خلاصه رایگان
کتاب هنر درخواست کردن
نویسنده: آماندا پالمر
دسته بندی: کتاب های بهرهوری کتاب های توسعه فردی کتاب های موفقیت کتاب های مدیریت و رهبری کتاب های ارتباط و مذاکره کتاب های سبک زندگی کتاب های ایجاد تغییر کتاب های مقابله با کمالگرایی کتاب های روانشناسیتوی این خلاصه کتاب، دربارهی فلسفه ی خواستن، بخشیدن و ارتباط گرفتن با هم صحبت میکنیم. آماندا پالمر توی این کتاب نگاهِ عمیقتری انداخته به این قبیل مقولهها و دربارهی ایجادِ یه پایگاهِ اجتماعیِ صمیمی صحبت کرده که میتونیم همیشه و همهجا از حمایتهاش استفاده کنیم.
اگه میخواید بدونید خودِ آماندا پالمر چجوری به رؤیاهاش رسیده و چه توصیههایی براتون داره، تا آخرِ این پادکست همراهمون باشید.
خلاصه متنی رایگان کتاب هنر درخواست کردن
طرفدارای باندِ موسیقیِ درسدن دالز (Dresden Dolls) مطمئناً آماندا پالمر رو میشناسن. اگه شما هم این خوانندهی مطرح و جنجالیِ موسیقی رو میشناسید، حتماً دوست دارید بدونید الآن مشغولِ چه کاریه. اون با توئیتهاش، اجراهاش و ارتباطاتش با دیگران باعث شده میلیونها نفر طرفدار و حامیش بشن.
البته خودش توی این کتاب توضیح میده که صِرفِ اجرا و توئیت زدن عاملِ این محبوبیت نیست. اینکه بدونی چطوری چیزی رو درخواست بدی و چطوری با بقیه ارتباطِ درست و شبکهای برقرار کنی هم به همون اندازه اهمیت داره. خانمِ پالمر که یه زمانی اجرای خیابونی میکرد، حالا یه هنرمندِ جهانیه. اگه میخواید از داستانِ این موفقیت باخبر بشید و خودتون هم برای رسیدن به اهدافتون ازش استفاده کنید، تا آخرِ این خلاصه کتاب با ما باشید.
اگه کمکِ دیگرانو قبول کنید، یه جورایی به خودشون کمک کردین.
تا حالا شده از اینکه از دوستا یا همکارا یا اعضای خونواده کمکِ مالی بخواین احساسِ خجالت کرده باشین؟ خب، این احساس خیلی رایجه. اما جالبه بدونید وقتی یکی از یکی کمک میخواد و اون شخص بهش کمک میکنه، این به نفعِ هر دو طرفه.
آماندا پالمر یه دوستی داره به اسمِ آنتونی. آنتونی زمانی که آماندا نوجوون بود، یه لطفی در حقش کرد و توصیههای لازمو بهش ارائه کرد و در ادامه هم این حمایتها رو ادامه داد.
ولی برخلافِ باورِ عمومی، این کمکها فقط یک طرفه نبود. خودِ آنتونی هم توی بچگی موردِ تعرض قرار گرفته بود و با اینکه دوست نداره درموردِ خودش و مشکلاتش با دیگران حرفی بزنه، اما از اینکه میشنوه دیگران دربارهی مشکلاتِ مشابه باهاش حرف میزنن احساسِ خرسندی میکنه. بنابراین حمایتش از خانمِ نویسنده، یه رابطهی برد-برد بود.
بهتره شما هم تجربهش کنید. وقتی شما به عنوانِ هنرمند، کمکهای دیگران رو قبول کنید، از اینکه میبینید مردم هم چطور هنرمندِ محبوبشون رو حمایت میکنن شگفتزده میشید.
قبل از اینکه خانمِ پالمر تبدیل به یه موسیقیدانِ حرفهای بشه، توی خیابونا مجسمه میشد و تا ساعتها بیحرکت وایمیستاد. اون با اسمِ مستعارِ «براید» (The Bride) یعنی عروس، یه لباسِ سفیدِ عروسی تنش میکرد و به صورتش رنگِ سفید میزد و یه کلاهگیسِ مشکی سرش میکرد. بعد، هر پولی که بهش میدادن، بهشون گل تعارف میکرد. خیلی زود این اجراها اونو تبدیل به یه شخصیتِ شناختهشده توی بوستون کرد و هوادارای زیادی رو به خودش جذب کرد.
