0
{{item.title}} {{item.subtitle}}
{{item.total|number}} تومان
حذف
سبد خرید شما خالی است.

خلاصه رایگان

از {{model.count}}

کتاب گذران زمستا‌ن‌های زندگی

نویسنده: کاترین مِی

دسته بندی: کتاب های خودآگاهی و خوشبختی کتاب های توسعه فردی کتاب های انگیزشی و الهام‌بخشی کتاب های سبک زندگی کتاب های ایجاد تغییر

توی کتابِ گذرانِ زمستانهای زندگی، نویسنده یعنی خانمِ کاترین مِی با لحنی جذاب و درس‌آموز، راویِ یکی از فصلهای غمبار و پرمشتقتِ زندگیِ شخصیِ خودش شده و اون رو به زمستون تشبیه کرده. پدیده‌هایی مثلِ حمامِ بخار، شنای آبِ سرد، گرگها و انقلابِ زمستانی، خانمِ می رو به این فکر فرو برد که حیوانات، گیاهان و فرهنگها در طولِ تاریخ چطور تونستن از پسِ تاریکترین ایامِ سال بربیان و حتی رشد کنن.

خلاصه متنی رایگان کتاب گذران زمستا‌ن‌های زندگی

اگه میخواین بدونین زمستونو چطور میشه سپری کرد، به طبیعت نگاه کنین.
بعد از هر پاییزی، خواه ناخواه زمستونی درکاره، همونطور که بعد از هر بهار تابستون میاد. توی طبیعت، زمستون فصلِ استراحته. توی اون سرما و تاریکی، گیاهان و حیوانات ترجیح میدن انرژی‌شونو ذخیره کنن، و به استراحت و تجدیدِ قوا بپردازن. ظاهراً فقط انسانها هستن که در برابرِ این مقتضیاتِ زمستون مقاومت میکنن.
توی زندگی هم یه روزای زمستونی‌یی میاد که مثلِ زمستون اجتناب‌ناپذیره، منظورم همون روزای سرد و غمزده و خالی از امیده. بیماریها، مرگِ عزیزان، بیکاری، شکستهای عاطفی و هر چیزی از این دست، همون زمستانهای زندگیِ شخصیِ ماست که مجبوریم تحملشون کنیم.
فصلِ زمستون درسهای زیادی برای تحملِ روزهای تاریکِ زندگی به ما میده. وقتی بینِ مشکلاتِ خودمون با ریتمهای جهانِ طبیعت ارتباط برقرار کنیم، به راهکارهای مؤثری میرسیم که ما رو تا فصلِ بهار سرِ پا نگه میدارن.
توی این خلاصه‌کتاب منتظرِ جوابِ این چندتا سؤالم باشید:
چرا آمادگی برای روزای زمستونی ضروریه؟
شنای آبِ سرد چطور میتونه آغوشِ ما رو به روی زمستون باز کنه؟
مورچه ها و زنبورهای عسل چه درسی درباره‌ی دووم آوردن تو زمستون به ما میدن؟
============================
دوره‌های سختِ زندگی هم درست مثلِ زمستون، طبیعی و اجتناب‌ناپذیرن.
شوهرِ کاترین می، نویسنده‌ی این کتاب، یه هفته قبل از تولدِ 40 سالگیِ نویسنده، از حسِ بیماری شکایت داشت. اولش هیچکدومشون جدی نگرفتنش، ولی در طولِ روز، رفته‌رفته بیماریش شدت گرفت.
بعدازظهرِ اون روز، ایشونو به بخشِ اورژانسِ بیمارستان منتقل کردن. دکترا گفتن مشکوک به آپاندیسه. درمانش به صبحِ فردا موکول شد اما در طولِ شب، آپاندیسش ترکید. تا یه هفته‌ی تمام، زندگیش به مویی بند بود. فرایندِ ریکاوریش هم همونقدر کند و دردناک بود.
ولی برای نویسنده، این تازه شروعِ یه فصلِ سخت و مشقت‌بار بود.
اون همینجوری هم زندگیش پرافت‌وخیز بود. همین چند روز پیش بود که روزنه‌ی امیدی برای بیرون اومدن از شغلِ روتینش و گرفتنِ یه شغلِ فرهنگی پیدا کرده بود. یه کم بعد از بیماریِ شوهرش، خودشم با علایمِ بیماری مواجه شد. بعد از چندماه انجامِ آزمایشهای طاقت‌فرسا و تحملِ علایمِ جانفرسا، مشخص شد که بیماریِ کرون داره، که یه جور سندرومِ ورمِ روده‌ست. چون کاراییِ قبلو نداشت، هم شغلِ فعلی‌شو از دست داد و هم امیدِ رسیدن به شغلِ موردِ علاقه‌شو.
