0
{{item.title}} {{item.subtitle}}
{{item.total|number}} تومان
حذف
سبد خرید شما خالی است.

خلاصه رایگان

از {{model.count}}

کتاب اتاقی از آن خود

نوشته: ویرجینیا وولف

دسته بندی: کتاب‌های زن و زنانگی

ویرجینیا وولف، نویسنده‌ی آثارِ مشهور و کلاسیکِ انگلیسی، توی کتابِ «اتاقی از آنِ خود» تراوشهای فکریِ نکته‌سنجانه‌ی خودشو در خصوصِ جنسیت و خودشکوفایی به قلم درآورده. این کتاب در اصل رساله‌ی مفصلیه دربابِ موانعِ اجتماعی و ساختاری‌یی که زنها برای ایجادِ خلقِ آثارِ هنری و ادبی باهاش مواجهن.

خلاصه متنی رایگان کتاب اتاقی از آن خود

توی این خلاصه‌کتاب یه نگاهِ جسورانه میندازیم به آرمانهای فمینیستی.
برای خلق و ایجادِ آثارِ هنری چه شرایطی موردِ نیازه؟ این همون سؤالیه که ویرجینیا وولف رو به نوشتنِ کتابِ «اتاقی از آنِ خود» واداشت، کتابی که توی آثارِ فمینیستی، نقطه‌ی عطف به شمار میره.
اگه میخواید بدونید از نظرِ خانمِ وولف چه ارتباطهای پیچیده‌ای بینِ‌ جنسیت، جامعه و موفقیتهای شخصی وجود داره، تا آخرِ این خلاصه‌کتاب با ما همراه باشید تا شما رو با مهمترین نظریاتِ موشکافانه و دوراندیشانه‌ی ایشون در این زمینه، آشنا کنیم. این کتاب درباره اینه که عواملِ اجتماعی، اقتصادی و سیاسی چطور مانعِ شکوفاییِ استعدادهای زنان میشن و زنان چطور میتونن بر این موانع غلبه کنن و جوامع چطور میتونن به توانمندسازیِ زنها در آینده کمک کنن.
علاوه بر اینها، به چند سؤال هم جواب میدیم:
•خواهرِ شکسپیر بودن چه حسی داره؟
•چرا فاشیست‌ها نمیتونن ادبیاتِ خوب خلق کنن؟
•چطور میشه ذهنیتِ دوجنسیتی داشت؟
زنان برای رسیدن به قله‌های هنر، نیاز به پول و مکان دارن
یه روزِ پاییزیِ دلچسب در اواخرِ دهه‌ی 1920 بود، و ویرجینیا وولف، رمان‌نویسِ معروف، کنارِ یه رودِ زیبا که از وسطِ محوطه‌ی چشم‌نوازِ دانشگاه عبور میکرد، مشغولِ قدم زدن بود. غرق در افکارِ خودش، توی چمنها لم داد. توی خیالاتِ روشنفکرانه‌ی خودش بود. همین که داشت به یه نتیجه‌ی واضح میرسید، یهو یه مرد از راه رسید و رشته‌ی افکارِ دلچسبشو پاره کرد.
این مزاحمِ بدمحل، به وولف گفت چمنزارِ کنارِ رود مخصوصِ اساتیدِ دانشگاهه و اون حق نداره واردشون بشه. با اینکه یه کم پکر شده بود، از همون مسیری که اومده بود برگشت. متأسفانه، زنجیره‌ی افکارش از دستش رها شده بود و بینشی که در چند قدمیش قرار داشت، هرچی که بود، برای همیشه از چنگش در رفته بود.
ولی این اتفاق، یه فکرِ دیگه رو به ذهنش آورد: رابطه‌ی بینِ جنسیت و خلاقیت.
بعد از این برخوردِ نه چندان خوشایندِ کنارِ رود، وولف درباره‌ی موانعی که زنان رو از فعالیتهای هنری بازمیداره فکر کرد و فکر کرد. کنجکاو بود بدونه چه عواملی در طولِ تاریخ و در روزگارِ خودش، زنها رو از این همه مؤسساتِ آکادمیک و فرهنگی محروم کرده. مثلاً توی یکی از کتابخونه‌های اون حوالی، نسخه‌های اصلیِ آثارِ میلتون و ویلیام تکری (Thackeray) رو نگه‌داری میکردن. وولف آرزوش بود که اونا رو از نزدیک ببینه، ولی بدونِ همراهیِ یه پژوهشگرِ مرد، حقِ ورود به اونجا رو نداشت.