بعضی از این هوادارا شخصاً از هنری که داشت تحتِ تأثیر قرار میگرفتن، بعضی دیگه هم صرفاً کسایی بودن که دوست داشتن به هنرمندای کوچه و خیابون کمک کنن. یکی از اونا یه بستنی فروش بود که آماندا پیشش نیمهوقت کار میکرد. اون به آماندا اجازه داد لباسهاشو داخلِ زیرزمینِ مغازه نگه داره و از اونجا به عنوانِ رختکن هم استفاده کنه.
یکی دیگه، یه گلفروش بود که تو فروشِ گُل به آماندا تخفیفِ حسابی میداد. یه نمونه دیگه، صاحبرستورانی بود که بهش غذا میداد. یکی دیگهش صاحب کافیشاپی بود که برای استراحت بهش جا میداد.
--------------------------------------
هروقت کسی بهتون کمک کرد، شما هم بهش یه هدیه بدید
غیر از مجسمهی عروس، آماندا کاراکترای مختلفِ دیگه ای رو هم اجرا کرده بود، از جمله مجسمهی یه رقاصِ باله رو که با یه صورتِ سفید، برای مردمی که بهش پول میدادن میرقصید و چندقدم به طورِ تصادفی عقب-جلو میپرید و روی یه نقطه ثابت میموند.
هر نقطه ای یه هدیهی خاصی رو نشون میداد که قرار بود به اون شخص بده، چیزایی مثلِ شکلات یا اسباببازیهای پلاستیکی.
اما مشکل اینجا بود که آماندا فهمید خرجِ این هدیهها خیلی بیشتر از پولیه که از اجراش درمیاره.
با این وجود، دوست داشت هدیه بده. برای همین رفت سراغِ گلهای قیمتمناسب، و ایدهی اهدای گل توی کاراکترِ مجسمهی عروس از همینجا اومد. اما بعضی از مردم گل دوست نداشتن، و اینجا بود که فهمید هدیه الزاماً نباید مادی باشه.
اون از طرفی از اینکه بعضی از مشتریاش گُلاشو قبول نمیکردن دلخور میشد، و از طرفی هم وقتایی که میدید یه بیخانمان که کمتر از خودش پول درمیاره، در قبالِ یه دلار پولی که میده، فقط یه شاخه گل دریافت میکنه، ناراحت میشد. اما رفتهرفته متوجه شد ارزشِ کاری که میکنه بالاتر از این حرفاست. چون وقتی که زل میزد توی عمقِ چشمای تماشاچیا، این احساسو بهشون منتقل میکرد که یکی هست که اونا رو دوست داره. و این برای مشتریای بیخانمانش چیزِ کمی نبود چون به اونا حسِ «دیده شدن» میداد، هدیه ی بسیار ارزشمندی که جامعه به ندرت به این افراد داده. اون خودش هم زمانی که به عنوانِ استریپر کار میکرد، حسِ دیده نشدنو تجربه کرده بود و برای همین، ارزشِ نگاه کردن تو چشما رو میدونست و میدونست که به شخصِ مقابل حسِ آدمحسابی بودن میده.
یه بار دوستش، آنتونی، بهش گفته بود: درسته که تو نمیتونی هرچی مردم میخوانو بهشون بدی، اما حسِ فهمیدهشدن و همدردی رو بهشون میدی که خودش خیلیه.
-------------------------------
سخاوتِ دیگرانو پذیرا باشین
تاحالا هنرمندایی دیدین که در قبالِ هنرشون پولی مطالبه نمیکنن؟ چرا واقعاً بعضیا براشون سخته این کار؟ دلیلش اینه که از نظرِ خیلی از اونا، اینکه شخصاً بخوان چیزی از کسی قبول کنن سخته، ولی اگه به گروهی که بهش تعلق دارن این کمک بشه، مشکلی نیست.
مثلاً یکی از دوستای خانمِ نویسنده که نوازنده هست، گفته بود: من یه بار بهم پیشنهادِ اجرای موسیقیِ پولی شده بود، اما حسِ خودم این بود که لیاقتشو ندارم. اون چون قرار بود تکنوازی کنه و توی ارکستر نبود، احساس میکرد که پول گرفتن کارِ اشتباهیه. اینجا بود که نویسنده فهمید خودشم یه همچین حسی داره. اون خودشو در جایگاهی نمیدید که پول از کسی بخواد یا بگیره، تا اینکه با برایان ویگلیونی (Brian Viglione) گروهِ موسیقیِ درسدن دالز رو تشکیل دادن.