پسرِ 6 ساله‌ش هم، از یه طرف توی درساش به مشکل خورده بود و از طرفی توی مدرسه همکلاسیاش بهش زور میگفتن، و برای همین، تحتِ فشار و آسیبِ روانی قرار داشت. بنابراین نویسنده یه تصمیمِ سخت گرفت و بچه‌شو از مدرسه بیرون آورد تا خودش بهش درس بده.
بیماری، اضطراب و رنج، زندگیِ خانمِ می رو از حالتِ روتین خارج کرد. اون شروع کرد به استراحت. سرعتشو کند کرد. به خودش فرصت داد تا غم و ناراحتی رو احساس کنه. به دنیای اطرافش توجهِ بیشتری نشون داد. حتی رفته‌رفته متوجه شد که از این سبکِ جدیدِ زندگی داره لذت میبره.
اون همیشه به طبیعت و ریتمِ خاصش علاقه‌مند بود. برای همین، درست در روزهایی که مثلِ زمستون سرد و سخت و غمزده بود، شروع کرد به درس گرفتن از این فصلِ طبیعت. اون متوجه شد که گیاهان و حیوانات، برخلافِ انسانها، در برابرِ زمستون مقاومت نمیکنن. اونا میدونن که زمستون با تابستون خیلی فرق میکنه. برای همین خودشونو با این فصل وفق میدن و به خوابِ زمستونی میرن. اونا بعد از ذخیره‌ی منابعِ موردِ نیاز، شروع به استراحت و تجدیدِ قوا میکنن. وقتی زمستون تموم میشه، اونا هم با یه تحولِ جدید، به استقبالِ بهار میرن.
اون به این نتیجه رسید که زمستون برای انسانها هم درست مثلِ حیوانات و گیاهان میتونه ضروری باشه.
=========================
وقتی زمستون داره از راه میرسه، خودتونو آماده کنید
توی زبانِ فنلاندی یه کلمه هست به اسمِ تالویتلات (talvitelat) که معادلِ دقیقی توی زبانهای دیگه نداره. معنیش میشه آماده‌شدنِ فنلاندی‌ها برای زمستون. زمستون توی فنلاند سخت و سریع از راه میرسه، و میتونه فصلِ طولانی و دشواری برای فنلاندیها باشه. برا همین، فنلاندی ها با شنیدنِ‌ صدای اولین قدمهای سرما، خودشونو آماده میکنن. اونا لباسای تابستونی‌شونو توی گنجه میذارن و ژاکتها و چکمه‌های زمستونی‌شونو بیرون میارن. هیزم جمع میکنن. برای ماشیناشون لاستیکهای زمستونی میخرن و از استحکامِ سقفِ خونه‌هاشون مطمئن میشن تا زیرِ بارِ برفهای سنگین پایین نیاد.
بعضی وقتا این آماده‌سازی‌ها از همون ماهِ آگوست یعنی اوجِ تابستون شروع میشه.
اگه شما جایی مثلِ فنلاند با اون زمستونای سخت زندگی نمیکنین، ممکنه فکر کنین این آماده‌سازیها چندان ضرورتی نداره. ولی حتی توی مناطقِ معتدل هم ایده‌ی تالویتلات جواب میده.
توی پاییز شروع کنین به آماده کردنِ خودتون. مثلاً میتونین نون و کیک بپزین و توی فریزر نگهداری کنین. یا با شمع و ریسه، گرما رو به خونه‌هاتون بیارین، یا میتونین میوه‌ها و سبزیجاتِ تابستونو ترشی بندازین و نگهداری کنین.
البته اینم بگم که ذخیره‌ی موادِ غذایی به این معنی نیست که همه چیزو یکجا از آمازون سفارش بدین. نه. هدف اصلاً اینه که خودتون با آگاهی و طمأنینه، کاراتونو انجام بدین و فرصتی برای تأمل و تفکر ایجاد کنین. کارایی مثلِ ورز دادنِ خمیر یا باز کردنِ ریسه‌ها این فرصتو براتون ایجاد میکنه.