همینطور که داشت در اطرافِ فضای دانشگاه پرسه میزد، از معماریِ خیره‌کننده‌ی ساختمونهای دانشگاه مات و مبهوت شده بود. در این اندیشه بود که برای ساختِ این بناهای عظیم چه زمانها و پولها و زحماتی که در طولِ قرنها صرف نشده! پادشاهها این دانشگاه رو بنیان‌گذاری کرده‌ن، تاجرها هزینه‌شو تأمین کرده‌ن، و کارگرهای بیشماری ساختش رو برعهده گرفته‌ن. و حالا تمامِ این منابع منحصراً در اختیارِ مردها قرار داره.
اواسطِ اون روز، وولف به همراهِ چندتا از هم‌مسلکهای خودش یه ضیافتِ باشکوهِ ناهار ترتیب دادن. اکثرِ اون جمعیت خودشون رو با گپ‌وگفت درباره‌ی شعر و موضوعات دیگه مشغول کردن، اما وولف کماکان درفکرِ  محرومیتهای اجتماعی بود. اون با دوستش، مَری (Mary) درباره‌ی دانشگاهِ زنان صحبت کرد. دانشگاهِ مردها از بودجه‌ی بالایی برخوردار بود، در حالی که دانشگاهِ زنها با سختی گذران میکرد. حتی خودِ تأسیسش هم با کلی سختی انجام شده بود. و حالا برای ادامه‌ی کارش به کمکِ خیّرین نیاز داشت.
این افکار دائم ذهنِ وولف رو به خودش مشغول میکرد. اون میدید مردها اغلب برای انجامِ فعالیتهای علمی و فرهنگی، از مکانهای مجلل برخوردارن، ولی زنها دائم گرفتارِ مشکلاتِ اقتصادی و بی‌ثباتی‌های اجتماعی‌ان. میخواست بدونه این شرایطِ نابرابر، چه تأثیری روی خلاقیت و خروجیِ هنریِ این دو جنس میذاره. اگه زنا هم از همین مزایا و امکاناتِ مردانه برخوردار بودن، چه موفقیتهایی کسب میکردن؟
-----------------------------
مردا با استفاده از قدرتی که دارن، جنسیتِ خودشون رو بر زنها برتری میدن
حالا بریم سری به کتابخانه‌ی بریتانیا بزنیم. این بنیادِ قدیمی آرشیوِ خیلی بزرگی از کتابها، نشریات، کتابنامه‌ها و دانشنامه‌هاست. مطمئناً یه چنین مجموعه‌ی عظیمی، تمامِ‌ واقعیتها و حقایق رو در خودش داره. پس برای کشفِ اینکه چرا طرزِ برخورد با مردها و زنها توی جامعه اینقدر با هم متفاوته، بهترین جاییه که وولف میتونست تحقیقاتشو شروع کنه.
همونطور که خانمِ رمان‌نویس توی قفسه‌های کتابخونه جست‌وجو میکرد، متوجهِ یه بی‌تناسبیِ عجیبی شد. قفسه‌های این کتابخونه هزاران هزار کتاب درباره‌ی زنان داشت. کتابهایی درباره‌ی زیست‌شناسیِ زنها، درباره‌ی خُلقیاتِ زنها، درباره‌ی روانشناسیِ زنها، و درباره‌ی تاریخِ زنها. و جالب اینکه تمامِ این کتابها رو مردها نوشته بودن. و از اون جالبتر اینکه هیچ کتابی نبود که درباره‌ی مردها باشه و زنها نوشته باشنش.
اینجور به نظر میرسید که از دیدگاهِ غربی‌ها، زنها همیشه موضوعِ تحقیقن، و هیچ وقت اجازه ندارن خودشون روی موضوعی تحقیق کنن.
