0
{{item.title}} {{item.subtitle}}
{{item.total|number}} تومان
حذف
سبد خرید شما خالی است.

خلاصه رایگان

از {{model.count}}

کتاب پرنده به پرنده

نوشته: آن لاموت

دسته بندی: کتاب های بازاریابی و فروش کتاب های مهارت داستان سرایی

کتاب پرنده به پرنده، یه راهنمای کلاسیک برای نوشتن و زندگی کردن به عنوان یه نویسندست. نویسنده و رمان نویس، آن لاموت (Anne Lamott)، با نگاه منحصر به فرد خودش و در نهایت صداقت و درایت، رویکردی که نسبت به نویسندگی داره رو توضیح میده و بهمون میگه که چطوری ما هم ‌می‌تونیم به حد مطلوبی از تعهد، نظم و تمرکز تو نویسندگی برسیم. 

با همه اینا لاموت بهمون نشون میده که یه نویسنده خوب شدن لزوما به معنی داشتن یه روتین سفت و سخت نیست، بلکه باید آروم باشیم و همه جا رو برای پیدا کردن سوژه های خوب بگردیم.

خلاصه متنی رایگان کتاب پرنده به پرنده

توی این خلاصه کتاب یاد میگیری چطور صدای واقعی نویسنده درونت رو بشنوی و شخصیت های فراموش نشدنی‌ای بسازی که داستانت به اونا زندگی میده. با کمک چیزهایی که توی این کتاب گفته شده، میتونی اون نویسنده بزرگی که همیشه می‌خواستی بشی.
توی کتاب پرنده به پرنده همچنین درباره اینکه
•چطور با ترس از «رایترز بلاک» )سد نویسنده(Writer's block کنار بیایی و از بینش ببری.
•چرا نوشتن یه «چرک نویس افتضاح» خیلی مهمه و
•چطور صدای واقعیت به عنوان یه نویسنده رو پیدا کنی،
صحبت میکنیم.
---------------------------------------
تبدیل شدن به یه نویسنده خوب یعنی نوشتن هر چیزی که برای تو یا اطراف تو اتفاق میوفته.
برای تبدیل شدن به یه نویسنده خوب هیچ فرمول مخفی ای وجود نداره، تنها چیزی که مهمه اینه که یکسری قدم‌ها رو برداری. قدم اول اینه که یاد بگیری چطوری آروم باشی، از مردم فاصله بگیری و با دقت به اطرافت نگاه کنی.
دیدید بعضیا تو مهمونی یه گوشه وایمیستن و بقیه رو نگاه می کنن؟ نویسنده‌های خوب هم اینطورین و معمولا از جمعیت فاصله میگیرن و از هر چیزی که مشاهده میکنن،  یادداشت برمیدارن. کار یه نویسنده اینه که هر چیزی که میبینه و تجربه میکنه رو بیان کنه. پس باید تا جای ممکن آروم باشه و تمرکز کنه تا چیزی از چشمش دور نمونه.
خیلی مهمه که تو روند کار عجله نکنی و بدونی که قرار نیست کاری رو به اجبار پیش ببری.
بخوام یه طور دیگه بگم باید یاد بگیری اهمیت بدی. برای دیدن هر چیزی که اطرافته وقت بذار: قدم های کنجکاو یک غریبه، طورِ خاصی که آفتاب صبح روی نیم رخ یه عاشق می‌تابه یا حسی که فکر کردن به یه خاطره از دوران کودکی بهت میده.
یه دلیل دیگه‌ برای اینکه چرا خوب دیدن توی نویسندگی خیلی مهمه هم وجود داره:
بهترین نوشته اونیه که حقیقت رو انتقال بده؛ و مشاهداتت بهت کمک میکنه این کار رو انجام بدی.
اصلا اهمیت نداره مشاهدات تو سوژه های خوبی هستن یا نه. چیزی که مهمه اینه که حقیقت رو پیدا کنی و ازش توی داستانت استفاده کنی. و اینطوری حقیقت راه خودش رو به نوشته‌هات پیدا میکنه.
از استفاده کردن از گذشته به عنوان سوژه‌ی اصلیت نترس. مثلا برای فکر کردن و نوشتن راجب بچگی یا خاطرات دیگه‌ت وقت بذار. به هر حال تو به عنوان یه نویسنده خوش شانسی که میتونی به هر شکلی که میخوایی به زندگی نگاه کنی.
تو میتونی اتفاقات رو به حافظه‌ت برگردونی مثل شخم زدن زمین میمونه، حفر کردن زمین برای خاطراتی که در عمق دفن شدن.
تا زمانی که مطمئن باشی به دقت نگاه میکنی و به صادقانه ترین شکل ممکن می‌نویسی سفر کردن به بانک حافظه‌ت مشکلی نداره. باید خودت رو مثل چیزایی که اطرافته آزمایش کنی.
-------------------------------------------
برای پیدا کردن صدای خودت، باید با خواننده‌ت صادق باشی.
اگر یک چیز وجود داشته باشه که منتقدان در تعریف نویسنده روش اتفاق نظر داشته باشن اون اینه که هر نویسنده یک صدا، یعنی یک سبک منحصربفرد داره؛ که نه تنها جزئیات داستان بلکه شیوه‌ی راوی‌گریش هم متفاوته.
تنها راه تقویت کردن صدای خودت، اینه که در مورد احساساتت با خواننده صادق باشی
تو نمیتونی صدای حقیقی خودت رو کشف کنی، مگر اینکه درِ احساساتت رو باز کنی و با حقیقت پشت اون ها مواجه بشی. نقش اصلی تو به عنوان یه نویسنده، کشف کردن و مواجه شدن با احساساتیه که اون در ها مخفی میکنن و بیان کردن اونا در قالب کلماتیه که احساساتِ واقعی تو رو بیان میکنن.
این اصل حتی زمانی که تو عمیقا احساس غم یا خشم میکنی هم صادقه. تنها راهی که مطمئن بشی صدای تو اون احساسات رو منعکس میکنه، مواجه شدن و قبول کردن اونها توی پروسه‌ی نوشتنه. این همون کاریه که باید انجام بدی مخصوصا زمانی که چیزی مانعِ بیان کردن اون کلمات میشه، مثل زمانی که احساساتت خیلی شخصی یا خیلی دردناک تر از اونین که بتونی از نزدیک بررسیشون کنی.
برای قبول کردن احساساتت باید زمان اتفاق افتادنشون حاضر باشی به بیان دیگه، باید هر لحظه به احساسات خودت آگاه باشی. اگه از احساساتت طفره بری ، هیچوقت با خودت یا صدای خودت صادق نخواهی بود.
وقتی نسبت به احساسات خودت آگاهی، متوجه میشی حقیقت تو که از احساسات مثبت و منفیت به وجود اومده خونه‌ی توئه. جایی که میتونی توش راحت و با خودت صاق باشی.
زمانی که این رو بپذیری، با خودت و همه‌ی طیف‌های احساساتت، راحتتری و در مسیرت برای پیدا کردن صدایِ نویسنده‌ی خودت خواهی بود.