ضمناً اینجور کارا که هم نیاز به تلاشِ جسمی دارن هم تمرکزِ ذهنی، باعث میشن تغییراتِ فصلی به زندگیِ روزمره‌ی ماها برگرده. چون زندگی‌های امروزیِ ما دچارِ یه جور بی‌فصلی شده، به خصوص از نظرِ کاری و استراحت. شغلهای امروزی، ریتمشون هیچ افت و خیزی نداره. کارفرما ازمون انتظار داره با یه ریتمِ مداوم و طاقت‌فرسا کار کنیم و حتی توی ساعتهای استراحت هم دردسترس باشیم. ولی این فعالیتهای کند و آرامی که گفتیم، میتونه مثلِ یه مراقبه‌ی تأثیرگذار، به شما این سیگنالو بده که زمان، زمانِ آرام گرفتن و استراحته.
البته دقت داشته باشین که آماده‌ شدن برای زمستون به این معنا نیستش که سایه‌ی سرما رو با تیر بزنین. سرما خواصِ درمانی داره، مثلِ یخ روی جای سوختگی. فنلاندیها با اینکه این همه برای اومدنِ زمستون آمادگی کسب میکنن، ولی خودشون با آغوشِ باز زمستانو میپذیرن. یکی از سنتهای محبوبِ زمستونی اینه که بعد از گرفتنِ یه حمامِ بخارِ حسابی، با بدنِ برهنه توی برفها غلت بزنن، یا شیرجه بزنن وسطِ یه دریاچه‌ی یخ‌زده.
پس آمادگی به معنای دوری کردن از زمستون نیست، بلکه به معنای جمع‌آوریِ منابع برای مواجهه با اونه.
=============================
زمستون زمانِ استراحت و تفکره.
برای آدما، سرما و تاریکی مایه‌ی عذابه و انسان با پوشیدنِ لباسای گرم و استفاده از وسایلِ گرمایشی و لامپهای برقی و نورهای مصنوعی، با این دو پدیده مقابله میکنه.
ولی حیواناتی مثلِ موشِ زمستان‌خواب، در طولِ فصلِ زمستون، توی لونه‌هایی که از خزه و پوستِ درخت ساخته شده، به خواب میرن. بعضی حیواناتِ دیگه مثلِ گورکَنها یا قورباغه‌ها، هرچند خوابِ زمستانی‌شون این همه طولانی نیست، ولی توی روزای سرد واردِ یه جور حالتِ خمودگی و رِخوت میشن که باعث میشه دمای بدنشون پایین بیاد و ضربانِ قلبشون کند بشه.
برای این جانورا، زمستونِ سرد و تاریک مایه‌ی عذاب نیست، علامتِ استراحته.  شاید ما هم باید به این پدیده از همین زاویه نگاه کنیم.
زمستون فرصتیه برای خوابِ بیشتر. هوای سردِ بیرون، خوابِ زیرِ پتو رو وسوسه‌انگیز میکنه و تاریکیهای سرِ صبح هم جون میده برای موندن تو رخت‌خوابِ گرم و نرمِ خودمون. ولی متأسفانه اغلبِ اوقات ما در برابرِ این حسِ شیرین مقاومت میکنیم. به واسطه‌ی لامپهای برقی و ساعتهای هشدارِ ال‌ای‌دی دار که توی دلِ تاریکی با نورهای مصنوعی روشن میشن و ما رو هوشیار میکنن، دیگه نیازی به تغییرِ الگوی خوابمون توی زمستون نمیبینیم.
ولی همیشه اینجوریا نبوده.
اونطور که یه مورخ به اسمِ ای. راجر اِکِرچ (A. Roger Ekirch) میگه، قبل از انقلابِ صنعتی، ما آدما توی شبهای طولانی و تاریک در دو نوبت میخوابیدیم. یعنی بعد از غروبِ آفتاب میخوابیدیم و توی ساعتهای اولیه‌ی صبح دوباره بیدار میشدیم. دستشویی میرفتیم، زغالها و هیزمهای شومینه رو بررسی میکردیم، با هم حرف میزدیم، و عبادت و تفکر میکردیم. بعد از این وقفه‌، دوباره میخوابیدیم تا طلوعِ خورشید.
به نظر میرسه که این خوابهای طولانی که با وقفه‌هایی از بیداری همراه بود، هم موافق با ساختارِ زیستی و بدنیِ ماست، و هم برای سلامتی‌مون مفیده.  سالِ 1996 عده ای از دانشمندا خواستن شرایطِ خوابِ زمستانیِ دورانِ ماقبلِ تاریخو شبیه‌سازی کنن. اونا طیِ یک آزمایش، شرکت‌کننده‌ها رو در طولِ شب به مدتِ 14 ساعت از نور محروم کردند. بعد از چند روز،‌ شرکت‌کننده‌ها خودبخود وسطِ خواب بیدار میشدند تا بعد از یه وقفه، دوباره بخوابن. جالبیش اینجاست که توی این وقفه، اونا در آرامش و تفکر به سر میبردند.