این دوراهی به خصوص زنها رو گرفتار میکنه. سالِ 2010 امیلی امانتالله یه تحقیق انجام داد که نشون میداد زنا موقعِ مذاکره بابتِ حقوقشون معمولاً به مبالغِ کمتر راضی میشن. اما وقتی که به نمایندگی از یکی از دوستاشون مذاکره میکنن، میتونن با خیالِ راحت مثلِ مردا پولِ بیشتری مطالبه کنن.
پس حتماً باید به این احساس غلبه کرد و هر کمکی که بهمون پیشنهاد میدنو قبول کرد. اگه کمکی رو به این دلیل که فلانی میخواد بکنه یا چون خودمون نیازی بهش نداریم قبول نکنیم، پس احتمالاً هنوز مشکلمون اونقدرا جدی نشده.
همین نویسنده، وقتی که دیگران چیزی میخوان بهش بدن بی هیچ مشکلی قبول میکنه و از درخواستِ چیزایی که دیگران معمولاً بابتش احساسِ خجالت میکنن، مثلِ تامپتون، اصلاً خجالت نمیکشه و درخواستشو راحت به زبون میاره. ولی اون اوایل که با نلی گیمن (Neil Gaiman) ازدواج کرده بود داستان فرق میکرد. شوهرش یه رماننویسِ معروف و ثروتمنده و آماندا حاضر بود از دیگران پول قرض بگیره اما پولِ همسرشو خرجِ کارای تولید و اجراش نکنه.
ولی وقتی دید مشکل داره جدی میشه ذهنیتشو تغییر داد. دوستِ خوبش، آنتونی، به یه سرطانِ سخت مبتلا شده بود و آماندا راضی شد از شوهرش پول بگیره تا همکار استخدام کنه و وقتِ خالیِ بیشتری داشته باشه تا با آنتونی سپری کنه.
-------------------------------------
درخواست کردن یه امرِ دوطرفه ست. پس همیشه احتمالِ اینو بدین که دستِ رد به سینهتون بزنن.
زمانی که نویسنده تازه شروع کرده بود به گل دادن در نقشِ «عروس»، بعضیا دوست نداشتن گُلاشو بگیرن. این احساسِ مردود بودن باهاش بود تا وقتی که فهمید هدیه فقط زمانی هدیه است که به دیگران این حقو بده که ردش کنن.
و نکتهی مهمتری که فهمید این بود که درخواست کردن یه اقدامِ دوطرفهاست، و شخصی که ازش چیزی درخواست کردیم حقِ اینو داره که جوابِ مثبت بده یا منفی.
برای همین، اگه میخواین با خیالِ راحت درخواست کنین، از قبل خودتونو برای شنیدنِ جوابِ رد آماده کنین.
بهتره همینجا فرقِ بینِ درخواست و التماس رو توضیح بدیم:
درخواست یه عملِ دوطرفهاست که فقط وقتی معنا پیدا میکنه که احترامِ متقابل در میون باشه. در صورتی که التماس، خواستنِ چیزی از کسیه، بدونِ اینکه حقِ نه گفتن رو برای اون شخص قائل باشیم. به عبارتی، التماس یه جادهی یه طرفهاست.
واسه همین، درخواستِ واقعی باید بیقیدوشرط باشه. اینو آماندا زمانی متوجهش شد که در قبالِ پول، به مردم گل میداد، اما میدید خیلی از آدما هدایاشو رد میکنن یا پس میدن. ولی از وقتی که مردمو در رد یا قبولِ هدایا آزاد گذاشت و بیقیدوشرط اونا رو اهدا کرد، دیگه هر واکنشی که نشون میدادن ناراحت نمیشد.
البته اینکه حقِ نه گفتن رو به دیگران بدیم و این «نه»ی دردناک رو بپذیریم کارِ دشواریه.
خانمِ نویسنده دوستی داشت که مادرش و خالهش سرِ ارث و میراث با هم دعواشون شده بود و سالها بود با هم قهر بودن. تا اینکه مادرش به سرطان مبتلا شد و روز به روز ضعیفتر میشد. این شخص با اینکه میترسید از خالهش بخواد به مادرش تلفن کنه، ولی هرجور بود این کارو کرد. اما جوابِ منفیِ خالهش، اونو به هم ریخت
پس از این به بعد هروقت از شنیدنِ جوابِ ردِ کسی دلخور شدین، یادتون باشه که رد کردنِ درخواستِ شما حقِ طبیعیِ اون شخصه.