-------------------------------------
حتی زمانی که کارت خوب نیست به توانایی هات تو نوشتن ایمان داشته باش
یکی دیگه از چیزهایی که بین همه نویسنده های خوب مشترکه اینه که نگران نیستن نویسنده های خوبین یا نه.
اگه با تمام وجودت باور داری که باید بنویسی، فقط بنویس.
البته این به این معنی نیست که قراره آسون باشه. روزهای عذاب آوری وجود خواهند داشت که ساعتها به صفحه‌ی خالی زل میزنی. ولی روزهایی خواهند بود که همه چیز خوبه و کلمه ها روی صفحه جاری میشن‌.
مهم ترین چیزی که باید به خاطر داشته باشی اینه که هر روز چیز جدیدی برای ارائه دادن داره، اگه به اندازه کافی صبور و مصمم باشی که اونا رو ببینی.
حتی اگر از اول خوب نباشی ممکنه یه روز بتونی نویسنده خوبی بشی اگه به اندازه کافی سماجت به خرج بدی.
در طول مسیر ممکنه علاقه‌ت به عمل نوشتن هم بیشتر بشه، همونطور یه نفر ممکنه به ورزش یا موسیقی علاقه‌مند بشه. با باور داشتن به اینکه میتونی یه نویسنده خوب بشی، ناامیدی حاصل از اینکه نتونی به اون خوبی که فکر میکنی بنویسی با حس ناب عشق به نوشتن جایگزین میشه.
دلیل دیگه‌ای که باور داشتن برای یه نویسنده حیاتیه اینه که نویسنده ها باید به موضع خودشون نسبت به هرچیزی که می‌نویسن باور داشته باشن. اگر خودت به چیزی که مینویسی باور نداشته باشی هیچکسِ دیگه‌ای هم اونا رو باور نمیکنه
ممکنه بپرسی چطور همچین باوری رو تولید کنم؟باید بهت بگم که باید تلاش کنی زندگی رو بفهمی، و عمیقا بهش اهمیت بدی، که خودش مستلزم اینه که نه فقط به مسائل بزرگ و دراماتیک بلکه به چیزهای کوچیک و پیش افتاده هم توجه کنی.
راجع به هرچیزی که برات مهمه بنویس. تنها اون زمانه که میتونی با داستانت ارتباط برقرار کنی و کلمات مناسب رو برای توصیفشون به کار ببری.
------------------------------------------------
برای یه نویسنده خوب شدن، یه روتین روزانه بساز.
یه فرض عام درمورد نویسنده ها و هنرمندها اینه که اونا فقط زمانی که بهشون الهام میشه دست به کار کردن میزنن.
این در حالیه که بیشتر نویسنده های خوب یه روتین روزانه سفت و سخت رو دنبال میکنن. اگه میخوایی یه نویسنده بهتر بشی، توهم باید همین کار رو بکنی.
چرا؟ چون روتین روزانه یعنی نظم و نظم یعنی موفقیت.
اول یه جا پیدا کن بعد برو اونجا و هر روز بنویس حتی اگر هر دفعه نتونی خیلی مفید باشی.
دوم اینکه هر روز سر یه زمان مشخص برو به همون جایی که پیدا کردی. با این کار مطمئن میشی که ضمیرناخودآگاه زمانی که شروع میکنی خلاقیتت رو افزایش میده.
وقتی تازه شروع به کار میکنی ممکنه احساس کنی یه ذره حوصله‌ت سر رفته و شاید اصلا نمیتونی بنویسی.
کم کم متوجه میشی که روتینت اثر مثبت داشته. یه «فضای نوشتنِ» ذهنی برای خودت ساختی که خلاقیت لازم برای نوشتن یه کار خوب رو بهت میده.
ایده پشت روتین داشتن اینه که نوشتن رو به یه عادت روزانه تبدیل کنه. اگرچه یه وقتایی نوشتن به یه کشمکش تبدیل میشه، اما روتین به خلاقیتت یاد میده که توی زمان درست سراغت بیاد.