حالا اگه الگوهای خوابِ اجدادمون رو نادیده بگیریم و در مقابلِ نیازِ طبیعیِ بدنمون به خوابِ بیشتر توی زمستون، مقاومت کنیم، چی رو از دست میدیم؟ معلومه، فرصتِ استراحت رو! غیر از این، خودمونو از عالمِ شیرینِ رؤیا هم محروم کردیم، همونجا که آدم وقتی واردش میشه، از تمامِ نگرانی‌ها و غمها جدا میشه. ضمناً بینِ خواب و بیداری یه حالتِ مراقبه و خلسه به آدم دست میده که هرچی استراحتمون بیشتر باشه، این حالتها بیشتر رخ میده، و ما خودمونو ازش محروم کردیم.
===========================
آداب و رسومِ مختلف، نیازِ ما به همبستگی و دورِهمی رو توی روزای تاریک برطرف میکنه.
توی تقویمِ جامعه‌ی سکولارِ غرب به نظرتون چه مناسبتای مهمی وجود داره؟ یکیش عیدِ کریسمسه، یکیشم شبِ سالِ نو. توی تابستونم اکثرِ مردم ترجیح میدن یکی دوهفته مسافرت برن. همین.
حالا اینو مقایسه کنین با تقویمِ قومِ دروئید (Druidic) که هر شیش هفته، یه مراسم دارن که به گذرِ زمان و فصل مربوط میشه. مثلاً اوایلِ ماهِ فوریه مناسبتی دارن به اسمِ ایمبولک (Imbolc) که نشونه‌ی شروعِ بهاره. مناسبتِ بعدیشون آلبان ایلیره (Alban Eilir) که مصادف با اعتدالِ بهاریه، و بعدش هم بلتِین (Beltane) رو دارن، یعنی همون روزِ اولِ ماهِ می.
توی چله‌ی زمستون، درویدها مراسمِ آلبان آرتان (Alban Arthan) رو دارن که با انقلابِ زمستانی منطبقه و شبیهِ یلدای ایرانیاست، یعنی کوتاهترین روز و طولانی‌ترین شبِ ساله.
در طولِ تاریخ، توی فرهنگها و مذاهبِ مختلف، انقلابِ زمستانی با جشنهای مهمی همراه بوده. مثلاً توی اسکاندیناوی، خیلی از مردم روزِ سَنت لوسی (St. Lucy’s day) رو در اواسطِ دسامبر جشن میگیرن. طبقِ افسانه‌ها، توی روم یه دخترِ جوون به اسمِ لوسی بود که میرفت دیدنِ مسیحیای ستمدیده ای که توی دخمه‌های شهر مخفی شده بودن، و یه تاج پر از شمع روی سرش میذاشت تا جلوی پاش روشن باشه. توی مراسمِ سَنت لوسی که امروزه برگزار میشه، دخترا هم تاجهای مشابهی میپوشن. این تاجها علاوه‌ بر اینکه یادآورِ داستانِ اصلیِ لوسی هستن، نمادِ گذر از تاریکی به روشنایی هم هستند که با انقلابِ زمستانی شروع میشه.
چه روزِ سنت‌ لوسی، چه شبِ یلدا، چه آلبان آرتان، و چه کریسمس، همه‌شون بیانگرِ اهمیتِ انقلابِ زمستانی هستند. کلاً تمامِ مراسمی که با مناسبتهای خاصی توی تقویم در ارتباطه، فرصتِ مناسبیه برای ما تا هم گذرِ زمان رو متوجه بشیم و هم کمی درنگ کنیم. مراسمِ تابستانی بیشتر جنبه‌ی جشن و گرامیداشت دارن، ولی مراسمِ زمستانی بیشتر روی همبستگی‌ و همنشینی متمرکزن، و این نشون میده که زمستون فصلِ سخت و بی‌رحمیه، و اگه میخوایم از پسش بربیایم، باید دست به دستِ هم بدیم و راهی برای روشن کردنِ تاریکی‌ها پیدا کنیم.