-----------------------------------------------
بهترین درخواست اونیه که دوطرفه باشه
تا اینجا فهمیدیم که درخواستِ بیقیدوشرط یکی از شرطهای درخواستِ درسته. شرطِ دیگهش اینه که از هممسلکهاتون درخواست کنید. چجوری؟
خب، اول از همه مطمئن بشید که از شخصِ مناسبی درخواست میکنید. آماندا وقتِ زیادی رو وقفِ خونواده، دوستان و طرفداران میکنه. اینجوری، تونسته شبکهای از افراد رو دورِ خودش ایجاد کنه که بهش اعتماد دارن و از طریقِ ایمیل و راههای دیگهی ارتباطی باهاش در تماسن.
برا همین، وقتی میخواست اولین آلبومِ درسدِن دالز رو با همکاریِ ویگلیونی ضبط کنه، میدونست که باید از خونواده و هوادارانِ نزدیکش واسه هزینههای کار پول قرض بگیره. اون به خاطرِ شبکهی ارتباطیِ صمیمانهای که ایجاد کرده بود، تأمینِ این مخارج براش راحت بود. وقتی که استحقاق و وجدانِ کاریشو ثابت کرد، تونست خیلی زود این قرض و قولهها رو که چیزی حدودِ 20 هزار دلار میشد، به هواداراش برگردونه.
اینکه بدونی از چه کسی دقیقاً باید درخواست کنی خیلی مهمه. اما مسألهی مهمِ دیگه اینه که بدونی چطور سخاوتِ دیگرانو جبران کنی.
خانمِ پالمر و ویگلیونی معمولاً بعد از هر اجرا اونقدر زمان صرفِ امضا دادن به هواداراشون میکردن که از خودِ اجرا طولانی تر میشد. اونا علاوه بر اینکه به تکتکِ کسایی که درخواستِ امضا داشتن، جوابِ مثبت میدادن، حتی به دردِدلهای هواداراشون هم با ابرازِ همدردی گوش میدادن و سعی میکردن دلداریشون بدن یا یک دقیقه درآغوششون بگیرن.
تازه این جبران کردنها محدود به صحنههای اجرا هم نبود.
یه بار، آماندا پالمر با اینکه خیلی سرش شلوغ بود، اما به ملاقاتِ یکی از طرفدارای مریضش رفت که تو بیمارستان بستری بود. و از اون به بعد، این دوتا با هم حسابی دوست شدن.
یه بار دیگه، به کمکِ یکی از طرفداراش که افکارِ خودکشی داشت رفت. دائم باهاش مکاتبه انجام میداد و حتی بعدِ یکی از اجراهاش، با این شخص رفت پیادهروی. تا جایی خودشو وقفِ کمک به این شخص کرد که حتی از طرفدارای دیگه هم برای حلِ مشکلِ اون کمک گرفت.
همین که تعامل با هواداراشو جزءِ اولویتهاش گذاشته بود باعث شد تا اعتمادِ اونا رو جلب کنه و یه پایگاهِ حمایتیِ قوی برا خودش درست کنه.
----------------------------------------
شاید براتون جای سؤال باشه که نویسنده چطور توی تشکیلِ هوادارایی به این وفاداری اینقدر موفق بود. یه دلیلش این بود که آماندا بیشتر دنبالِ پیدا کردنِ دوست بود، نه مشتری.
حوالیِ سالِ 2000 که با ویگلیونی در قالبِ گروهِ درسدن دالز شروع به جهانگردی کردند، آماندا با دقتِ تمام شبکهسازیشو شروع کرد و یه لیستِ طلایی تهیه کرد از تمامِ آدرسای ایمیلِ هواداراش.
اون زمونا ایمیل یه شیوهی ارتباطیِ نسبتاً جدید محسوب میشد، ولی نویسنده از اون بیشترین بهره رو گرفت، هم برای اعلامِ اجراهای زندهش، هم واسه پیدا کردنِ جای خواب، و هم برا اینکه از اجراهای بقیهی هنرمندا و اهالیِ موسیقی حمایت کنه.
برای آماندا، ایمیل زدن به صدها آدم مثلِ این بود که صدها دوستِ مجازی داشته باشه. اونا فقط هوادارش نبودن، بلکه مثلِ اعضای یه خونوادهی بزرگ بودن که مدام گسترش پیدا میکنه. هروقت یکی از اعضای این خونواده نیاز به کمک داشت، همیشه کسایی بودن که به دادش برسن، مثلِ همون شخصی که میخواست خودکشی کنه.