وولف با اینکه از این شکافِ جنسیتیِ فاحش توی کتابخونه‌ی بریتانیا سرخورده شده بود، ولی اون روز رو صَرفِ تورّقِ کتابهای مختلف درباره‌ی زنها کرد. اون به این نتیجه رسید که مردها همه چیزو درباره‌ی افکار و دیدگاههای زنها میدونن. یه عده‌شون زنها رو موجوداتِ بی‌ارزش و کودک‌صفتی میدونستن که تواناییِ یادگیری نداشتن، در حالی که یه عده‌ی دیگه زنها رو در حدِ الهه‌های اسرار‌آمیز و فرازمینی بالا میبردن. هیچکدوم از این دیدگاههای افراطی دقیق یا درست به نظر نمیومد.
یکی از کتابهایی که نظرِ وولف رو به خودش جلب کرده بود، کتابِ قطوری بود به اسمِ «حقارتِ ذهنی، اخلاقی و فیزیکیِ جنسِ مؤنث»، به قلمِ یه پروفسور نامدار. پیش‌فرضِ این کتاب اونقدر مضحک و خنده‌دار بود که وولف ناخودآگاه نویسنده‌ی این کتابو از روی عنوانش تصور کرد: یه مردِ داغون و خشن با یه غبغبِ برجسته و دارای عقده‌ی حقارت. حدسش این بود که این مرد در گذشته از سمتِ زنها تحقیر شده و این کتابو از بابِ انتقام نوشته.
ولی حتی فردِ مردسالاری مثلِ این پروفسور هم توی دنیا جایگاهش بالاتر و رشک‌برانگیزتر از زنها بود. وولف شروع کرد به ورق زدنِ روزنامه‌ها و متوجه شد که تک‌تکِ تیترها درموردِ اَعمال و رفتارِ مردهاست. حکومتها در دستِ مردها بود، قراردادهای تجاری رو مردها تنظیم میکردن، و مسابقاتِ ورزشیِ خودشون رو با آب‌وتاب گزارش میدادن. اگه هر کسی از یه سیاره‌ی دیگه میومد، به وضوح به سلطه‌ی ساختاریِ‌ مردها بر زنها پی میبرد.
با توجه به این نابرابریها، برای وولف عجیب بود که چرا مردها اینقدر روی بدنام کردنِ زنها و آثارشون کار میکنن. احتمال داد که این تمایل ناشی از عدمِ اعتماد به نفسِ مردا باشه و از این راه میخوان جایگاهشون رو توی دنیا تثبیت کنن. با خودش مردی رو تصور کرد که خیالش راحته واردِ هر اتاقی که میشه، از نیمی از افرادِ داخلِ اون اتاق برتره. با خودش گفت: چه دستاوردهای زنانه‌ای که با یک چنین ذهنیتی کلاً بی‌اعتبار شده‌ن!
-------------------------------
در طولِ تاریخ، جامعه همیشه مانعِ شکوفاییِ زنانِ بااستعداد شده
نمایشنامه های ویلیام شکسپیر واقعاً شگفت‌انگیزن. زبانی که در این متنهای جاویدان به کار رفته اونقدر لطیف و شاعرانه است که انگار هر صحنه و مونولوگیش از آسمون اومده. بیشتر شبیهِ سِحره تا نوشته.
با این حال، شکسپیر تنها کسی نبود که توی اون روزگار دست به خلقِ آثارِ ادبی زده بود. در سراسرِ انگلستانِ دوره‌ی الیزابت، مردای زیادی بودن که نمایشنامه‌های جذاب مینوشتن، اشعارِ زیبا میسرودن، و آهنگهای دلنشین میساختن. البته زنها از این قاعده مستثنا بودن و آثارِ معدودی از اونها در این دوره به ثبت رسیده.
منشأِ این نابرابری چیه؟ آیا مردها از نبوغ و استعدادی برخوردار بودن که زنها از اون بی‌بهره بودن؟ البته که نه. چیزی که زنها ازش بی‌بهره بودن، فرصتِ برابر بود. بدونِ برخورداری از تحصیلات و پول و انگیزه‌ی کافی، نبوغِ اونها هیچ وقت شکوفا نمیشد.