نیازی نیست حتماً متعلق به یه قومِ خاص یا حتی مذهبِ خاصی باشید تا توی مراسمِ زمستونی شرکت کنید. گاهی وقتا، مهمترین مراسم اونایی‌ان که شما خودتون اختراعشون میکنین. میتونین زمستونا توی طبیعتِ خلوت، پیاده‌روی‌های دسته‌جمعی برگزار کنین. یا میتونین خونواده و دوستاتونو دعوت کنین و توی شبای سردِ زمستون، شامو دورِ هم باشین و همه با هم غذا درست کنین و غذا بخورین. نکته‌ی کلیدی اینه که ارتباطتونو با دنیا حفظ کنین و تاریکترین لحظاتِ سالو به تنهایی نظاره‌گر نباشین.
========================
گرگها به عنوانِ درندگانِ زمستونی اسمشون بد در رفته.
توی فرهنگِ عامه، گرگها رو معمولاً با زمستون تداعی میکنن، و این تداعی، تداعیِ مثبتی هم نیست. نمونه‌شو توی ادبیات زیاد داریم. مثلاً توی کتابِ ماجراهای نارنیا اثرِ سی.اس لوئیس (C. S. Lewis) گرگها پیاده‌نظامهای شرورِ جادوگرِ سفیدن، کسی که با قدرتِ شیطانیش، سرزمینِ نارنیا رو به زمستانِ ابدی فروبرده. یا توی مجموعه‌کتابِ «نغمه‌ی آتش و یخ»، نوشته‌ی جورج آر. آر. مارتین (George R. R. Martin) ، داستان با حضورِ پنج‌تا توله‌گرگِ ترسناک شروع میشه. بزرگ شدنِ این گرگها نشونه‌ی شومیه از فرارسیدنِ یه زمستونِ مصیبت‌بار که قراره کلِ سرزمین رو نابود کنه.
توی اروپای معاصر، گرگها رو بیشتر توی داستانها میبینید تا توی واقعیت. ولی قبلاً‌ اینجوریا نبوده.
در حالِ حاضر، جمعیتِ گرگهای جهان حدودِ 300 هزار قلاده‌ست که حدودِ دوازده هزارتای اونا توی اروپا ول میچرخن. ولی توی دورانِ پیشاصنعتی، گرگها همه‌جای بریتانیا و قاره‌ی اروپا پراکنده بودن. توی انگلستانِ عهدِ انگلوساکسون‌ها (Anglo-Saxon)، اولین قرصِ کاملِ ماه که توی برجِ ژانویه دیده میشد، به ماهِ گرگ یا Wolf Moon معروف بود، و این زمانی بود که گرگها، به دلیلِ گرسنگی و کمبودِ شکار، به صورتِ گله‌ای از جنگلها بیرون میومدن تا گاو و گوسفندای روستاها رو شکار کنن.
این رفتارِ اونا باعث شد همه جا منفور باشن. شکارِ گرگ توی قرونِ وسطی یه تفریحِ رایج بود. حتی مستأجرها به جای کرایه‌خونه، میتونستن پوستِ گرگ به صاحب‌خونه‌شون بدن. یکی از جریمه‌هایی که افرادِ مجرم باید پرداخت میکردن، زبونِ بریده‌ی گرگها بود. تا اینکه بالاخره سالِ 1272، شاه ادوارد دستور داد گرگهای انگلستان رو قلع‌وقمع کنن، جوری که تا سالِ 1509، نسلِ گرگهای انگلستان تقریباً منقرض شد.
با این حال، همچنان گرگ نمادِ زمستان و درنده‌خویی و حریص بودنه. البته این کلیشه که گرگها ذاتاً وحشی و پست‌فطرتن غلطه. اونا برای خونواده‌شون به شدت فداکارن و همیشه با خانواده‌شون زندگی و سفر میکنن. گرگها عاشقِ همسر و بچه‌هاشونن. و معمولاً فقط زمانی به دامها حمله میکنن که غذا به شدت کمیاب باشه.
پس چی باعث میشه ما از گرگها بترسیم؟ یه طبیعی‌دان به اسمِ بری لوپز (Barry Lopez) متوجه شد که گرگها همیشه یا در حالِ ریاضتن یا در حالِ ضیافت. برای همینه که بیشتر از حدِ نیازشون میکُشن و تلف میکنن، چون همیشه به قحطیِ بعدی نظر دارن.
به جز گرگ، فقط "یه" حیوونِ دیگه هست که بیشتر از نیازش میکُشه: انسان!
ماها تصور میکنیم که پول خرج کردن خواسته‌هامونو برطرف میکنه، و وقتی برطرف نمیشن، پولِ بیشتری خرج میکنیم. تأثیری که ما روی محیطِ زیستمون گذاشتیم، به معنای واقعی فاجعه بوده.