رازِ دیگهی موفقیتِ آماندا توی جمع کردنِ هوادار این بود که اون هیچ وقت دوستاشو نمیفروخت.
به عنوانِ مثال، یکی از شرکتهای موسیقی که با درسدن دالز قرارداد بسته بود، از آماندا خواسته بود ارتباطش با هواداراشو تجاریسازی بکنه و فقط برای اجراهای آینده یا برای تبلیغِ آگهیها باهاشون ارتباط بگیره. هرقدر آماندا سعی کرد به این ناشر بفهمونه که بابا، این آدما فقط هواداراش نیستن، بلکه مثلِ اعضای خونواده و دوستاش میمونن و اون نمیتونه ارتباطشو باهاشون محدود کنه، فایده ای نداشت که نداشت.
ناشر تو کَتش نمیرفت که گسترشِ تدریجیِ این خونوادهی بزرگ از راهِ برقراریِ ارتباطِ نزدیک، جزءِ رویکردِ کاریِ آمانداست. فقط دنبالِ این بود که آماندا پایگاهِ هواداراشو هرچی زودتر توسعه بده و برای این کار از روشهای ارتباطیِ غیرفردی و انبوه استفاده کنه.
همین باعث شد تا آماندا به این ناشر بیاعتماد بشه و به مدیراش اجازهی دسترسی به لیستِ طلایی رو نده، چون میدونست اونا از این لیست برای منافعِ صرفاً تجاری استفاده میکنن.
--------------------------------------
وقتی همه چیزو به جمعیت میسپاریم
اولین باری که آماندا از لیستِ طلاییش استفاده کرد، برای پیدا کردنِ یه جای امن واسه خواب بود. اما از اون زمان خیلی چیزا عوض شده.
اینکه جمعیت، تو رو سرِ دستاشون بالا بیارن خیلی لذتبخشه، ولی اینکه توی جمعآوریِ کمک و اطلاعات بهت کمک کنن از اون هم عالیتر و لذتبخشتره. به خصوص که فضای مجازی هم این کارو خیلی آسونتر کرده.
بعدها، زمانی که به صورتِ تکنفره اجرای موسیقی رو شروع کرد، شوهرش اونو با توئیتر آشنا کرد. این سایت خیلی زود تبدیل شد به یکی از روشهای موردِ علاقهش برای ارتباطگیری با مردمِ سراسرِ دنیا. علاوه بر این، توئیتر تبدیل شد به اصلیترین ابزارِ آماندا برای انجامِ کارهایی که به مشارکتِ جمعی نیاز داشتن. وقتی که توی جادهست، یه سر به این سایت میزنه و توی هر زمینهای توصیه بخواد بهش میدن. از متنِ ترانه گرفته تا توصیههای درمانی. مثلاً یه بار عکسِ جوشِ روی پاشو به اشتراک گذاشت. خودش فکر میکرد جای نیشِ حشره باشه. ولی فالووِرهای توئیترش خوشبختانه بهش اطلاع دادن که یه عفونتِ باکتریاییِ خطرناکه!
البته کمکهای مشارکتی مزایاش محدود به جوشهای خطرناک نیست و اگه هوادارای خوبی برای خودت جمع کرده باشی، به راحتی میتونی ازشون کمکِ مالی بخوای.
بعد از سالها همکاریِ مشترک در زمینهی ساختِ آهنگ و تورهای موسیقی و مدیریتِ گروه، آماندا پالمر و برایان ویگلیونی با هم قطعِ همکاری کردن و درسدن دالز منحل شد.
همون موقع، آماندا تصمیم گرفت دیگه هیچ وقت به هیچ ناشری وابسته نباشه و اولین آلبومِ تکخوانیشو با کمکهای مردمی و حمایتهای شرکتِ کیکاستارتر تولید کنه. بنابراین، یه کمپین با کمکِ این شرکت راه انداخت و 100 هزار دلار کمک درخواست کرد. اما در کمالِ ناباوری، بالای یک میلیون دلار کمک براش جمع شد!