وقتی تاریخِ واقعی و تاریخِ ادبیات رو مطالعه میکنیم با یه تناقضِ عجیب مواجه میشیم. توی تمامِ آثارِ ادبی، حضورِ شخصیتهای زن پررنگه. از قهرمانانِ زن در اساطیرِ یونانِ باستان مثلِ آنتیگونه (Antigone) بگیرید تا لیدی مک‌بِث (Lady Macbeth) در آثارِ شکسپیر تا شخصیتِ آنا کارنینا (Anna Karenina) در قرنِ نوزدهم، همه جا حضورِ زنانِ تأثیرگذار رو میشه دید. اما توی تاریخِ واقعی، زنا نقشِ کمرنگی دارن.
چرا واقعاً زنا به لحاظِ هنری اینقدر مهمن ولی در عمل همیشه به حاشیه رونده میشن؟ خب، یکی از دلایلش اینه که زنها به اندازه‌ی مردها از استقلال برخوردار نبوده‌ن. حتی در اواخرِ دورانِ الیزابت هم به ندرت زنِ تحصیلکرده ای پیدا میشد. در عوض، خیلی زود شوهرشون میدادن، که غالباً بر خلافِ میلِ شخصیِ خودشون بود، و جامعه ازشون انتظار داشت تمامِ وقتشون رو به بچه‌داری و انجامِ کارهای خونه اختصاص بدن. با این حساب، چطور میتونستن بنویسن وقتی هیچ اختیاری از خودشون نداشتن؟
فرض کنیم شکسپیر یه خواهرِ بااستعداد داشت به اسمِ جودیت (Judith). جودیت مجبور بود درکنارِ کارهای خونه مثلِ پخت‌و‌پز و بشور و بساب، خودش خوندن و نوشتن رو هم یاد بگیره. حتی در این صورت هم باز آثارش محرمانه باقی می‌موند. پدرش مطمئناً با فعالیتهای هنریش مخالف بود. جودیت برای اینکه دنبالِ آرزوهاش بره، مجبور بود از خونه فرار کنه، و این کار برای یه دخترِ جوون آینده‌ی شومی رو به دنبال داشت، به خصوص در قرنِ شانزدهم.
بنابراین اگه شخصی مثلِ جودیت شکسپیر واقعاً وجود داشت، احتمالاً هیچوقت فرصتِ رشد و شکوفایی پیدا نمیکرد. زنای بااستعدادِ زیادی بودن که هیچ‌وقت فرصتِ خودشکوفایی پیدا نکردن. این شرایطِ پرخفقان مطمئناً خیلیاشون رو به سمتِ افسردگی یا حتی خودکشی سوق میداد. از اینها گذشته، از اونجا که کمتر زنی میتونست در هنر خوش بدرخشه، بقیه‌ی دخترای مستعد هم طبیعتاً الگویی نداشتن تا دنبال کنن. چه شاهکارهای هنری‌یی که میتونست خلق بشه و هیچگاه مجالِ خلق بهشون داده نشد!
--------------------------------------
حتی زنانِ موفق هم توی جامعه با محدودیت مواجهن
حالا به سراغِ یکی از معدود زنانِ قرنِ هفدهم میریم که از تحصیلات و منابعِ مالیِ کافی برای شعر و شاعری برخوردار بود: لیدی وینچلسی (Lady Winchilsea) سالِ 1661 توی یه خونواده‌ی اَشرافی متولد شد. اما متأسفانه هیچ‌وقت علایقش جدی گرفته نشد.
اطرافیانِ اَشراف‌زاده‌ش فعالیتهاشو غیرعادی و عجیب و غریب میدونستن. از نظرِ‌ اونا، این زن مالیخولیا داشت، چون ساعتها تک‌وتنها پشتِ میزِ تحریرش مینشست. این طردشدن‌های اجتماعی اونو به یه زنِ تلخ و عبوس تبدیل کرده بود، و این تلخ‌کامی به آثارش هم سرایت کرد.