شاید تنفرِ ما از گرگها ریشه در این حقیقت داشته باشه که ما بازتابِ حرص و طمعِ خودمونو توی اونها میبینیم. به جای اینکه تمامِ زمستونو توی ترس از گرگها سپری کنیم، میتونیم این بار با گرگِ درونِ خودمون روبه‌رو بشیم.
==================================
آب‌وهوای سرد و سخت به نفعِ ماست.
برف، با اینکه زیباست، ولی از نظرِ خیلیا مایه‌ی زحمته. و وقتی روی هم انباشته میشه کلِ سیستمو به هم میزنه، البته بگذریم از اینکه توی خیلی از نقاطِ دنیا دیگه به ندرت شاهدِ انباشته شدنِ برف هستیم. بهرحال، توی دنیایی که تقریباً همه‌ی کارها با یک کلیکِ ساده‌ی موس یا کشیدنِ کارت انجام میشه، مواجهه با آب‌وهوایی که همه‌ چیزو تعطیل میکنه بهمون احساسِ ناتوانی میده.
برفِ سنگین میتونه راهها رو ببنده، جلوی ترددِ قطارها رو بگیره، و راهِ ارتباطیِ روستاها رو با دنیای خارج مسدود کنه. ولی از طرفی، همین برف باعث میشه حتی افرادِ عبوس و بزرگسال هم کودکِ درونشون زنده بشه؛ شاید دلیلش این باشه که برف ما رو به آرامش و کُندی و توجهِ بیشتر به اطرافمون وادار میکنه. یه چیزی توی برف هست که حتی آدم‌بزرگا رو هم وسوسه میکنه روی برفا دراز بکشن، شکل بکشن و آدم‌برفی بسازن.
سرمای شدیدِ دریاها و دریاچه‌ها هم مثلِ برف، به ما درسِ کندی و آهستگی میدن. خیلی از ماها شنا توی دریا و آب‌بازی توی دریاچه‌ها رو مخصوصِ روزای تابستون میدونیم. توی زمستون، سرمای منجمدکننده‌ی این آبها ما رو فراری میده. ولی شنا توی آبای سرد هم یه جور فعالیته که نباید از ارزشش غافل شد.
فوایدِ جسمیِ زیادی برای شنا در آبِ سرد ذکر شده.  غوطه خوردن توی آبِ سرد دوپامینِ بدنِ ما رو 25 درصد افزایش میده، و همونطور که میدونیم، دوپامین هورمونِ لذته. تحقیقاتی که سالِ 2000 انجام شد نشون داد که شنای آبِ سرد تنشها و خستگی‌ها رو به اندازه‌ی قابلِ توجهی کاهش میده و روحیه‌مونو عوض میکنه.
به علاوه، کسایی که توی آبِ سرد شنا میکنن میگن در حینِ شنا شدیداً احساسِ حضور در لحظه‌ی حال و آگاهی میکنن. توی آب، حسرتها و نگرانی‌هایی که درباره‌ی آینده دارن از بین میره؛ چون دمای شدیداً پایین ما رو مجبور میکنه روی لحظه‌ی حال توجه کنیم و فقط بر تأثیرِ سرما روی بدن متمرکز بشیم. از این نظر، شنای آبِ سرد یه تمرینِ خوب برای ذهن‌آگاهیه، ضمنِ اینکه مقاومت و استقامتِ انسانو افزایش میده، چون خودِ این کار یه فعالیتِ استقامتیه. بنابراین، شنای مداوم توی آبِ سرد اعتماد به نفسِ ما رو بالا میبره و باعث میشه خودمونو آدمِ مقاومی بدونیم.
کُند بودن، شوخ و شنگ بودن، آگاه بودن و مقاوم بودن نه تنها زحمت نیست، بلکه رحمتیه که آب‌وهوای سختِ زمستون برای ما به ارمغان میاره تا بدونیم همچین قابلیتهایی هم توی خودمون داریم.
==================================
زمستون ما رو اجتماعی میکنه.
اِزوپ (Aesop)، داستان‌سرای معروفِ یونانِ باستان، توی یکی از حکایتهاش، داستانِ مورچه و ملخ رو نقل میکنه. ملخ، تنبله و عاشقِ فصلِ تابستون و روزای آفتابیه. از طرفی، مورچه توی تابستون سخت تلاش میکنه تا برای زمستون دونه و آذوقه جمع‌آوری کنه.
وقتی روزای سرد از راه میرسن، ملخ که هیچی برای خوردن نداشته، به ناچار از مورچه میخواد از غذاهاش به اونم بده. ولی مورچه با تمسخر بهش میگه: ملخی که توی تابستون کار نمیکنه، لیاقتِ زنده موندن توی زمستونو نداره.