فکر میکنید کلیدِ موفقیتِ آماندا چی بود؟
اون چون مدام با هواداراش در اتباط بود، چنان پایگاهِ قابلِ اعتماد و صمیمی و محکمی برای خودش ساخته بود که وقتی لب تر میکرد، پول به سمتش روونه میشد. اینکه بعضی هنرمندا توی جمعآوریِ کمکهای مردمی توفیقِ چندانی حاصل نمیکنن، الزاماً به این معنی نیست که استعدادِ زیادی ندارن، بلکه احتمالاً از اون تواناییِ اجتماعییی که برای برقراریِ ارتباطِ صمیمیتر با مردم ضروریه بیبهرهان.
------------------------------------------------
اگه میخوای جلبِ اعتماد کنی، صداقت داشته باش
میرسیم به آخرین کلیدِ موفقیتِ شبکهایِ آماندا. اون خوب میدونست که برقراریِ ارتباط با شبکهی هوادارا به تنهایی کافی نیست؛ باید تا حدِ ممکن صادق باشه.
اولین قدم برای صداقت، شفافیته.
آنتونی، دوستِ آماندا رو که یادتون هست؟ گفتیم که بعد از اینکه آماندا تونست کمکهای مردمیِ هنگفتی جمع کنه، مشخص شد آنتونی سرطان داره. آماندا از یه طرف خودشو ملزم میدونست لطفِ هواداراشو هرچه زودتر جبران کنه، و از طرفی هم میخواست در کنارِ آنتونی باشه. در واقع، بینِ یه دوراهی گرفتار شده بود.
در نهایت، تورهاشو کنسل کرد و با کمالِ صداقت، شرایطی که براش پیش اومده بود و منجر به این تصمیم شده بود رو با هواداراش در میون گذاشت. هواداراش هم شرایطشو درک کردند و حتی بعضیاشون با ارسالِ هدایا و متنهایی، از آنتونی حمایت کردن.
اما بعضی از هنرمندا، وقتی که بنا به دلایلِ شخصی نمیتونن کمکهای مردمیِ هواداراشونو بر خلافِ وعدههاشون جبران کنن، با اعتراضِ هوادارها مواجه میشن. بنابراین، برای جلبِ اعتمادِ دیگران حتماً لازمه که باهاشون با صداقت برخورد کنیم.
ضمناً باید همه چیزو باهاشون درمیون بذاریم؛ کاری که آماندا کرد. اون، اتفاقاتِ شخصیشو، ناراحتیهاشو، عشقشو، و حتی عکسِ بعضی از جاهای بدنشو باهاشون در میون گذاشت. حتی ایمیلهای توأم با نفرتی که براش میفرستادن رو هم در میون میذاشت.
با این کارا خودشو بدونِ روتوش به هواداراش نشون میداد و این باعث شده بود فردِ قابل اعتمادتری باشه.
با این همه، بعد از انفجاری که توی مسابقاتِ ماراتنِ بوستون اتفاق افتاد، شعری رو توئیت کرد که باعث شد کلی ترول و بدوبیراه و حتی تهدیدِ جانی به سمتش سرازیر بشه. از طرفی، خیلی ها هم بهش انتقاد کرده بودن که چرا بعد از اون مبلغِ هنگفتی که از مردم جمعآوری کردی، به کسایی که داوطلبانه با گروهِ موسیقیت همکاری کردن هیچ پولی ندادی؟ اینا همهش باعث شد حالِ آماندا حسابی خراب بشه.
منتقداش متوجه نبودن پولی که جمعآوری شده قراره صرفِ اجراهایی بشه که آماندا قولشو داده بوده. بنابراین، پولی نمیموند که بخواد به افرادِ داوطلب بده. با این حال، توی تمامِ اجراها، همیشه برای این افراد، از حضار اَنعام جمع میکرد.
خلاصه صوتی کتاب هنر درخواست کردن
برای دسترسی دائمی به خلاصه صوتی کتاب هنر درخواست کردن و تمام 365 کتاب (از طریق اپلیکیشن و کانال تلگرام)، کافیه یک بار اشتراک 365 بوک رو دریافت کنید. این کتابها به شما کمک میکنن در تمام زمینههای زندگی، اطلاعات و مهارت کسب کنید و روز به روز پیشرفت کنید.پیشنهاد ما اینه که از زمانهای مرده (موقع رانندگی، آشپزی و ...) استفاده کنید و روزی به یک خلاصه کتاب گوش کنید.
راستی، ما برای خلاصه صوتی مجموعه 365 کتاب خودمون، یک مبلغ کوچیک دریافت میکنیم که صرف هزینههای 365 بوک میشه و به معنای حمایت شما از این پروژه هست.
دیدگاه خود را بنویسید