لیدی وینچلسی نه اولین شاعر و نویسنده‌ی زن بود و نه آخرینشون. در همون حین که این زن داشت خشمِ خودشو با شعرش ابراز میکرد، یه نویسنده‌ی زنِ دیگه به اسمِ آفرا بن (Aphra Behn) داشت راهِ موفقیتِ زنان رو در عرصه‌ی سخن‌سرایی هموار میکرد. بِن به طرزِ معجزه‌آسایی از طریقِ نوشتنِ نمایشنامه و رمان امرارِ معاش میکرد. موفقیتِ این زن یه اتفاقِ نادر بود اما ثابت میکرد که نویسندگی میتونه برای زنها منبعِ درآمد باشه. و وقتی درآمد باشه، احترام و اعتبارم میاد.
زنای زیادی بن رو الگوی خودشون قرار دادن و علاقه‌شون به نویسندگی و فعالیتهای هنری رو دنبال کردن. تا اینکه در قرنِ نوزدهم، زنانی مثلِ جین آستن (Jane Austen) جورج الیوت (George Eliot) و خواهرانِ برونته (Brontë) ظهور کردن که خودشونو وقفِ نوشتنِ رمانهای کلاسیک کرده بودن. البته همه‌ی این مفاخرِ ادبی چندتا خصوصیتِ مشترک داشتن. همه‌شون از شانسِ خوبشون، توی خانواده‌های متموّل بزرگ شده بودن و از این مهمتر اینکه هیچکدومشون بچه نداشتن. و جالب اینجاست که هم خواهرانِ برونته و هم الیوت با اسامیِ مستعارِ مردانه آثارشون رو منتشر میکردن. اسمِ اصلیِ الیوت مری آن ایوانز (Mary Ann Evans) بود، نه جورج.
ولی به هر حال شرایطِ بیرونی هم روی کارشون تأثیرگذار بود. تمامِ این زنان رمان مینوشتن. ویرجینیا وولف اشاره میکنه که این قالبِ ادبی آسونترین قالبیه که میشه لابلای کارهای خونه و باقیِ مشغله‌های زندگی دست به نوشتنش زد. البته امیلی برونته بیشتر به سمتِ شعر گرایش داشت و الیوت به سمتِ تاریخ، ولی هردوشون اولویت‌شون رو ادبیاتِ داستانی قرار داده بودن، چون با شرایطِ زندگی‌شون سازگار تر بود.
شرایطِ اجتماعی‌شون هم روی محتوای آثارشون تأثیرگذار بود. توی اون روزگار مردها حقِ ماجراجویی و جهانگردی داشتن. نویسنده‌هایی مثلِ تولستوی میتونستن برای ایده گرفتن، سیر و سیاحت کنن. این در حالی بود که زنا با محدودیتهای زیادی مواجه بودن و در نتیجه توی رمانهاشون هم بیشتر به دغدغه‌های پیش‌پا‌افتاده و روزمره می‌پرداختن. البته همین مضامینِ نخ‌نما رو هم با جذابیتِ خاصی بیان میکردن، حالا تصور کنید اگه آزادیِ بیشتری میداشتن چیا مینوشتن.
--------------------------------------
زنانِ معاصر میتونن با استفاده از ادبیاتِ‌ داستانی مرزهای هنری رو جابجا کنن
حالا به دورانِ معاصر میایم، به اواخرِ دهه‌ی 1920 میلادی. اگه قفسه‌ی کتابهای معاصر رو نگاه کنید، از دیدنِ اینکه نویسنده‌های زن هم به اندازه‌ی نویسنده‌های مرد توی این قفسه‌ها سهم دارن شگفت‌زده میشید.
و جالبتر اینکه موضوعاتی که درباره‌ش قلمفرسایی کرده‌ن بسیار متنوعه. شاید کتابی درباره‌ی معماریِ یونانی به قلمِ جین هریسون (Jane Harrison) به چشمتون بخوره. شاید آثار ورنون لی (Vernon Lee) درباره‌ی هنر و زیبایی‌شناسی نظرتون رو جلب کنه. شایدم کتابی از گرترود بل (Gertrude Bell) درباره‌ی تاریخِ ایران پیدا کنید. رمانها و کتابهای داستانی هم که الی ماشاءالله.