پندی که ازوپ میخواد به ما بده اینه که ما هم مورچه‌ی آینده‌نگر رو الگوی خودمون قرار بدیم. اما این داستان هرچی باشه، یه داستانِ خشنه. توی بعضی از فصلهای زندگی‌مون، ما هم خواه ناخواه مثلِ ملخ رفتار میکنیم و به خوشی و راحت‌طلبی میگذرونیم و فکرِ فردا رو نمیکنیم. یه وقتایی هم با اینکه خیلی دلمون میخواد پس‌انداز کنیم، ولی چیزی نداریم که پس‌انداز کنیم.
ولی وقتی متوجه باشیم که همه‌ی ما یه ملخِ درون توی خودمون داریم، میتونیم از مورچه هم درس بگیریم. مورچه‌ها زندگی‌شون بر اساسِ همکاری پیش میره و با هم یه اجتماعِ بزرگ رو تشکیل میدن. زنبورهای عسل هم همینن.
زنبورهای عسل به خصوص توی تابستون خیلی آفتابی میشن، چون میخوان شهدِ گلها رو جمع کنن. ولی بخشِ عمده‌ی کارشون آماده‌سازی برای زمستونه، که از اکتبر تا آوریل طول میکشه و توی کندوهاشون انجام میشه. شهدی که از گلها جمع‌آوری کرده‌ن، با یه آنزیم که داخلِ شکمشون ترشح میشه ترکیب میشه و به شکلِ عسل توی شبکه‌های شیش‌ضلعیِ کندو ذخیره میشه. حالا اگه یه زنبور با شکمِ پر از شهد به کندو برگرده و ببینه هیچ حفره‌ی خالی‌یی توی این شبکه‌ها باقی نمونده، یه واکنشِ شیمیایی توی بدنش اتفاق میفته که باعث میشه شهد تبدیل به موم بشه و از این موم برای ساختِ شبکه‌های بیشتر استفاده کنه.
وقتی زنبورها حسابی برای زمستونشون عسل ذخیره کردن، حالا وقتِ اونه که خودشونو گرم کنن. برای این کار، بالهاشونو از قسمتِ ماهیچه جدا میکنن، چفتِ هم میرن و اون ماهیچه‌ها رو به کار میگیرن تا دمای بدنشون بالابره. وقتی زنبورهای گرم‌کننده که وسطِ جمعن، خسته شدن، جاشونو با زنبورهای دیگه عوض میکنن. اینجوری، حتی توی سوزناک‌ترین سرماها هم این حشراتِ خونسرد توی کندوهاشون در دمای 35 درجه‌ی سانتیگراد زندگی میکنن.
یه زیست‌شناس به اسمِ ای. اُ. ویلسون (E. O. Wilson) زنبورها و مورچه ها رو جزءِ موجوداتِ فرا-اجتماعی میدونه که نوعِ پیشرفته‌ای از همکاری رو برای رسیدن به یک هدفِ مشترک از خودشون نشون میدن. به عقیده‌ی ویلسون، انسانها هم ذاتاً فرا-اجتماعی‌ان، ولی مجموعه‌ای از عواملِ سیاسی و اقتصادی باعث شده از ذاتِ خودشون فاصله بگیرن.
بزرگترین درسی که میتونیم از این موردِ اخیر بگیریم اینه که ما انسانها هم میتونیم توی زمستونهای سرد و سخت زندگی‌مون، به شرطِ همکاری با هم، دووم بیاریم.
====================
برای تحملِ زمستونهای زندگیِ شخصی‌مون باید از طبیعت درس بگیریم
نویسنده‌ی این کتاب بعد از اینکه درباره‌ی فصلِ زمستون توی طبیعت تحقیق کرد و یاد گرفت که چطور فرهنگهای مختلف و جاندارانِ گوناگون خودشونو با این فصل وفق میدن، برای دست‌وپنجه‌ نرم کردن با دورانِ سخت و تاریکِ زندگیِ شخصیش هم به یه رویکردِ جدید رسید.
بیماری، تغییرِ شغل، و تنشهای خانوادگی، اونو به این نتیجه رسوند که باید درسهایی که از این فصلِ سال گرفته رو روی زندگیِ فردیش هم اعمال کنه.
در ادامه، به چندتا از درسهایی اشاره میکنیم که نویسنده از زمستون یاد گرفته و اعتقاد داره توی زندگیِ شخصیِ همه‌ی ما به کار میاد.
