریوهای آینده باعث میشه ما راهمون رو ادامه بدیم و بیخیال نشیم.
وقتی خلاقانه فکر می کنیم، این دو تا شبکه پشت سر هم کار می کنند و جالبیش اینجاست که بطور معمول این اتفاق نمی افته و فقط موقع تفکر خلاقانه است که اینطور میشه.
آدمای خلاق می تونن هر دو سیستم رو به طور همزمان فعال نگه دارند، و به طور یکپارچه از توجه به تخیل یا از تخیل به توجه برن. برای پرورش خلاقیت هم دقیقاً همین کار رو باید انجام بدیم.
ولی قبل ازینکه اینکار رو انجام بدیم، باید راجع به یه بخش دیگه ای از مغزمون یعنی "شبکه برجسته" صحبت کنیم.
وظیفه این شبکه اینه که به شما اطلاع بده که ایده ای که به تازگی تو ذهنتون اومده ارزش توجه شما رو داره. همچنین این شبکه توانایی شما رو برای جابه‌جایی بین شبکه های توجه و تخیل کنترل می‌کنه. و مهمتر از همه، تکرار رو سرکوب میکنه. یعنی این شبکه محرک های آشنا رو سرکوب می کنه تا برای شما عادی بشن. ولی برای افراد خلاق، شبکه برجسته نحوه ی سرکوب کردن اش متفاوته. یعنی آدمای خلاق بیشتر از آدمای دیگه متوجه زیبایی و تازگی چیز ها میشن.
خیلی جالبه مگه نه؟
حالا چجوری میشه عملکرد مغزی افراد خلاق رو داشت؟ الان با هم میفهمیم چجوری
============================