به عقیده‌ی وولف، تنها راه برای خوندنِ داستان اینه که به هر کتابی به چشمِ جدیدترین بخش از تاریخِ ادبیات  نگاه کنیم. وولف از یه نویسنده به اسمِ مری کارمایکل (Mary Carmichael) نام میبره که احتمالاً باید یه شخصیتِ خیالی باشه. خلاصه، وقتی فرضاً اولین رمانِ مری کارمایکل به اسمِ ماجراجویی‌های زندگی رو میخونیم،‌ باید این اثر رو با آثارِ گذشته مقایسه کنیم. از این منظر وقتی نگاه میکنیم، متوجهِ بدعتهای جالبی میشیم. به عنوانِ مثال، نثرِ کارمایکل پرشتاب‌تر و موجزتر از شاعرای قبل از خودش نظیرِ برونته یا آستینه. و این بدعتِ سبکی تازه اولِ راهه.
وولف بلافاصله یه جمله‌ی ساده از این کتاب میاره و میگه: «کلوئی (Chloe) اولیویا (Olivia) رو دوست داشت». این جمله‌ی کوتاه یه دروازه‌ی کاملاً جدید باز میکنه. تا قبل از این، روابطِ خاص و دوستانه‌ی بینِ زنها به ندرت به تصویر کشیده میشد. زنها همیشه دشمنِ همدیگه توصیف میشدن، و فقط درموردِ رابطه‌شون با مردها سخن به میون میومد. ولی کارمایکل با توجهی که به رابطه‌ی کاریِ بینِ دوتا زن نشون داده، مسیرِ تازه‌ای به ادبیات بخشیده.
اینو هم باید مدنظر داشت که کلوئی و اولیویا هم دوستن و هم همکار. اونا دانشمندهایی هستن که توی یه آزمایشگاه با هم کار میکنن. اینجا هم دوباره کارمایکل یه قلمروِ جدید رو پیش میکشه. ادبیاتِ داستانیِ مدرنِ زنان دیگه محدود به اتاقهای پذیراییِ معطرِ قشرِ مرفه نیست. اینبار زنها درباره‌ی طیفِ گسترده‌ای از تجربه‌ها قلم‌فرسایی میکنن، از کارگرها بگیر تا روسپی‌ها، و خیلی بیشتر از نویسندگانِ مرد به این موضوعات بال‌وپر و شاخ‌وبرگ میدن.
هنوز عرصه‌های زیادی برای تجربه کردن مونده. از جمله اینکه زنها میتونن قلمهاشون رو برای نوشتن درباره‌ی مردها تیز کنن. چون همونطور که هیچ آدمی نمیتونه پشتِ گوشِ خودشو ببینه. مردها هم نمیتونن درباره‌ی خودشون اونطور که باید و شاید بنویسن. وولف احساس میکرد که اگه زنها بتونن کینه‌های دیرینه‌شون رو کنار بذارن و با دقت کاراکترهای مرد رو پردازش کنن، آثاری خلق میکنن که در زمینه‌ی جنسِ مخالف هم میتونه حرفهای جدیدی برای گفتن داشته باشه.
---------------------------------
بهترین هنرمندا اونایی هستن که فارغ از دسته‌بندی‌هایی مثلِ جنسیت فکر میکنن
تصور کنید توی لندن ساکنید و در یه صبحِ دل‌انگیز، از پنجره‌ی خونه‌تون به بیرون نگاه میکنید. اون پایین، خیابونها رو میبینید که پر از جنب‌وجوشه. مردم با عجله توی پیاده‌روها راه میرن، واردِ مغازه‌ها میشن، توی رویدادهای اجتماعی شرکت میکنن و نشستهای کاری برگزار میکنن. اینجور که به نظر میرسه، هیچ‌کس به هنر و خلاقیت و آینده‌ی ادبیاتِ داستانی فکر نمیکنه.
یهو دوتا آدمِ پیاده میبینید، یه مرد و یه زن. اونا سرِ خیابون همدیگه رو ملاقات میکنن، یه تاکسی میگیرن و به سوی مقصدِ نامعلومی رهسپار میشن. تعاملِ این دو نفر در عینِ سادگی لطیف و زیباست. این دو شخص با هم کار میکنن. همکاری‌شون با هم جوریه که انگار فقط همدیگه رو میبینن و به دنیا و متعلقاتش بی‌توجهن.