اولین درس اینه که زندگیِ انسان، مثلِ همه‌ی زندگی‌های طبیعی، فصل‌بندیه. ولی ماها یادگرفتیم که این حقیقتِ ساده رو انکار کنیم و حتی توی بدترین شرایطِ زندگی هم ژستِ مثبت به خودمون بگیریم. خلاصه اینکه به ما اینجوری القا شده که باید در برابرِ زمستون مقاومت کنیم و جوری رفتار کنیم که انگار زندگی‌مون فقط یک فصل داره و اون تابستونه.
توی شبکه های اجتماعی، با سِیلی از جملات و نقل‌قولهای انگیزشی مواجه میشیم که ما رو به «همیشه مثبت بودن» تشویق میکنن، مثبت بودنی که چه بسا سمّی باشه. تمامِ تمرکزِ جامعه روی اینه که چطوری در مواجهه با چالشها دووم بیاره و پیشرفت کنه. پیامِ این دیدگاه چیزی نیست جز اینکه ما باید به هر قیمتی که شده از پسِ مشکلاتمون بربیایم.
ولی توی طبعیت، بعد از فصلِ برداشت، زمینها باید یک سال اصطلاحاً آیِش بشن و بدونِ کاشت بمونن تا قوتِ زمین تحلیل نره و حاصلخیزیشو از دست نده. ما هم درست مثلِ زمینِ کشاورزی نیاز به آیِش داریم. زمستونهای زندگیِ ما هم فرصتیه برای اینکه توی لاکِ خودمون فرو بریم، یه مقدار به خودمون بیایم و روی سلامتی و بقای خودمون تمرکز کنیم.
زمستونهای زندگی‌هم درست مثلِ زمستونهای طبیعت، چیزی نیستن که بخوایم بهشون به یکباره غلبه کنیم یا فراموششون کنیم. فصلهای سرد و گرمِ زندگی مثلِ یک چرخه‌ی بی‌پایانِ بازگشت‌پذیر می‌مونن. برای اونی که توی چله‌ی یه زمستونِ سخت گیر کرده، شنیدنِ این جمله شاید سخت باشه. ولی این حقیقت جنبه‌های مثبتی هم داره. گذرانِ زمستون یه مهارتِ اکتسابیه. هربار که شما از پسش بربیاین، برای زمستونهای بعدی آماده‌تر میشین.
با تمرین و تکرار، یاد میگیرین که از قبل خودتونو برای اومدنِ زمستون آماده کنین. بدنِ شما و ریتمهای اون به طورِ خودکار شروع به کند شدن میکنه و شما یاد میگیرین که از این فصل هم در سکوت و سکون، لذت ببرین. حتی ممکنه خودتون به استقبالش برین. درست همونطور که یه پیاده‌رویِ طولانیِ زمستونی یا شیرجه زدن توی دریاچه‌ی منجمد آغوشِ شما رو به روی لذتهای زمستون باز میکنه، استقبالِ شما از دوره‌های آیِشِ زندگی هم میتونه آغوشِ شما رو به روی موهبتهای نیروبخشِ این دوره‌ها باز کنه.
یادتون باشه که چالشهای سختِ مخصوصِ زمستون چیزی از لذتهای منحصربه‌فردِ اون کم نمیکنه. و مواقعی که زمستونِ زندگیِ شما دیگه غیرقابلِ تحمل میشه، به یاد داشته باشید که سختی‌های زمستون، شما رو برای تولدِ دوباره‌ی بهار آماده میکنه.


خلاصه صوتی کتاب گذران زمستا‌ن‌های زندگی

برای دسترسی دائمی به خلاصه صوتی کتاب گذران زمستا‌ن‌های زندگی و تمام 365 کتاب‌ (از طریق اپلیکیشن و کانال تلگرام)، کافیه یک بار اشتراک 365 بوک رو دریافت کنید. این کتاب‌ها به شما کمک میکنن در تمام زمینه‌های زندگی، اطلاعات و مهارت کسب کنید و روز به روز پیشرفت کنید.
پیشنهاد ما اینه که از زمان‌های مرده (موقع رانندگی، آشپزی و ...) استفاده کنید و روزی به یک خلاصه کتاب گوش کنید.
راستی، ما برای خلاصه صوتی مجموعه 365 کتاب‌ خودمون، یک مبلغ کوچیک دریافت می‌کنیم که صرف هزینه‌های 365 بوک میشه و به معنای حمایت شما از این پروژه هست.

خلاصه کتاب های مشابه « کتاب گذران زمستا‌ن‌های زندگی »

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...