اگرچه روتین و نظم هم لزوما به یه نویسنده خوب تبدیلت نمیکنه. یادت باشه: هیچ راه‌حل مخفی‌ای برای خوب نوشتن وجود نداره.
البته خیلی مهمه که بفهمی تعهد چقدر برای کارت مهمه. تعهد، همراه با نظم و روتین برای موفقیت به عنوان یه نویسنده لازمه.
لاموت اقرار میکنه که هیچ رازی از خانواده‌ش به ارث نرسیده که کمکش کنه خوب بنویسه. هیچ رمز مخفی‌ای برای شکستن کُد های خوب نوشتن وجود نداره.
اگرچه با فکر راجع به همه نویسنده های خوبی که میشناسه، به این نتیجه رسیده که همه اون ها به طرز شگفت انگیزی به کارشون متعهد و در مورد روتینشون منظم بودن.
نوشتن خیلی شبیه به مدیتیشنه: باید مغزت رو ساکت کنی تا بتونی صدای درونتو بشنوی. داشتن یه روتین روزانه و چسپیدن( متعهد بودن -چسپیدن عامیانه تره:)-) بهش، این رو ممکن میکنه.
تا اینجا، دیدی که برای این که یه نویسنده خوب بشی به چی احتیاج داری. توی چشم انداز های بعدی، راجع به قدم های لازم برای نوشتن یه کتاب رو یاد میگیری.
-----------------------------------------
از چرک نویس های افتضاح نترس
بیشتر مردم فکر میکنن نوشته های خوب تماما از تخیلات نویسنده سرچشمه میگیرن. اگر تا به حال فقط یه مقاله برای دانشگاه نوشته باشی میدونی که این موضوع درست نیست: هیچکس چرک نویس اولیه‌ی فوق العاده‌ای نداره.
همه کتاب های خوب نتیجه نهاییِ نمونه های اولیه ن که از فکر یک نفر یا اونطوری که نویسنده دوست داره صداش بزنه چرک نویس های افتضاح شروع شدن.
حتی با سابقه ترین نویسنده‌ها هم براشون سخته که قبول کنن چقدر نوشته هاشون تو این مرحله ضعیفه. مهمه که همه نویسنده ها این مرحله رو نه تنها به عنوان یه نقطه برای عبور بلکه به عنوان یه مرحله از پروسه با آغوش باز قبول کنن.
چرک نویس های افتضاح فرصت خیلی خوبی برای شماست که اجازه بدید تخیلاتتون رها بشن و با ایده های جدید بازی کنن.
توی این مرحله بیش از حد به نوشته‌ت فکر نکن و فقط بنویس. زیادی فکر کردن ممکنه نتیجه عکس بده، جلوی خلاقیتت رو بگیره و باعث ناامیدی بشه تا جایی که حتی ممکنه تسلیم بشی.
به جای همه اینا ازش لذت ببر. چرک نویس اولیه جاییه که تو میتونی کثیف کاری کنی با دونستن این که قراره بعدا تمیزش کنی.
هیچکس نمیتونه با چرک نویست قضاوتت کنه. پس ازش استفاده کن تا هر چیزی که داری رو روی صفحه بریزی.
وقتی که چرک نویس افتضاح اولیه‌ت رو تولید کردی وقت اصلاح کردنه:
پروسه‌ی ارتقا دادن اثرت، تمرکز دادن بهش و تقویت کردن نوشته.
اسم چرک نویس دوم رو بذار )up آپ) چون داری ) fix upفیکس آپ) یعنی اصلاحش میکنی. چرک نویس بعدیت یه «چرک نویسِ دندانیه». چون قراره همونطوری که یه دندون پزشک موقع معاینه کردنت به همه دندونات سیخونک میزنه به نوشته‌ت سیخونک بزنی.
یه راه خوب برای بررسی کردن کل پروژه، اینه که تصور کنی داستان خودش رو در قالب چرک نویس های پی در پی برات نمایان میکنه، درست مثل یه عکس آنالوگ که به آرومی ظاهر میشه.