حس و حال خوب، خلاقیت شما رو تقویت می کنه.
همه مون اون حس خوبی بعد از حل کردن یه معمای سخت رو میشناسیم. همون حس خوبی که وقتی به فهم مون اضافه میشه داریم.
فهم، هسته اصلی خلاقیته و ما لازم نیست منتظر بمونیم تا یهو ظاهر بشه. در عوض، می تونیم اون رو پرورش بدیم. چجوری؟ با تقویت بخش خاصی از مغز به اسم قشر کمربندی قدامی یا اِی سی سی ACC که خودش بخشی از شبکه برجسته است.
مطالعات تصویربرداری از مغز نشون میده که ACC درست لحظه ی قبل از حل مشکل یا همون لحظه ی فهمیدن ما روشن می شه. بنابراین چه چیزی می تونه ACC رو فعال تر کنه؟ جواب خیلی ساده است: حال خوب!
پیام کلیدی اینه: خلق و خوی خوب، خلاقیت شما رو افزایش میده.
خلق و خوی بد منجر به تفکر تحلیلی می شه. منطقی هم هست. چرا؟ چون وقتی احساس خطر یا ترس می کنید، مغز شما اونچه که براش آشناست رو دنبال کنه.
ولی وقتی روحیه خوبی دارید، قضیه برعکسه. شما احساس خطر نمی کنید و ذهن تون هم آزاده که برای خودش بچرخه و آزادانه میتونه بین شبکه های توجه و تخیل جابجا بشه. این به شما امکان می ده به احتمالات جدید، متفاوت و شاید کمی عجیب تر توجه کنید و بتونید بر اسا شون عمل کنید نتیجه میشه خلاقیت بیشتر!
پس چجوری حس و حال مون رو خوب کنیم ؟ راه های زیادی وجود داره، مثل اینکه هر روز شکرگزار چیزهای خوبی باشیم که داریم، مدیتیشن یا ورزش و خواب با کیفیت.
قدردان باشید. مغز ما به شدت روی چیزهای منفی متمرکز شده چون سیر تکاملی ما بصورتی بوده که همیشه مراقب خطر بودیم. باید حواسمون باشه که منفی گرایی باعث میشه سطح استرس مون خیلی بالا بره. تمرین روزانه قدردانی داشته باشید. فقط اینکه هر روز 10 تا چیزی که بخاطرشون شکرگزار هستید رو بنویسید مغز شما رو آموزش می ده تا به چیزای مثبت بیشتر توجه کنه.
البته باید بدونیم که حس و حال خوب تنها عامل خلاقیت نیست. داشتن خلوت و فضا هم مهمه. یک مطالعه در سال 2012 در دانشگاه یوتا نشون داد که شرکت کنندگانی که 4 روز رو تنهایی تو طبیعت گذروندند عملکردشون تو آزمون های استاندارد خلاقیت 50 درصد بهتر شده. بنابراین از غار خودتون بیرون بیاید و مطمئن شید که زمان آزاد زیادی رو برای خودتون اختصاص میدید تا خلاقیت تون هم جریان پیدا کنه.
============================
فلو یا جریان (Flow) شرط نهایی برای دستیابی به غیرممکن هاست.
نویسنده این کتاب آقای استیون کاتلر (Steven Kotler) به مدت سه سال با بیماری لایم دست و پنجه نرم کرده، بیماری لایم علائم اش شبیه آنفولانزائه و مه شدید مغزی ایجاد میکنه. این بیماری باعث شد استیون (Steven) خیلی ضعیف بشه و نمیتونست راه بره، تمرکز نداشته بینایی اش هم بشدت کمتر شده بوده.
تو بحبوحه بیماری، یکی از دوستاش اومد پیشش و کلی بهش اصرار کرد که باهم برن موج سواری. در نهایت، با وجود بیماری و اینکه این ایده چقدر مضحک به نظر می رسید، استیون (Steven) تسلیم شد و قبول کرد.
دوست استیون (Steven) عملا مجبور شد اون رو تا ساحل حمل اش کنه. وقتی استیون(Steven) به زور رفت تو دریا و موج اول بهش خورد، یه اتفاق عجیبی افتاد. دردش ناپدید شد! یهو زمان براش کند شد و احساس می کرد که یه جورایی با آب و دریا ادغام شده و می تونه همه چیز رو در اطراف خودش ببینه. استیون تو اون لحظه تو حالت فلو (Flow) قرار گرفته بوده.
تجربه نویسنده تو ساحل شاید عرفانی به نظر برسه. ولی، در واقع، فلو  (Flow)از نظر علمی هم ثابت شده هستش. این حالت با تمرکز کامل بر لحظه حال بوجود میاد. تو این حالت هورمون های شادی آور به بدنمون سرازیر میشن و هورمون‌های استرس از بین می‌رن. بهره وری مون تا 500 درصد تقویت می شه. نرخ یادگیری مون 230 درصد افزایش می کنه. پس جای تعجبی هم نداره که با قرار گرفتن تو حالت (Flow) بتونیم به غیرممکن ها دست پیدا کنیم. حالا چجوری میتونیم برای خودمون فلو داشته باشیم ؟ این فرآیند شامل چهار مرحله میشه.
مرحله اول مبارزه است. تو این مرحله، شما در حال یادگیری و دریافت کلی اطلاعات جدیدین و در نتیجه ناامیدی به سراغتون میاد ولی نباید بیخیال بشید و باید ادامه بدید.
مرحله بعدی رها کردنه. تو این مرحله، وقتشه که به مغز خودتون زمان بدید تا استراحت کنه و با انجام کارهایی مانند ورزش کردن، پیاده روی یا سرگرمی های مورد علاقتون، اون رو را رهاش کنید. در حین این کار ها هم، مغز شما چیزایی که یاد گرفتین رو به حافظه بلندمدت تون انتقال میده.
بعد از این مرحله، پاداش خودتون رو دریافت میکنید: دستیابی به حالت فلو (Flow).
برای وارد شدن به حالت فلو، زمان زیادی رو بدون هیچ حواس پرتی به خودتون اختصاص بدید تا روی پروژه تون کار کنید.
در نهایت، بعد از داشتن یک فلو (Flow) با کیفیت، نوبت به آخرین مرحله می رسه: ریکاوری Recovery)) یا ترمیم. فلو (Flow) انرژی زیادی از شما میگیره بتونید دوباره انرژی تون رو بدست بیارید. بنابراین یک وعده غذایی سالم بخورید، یه خواب خوب داشته باشید یا یک دوش طولانی بگیرید.
حالا یک قدم دیگه به غیرممکن خودتون نزدیک تر میشید.
ما توی این خلاصه کتاب هر چهار مهارت لازم برای ممکن کردن غیر ممکن ها یعنی انگیزه، یادگیری، خلاقیت و حالت جریان رو پوشش دادیم و فرمول کار رو یاد گرفتیم. حالا میتونید برید و غیر ممکن تون رو بدست بیارید.


خلاصه صوتی کتاب هنر ممکن کردن غیرممکن‌ها

برای دسترسی دائمی به خلاصه صوتی کتاب هنر ممکن کردن غیرممکن‌ها و تمام 365 کتاب‌ (از طریق اپلیکیشن و کانال تلگرام)، کافیه یک بار اشتراک 365 بوک رو دریافت کنید. این کتاب‌ها به شما کمک میکنن در تمام زمینه‌های زندگی، اطلاعات و مهارت کسب کنید و روز به روز پیشرفت کنید.
پیشنهاد ما اینه که از زمان‌های مرده (موقع رانندگی، آشپزی و ...) استفاده کنید و روزی به یک خلاصه کتاب گوش کنید.
راستی، ما برای خلاصه صوتی مجموعه 365 کتاب‌ خودمون، یک مبلغ کوچیک دریافت می‌کنیم که صرف هزینه‌های 365 بوک میشه و به معنای حمایت شما از این پروژه هست.

خلاصه کتاب های مشابه « کتاب هنر ممکن کردن غیرممکن‌ها »

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...