این صحنه شما رو به فکر فرو میبره: نکنه دسته‌بندی‌هایی مثلِ مرد و زن ضررشون بیشتر از نفعشون باشه؟ نکنه بهترین هنرمندا کسایی باشن که فراتر از این محدودیتها و تفکیکها فکر میکنن؟
ذهنِ انسان فوق العاده خلاق و منعطفه. به جز مونولوگ‌ها و حدیثِ نفس‌های درونی و پرباری که در ما تولید میکنه، خیلی کارهای دیگه هم از دستش برمیاد. میتونه با دیگران همدلی و همدردی کنه. میتونه دنیا رو از زوایای جدید ببینه. میتونه تجربه‌ها، افکار و احساساتی رو تصور کنه که متعلق به خودمون نیست. درکِ این توانمندی‌ها فضای جدیدی رو برای تفکرِ خلاقانه ایجاد میکنه.
شاعری به اسمِ ساموئل تیلور کالریج (Samuel Taylor Coleridge) از مفهومی به اسمِ «ذهنِ دوجنسیتی» نام میبره؛ یعنی ذهنی که فراتر از دوگانه‌ی جنسیتیِ مرد و زن فکر میکنه. چنین ذهنی دنیا رو هم از منظرِ مردها میبینه و هم از زاویه‌ی زنها. و به دنبالِ شیوه‌های هنری‌یی میگرده که از جنس و جنسیت فارغ باشن. به نظرِ وولف، بهترین نویسنده‌های طولِ تاریخ ذهنِ دوجنسیتی داشته‌ن.
ناگفته نماند که دنیای اواخرِ دهه‌ی 1920 خیلی به جنسیت توجه داشت. به خصوص مردها از تحرکاتِ سیاسیِ زنها احساسِ خطر میکردن. مخالفتِ سراسری با جنبشِ حقِ رأی زنان یه نمونه‌ی بارزشه. خیلی از مردها آرمانهای مردسالارانه رو مطرح کردن و در صددِ حمایت از مردسالاری براومدن. این جنبشها نه تنها روی هنر تأثیر گذاشت، بلکه حتی به جنبشهای سیاسیِ مردسالارانه‌ای مثلِ فاشیسم در ایتالیا هم دامن زد.
وولف به یه دنیای بهتر فکر میکرد، دنیایی که زنها و مردها به یک اندازه بتونن اهدافشون رو دنبال کنن، خواه اهدافِ هنری خواه غیرهنری، بدونِ اینکه هویتشون تحتِ تأثیرِ کلیشه‌هایی مثلِ جنسیت قرار بگیره. اون تأکید داشت که هنرمندا نباید ذهنشونو با برتری‌ها و مزایای نسبیِ یک جنس بر جنسِ دیگه مشغول کنن. به جای این کارها باید تمامِ تمرکزشون رو بذارن روی وحدتِ جهانِ هستی و روایتِ این جهانِ واحد. احساسِ وولف این بود که این ذهنیت اگه با منابعِ مادی همراه بشه، میتونه بهترین مسیر رو برای خلقِ آثارِ هنریِ بزرگ فراهم کنه.


خلاصه صوتی کتاب اتاقی از آن خود

برای دسترسی دائمی به خلاصه صوتی کتاب اتاقی از آن خود و تمام 365 کتاب‌ (از طریق اپلیکیشن و کانال تلگرام)، کافیه یک بار اشتراک 365 بوک رو دریافت کنید. این کتاب‌ها به شما کمک میکنن در تمام زمینه‌های زندگی، اطلاعات و مهارت کسب کنید و روز به روز پیشرفت کنید.
پیشنهاد ما اینه که از زمان‌های مرده (موقع رانندگی، آشپزی و ...) استفاده کنید و روزی به یک خلاصه کتاب گوش کنید.
راستی، ما برای خلاصه صوتی مجموعه 365 کتاب‌ خودمون، یک مبلغ کوچیک دریافت می‌کنیم که صرف هزینه‌های 365 بوک میشه و به معنای حمایت شما از این پروژه هست.

خلاصه کتاب های مشابه « کتاب اتاقی از آن خود »

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...