--------------------------------------------------------

کاراکترت رو خوب بشناس؛ طرح و دیالوگ های داستانت از اون نشئت میگیره.
هر داستان خوبی یک کارکتر خاطره‌انگیز داره، و هر نویسنده‌ی مشتاقی میخواد بدونه چطور اونها رو خلق کنه. حالا سوال اینه که چطور اون ها رو خلق کنی؟
برای خلق کاراکترهای عالی باید اونها رو خوب بشناسی. بعد از این که اونها رو شناختی وظیفه‌ت به عنوان یه نویسنده اینه که بهشون زندگی ببخشی.
اما چطور؟
هر کاراکتر مثل هر انسان واقعی یک «مزرعه احساسات» داره. مزرعه احساسات جایی که شخصیتت شکل میگیره ، جایی که عشق، خواسته‌ها و نیازهات رشد میکنن و پرورش پیدا میکنن.
توی داستانت باید وضعیت مزرعه احساسات هر کاراکتر دستت بیاد. از خودت بپرس: کاراکترم داره توی زمینش چی می‌کاره؟ چی شکوفه میده و چی می‌میره؟ وضعیت زمین چطوریه؟
بعد یه نگاه دقیق تر بنداز: کاراکترت داره چیکار میکنه؟ چه اتفاقی براشون میوفته؟
نمیتونی خیلی مواظب کاراکترات باشی. باید اجازه بدی اتفاقای بدی براشون بیوفته. اگه یه زندگی ایده‌آل داشته باشن و بی نقص رفتار کنن داستانت آروم و یکنواخت میشه، درست مثل زندگی روزمره.
در نهایت تو باید «صدای کاراکتر»ت رو پیدا کنی. یه راه برای انجام اینکار، اینه که شخصیت کاراکترت رو از روی یه آدم که تو دنیای واقعی میشناسیش بسازی، اینکار به کاراکترت یه صدای واقعی میده و این خیلی مهمه، چون ما، به عنوان خواننده باید باور کنیم که کاراکترهای داستانی دارن راستشو میگن.
زندگی دادن به کاراکترها، یعنی اجازه بدیم که طرح داستان و دیالوگ ها از طرف اونها شکل بگیره. برای انجام اینکار باید اونا رو بشناسی. به طبع، این شناخت باعث میشه طرح داستان و دیالوگ ها ارتقا پیدا کنن.
فکر کن کاراکتر هات چطور توی موقعیت های مختلف مثلا توی فروشگاه یا قطار باهم حرف میزنن. یه موقعیت چالشی براش بساز و فکر کن که چطور واکنش نشون میده.
یادت باشه دیالوگ‌ها، چیزهای بیشتری از توضیحات طولانی راجب به کاراکترها آشکار میکنن. دیالوگ فقط حرفهایی که یه کاراکتر میزنه نیست بلکه چطور گفتن، طرز بیان، شیوه و استایل حرف زدن اونهاست.
در نهایت برای خلق یه دیالوگ خوب، اونا رو بلند بخون تا بفهمی چقدر واقعین و به حرف زدن آدم های واقعی توجه کن. به دقت گوش بده. آیا از کلمات درستی استفاده میکنن؟  چه چیزی حرف زدن اونها رو متمایز می‌کنه؟
---------------------------------------------
موقع ساخت اتمسفر داستانت به جزئیات اهمیت بده
اگر تا حالا توی یه داستان غرق شده باشی میدونی جزئیات چقدر برای داستانگویی اهمیت دارن، چون جزئیات داستان رو قابل لمس تر و باورپذیر تر می‌کنه. نویسنده از جزئیات استفاده میکنه تا خواننده رو داخل داستان خودش بکشونه.
یکی از جزئیات مهم محیط داستانه. یک محیط خوب میتونه به داستان زندگی ببخشه و دنیای کاراکترت رو سه‌بعدی تر کنه.
به عنوان یه نویسنده، تو میتونی از هر محیطی استفاده کنی که مناسب داستان و کاراکترهات باشه.
مثالا، برای به تصویر کشیدن یه جنگل که جرم توش رخ میده قطعا از جزئیات شیطانی تر و تیره‌تری نسبت به جنگل سرسبزی که یه خانواده خوشحال پیکنیک بعدازظهرشونو توش میگذرونن استفاده میشه.
محیط شخصی هر کاراکتر هم میتونه چیزهای زیادی درموردش بهمون بگه. اگر یه کاراکتر روزش رو به پرسه زدن داخل خونه عظیمش میگذرونه، میتونه این معنی رو داشته باشه که اون خیلی پولداره.
جزئیات خوب ممکنه هر جایی خودشون رو نشون بدن، بنابراین یه نویسنده خوب همیشه چشماشو باز نگه میداره و همیشه یه دفترچه همراهش داره تا جزئیاتی که ممکنه بعدا به کارش بیاد رو یادداشت کنه.
اما چجور جزئیاتی؟ مثالا اگر داخل یک عمارت باشکوهی، میتونی تعداد پله ها رو یادداشت کنی، یا سعی کنی بفهمی چقدر طول می‌کشه تا از یه عمارت به عمارت بعدی بری. حالا میتونی پرسه زدنای کاراکتر پولدارت رو واقعی جلوه بدی.
وجود جزئیات میتونه بهت کمک کنه ساختار داستانت رو قالب بزنی. معمولاً وقتی یه نویسنده میخواد بفهمه که روایت یا طرح داستانش جریان خوبی رو دنبال میکنه، یک طرح درمانی یعنی یک لیست دقیق از چیزایی که توی هر فصل اتفاق افتاده مینویسه.
وقتی یه طرح درمان میسازی، تمام جزئیات فراموش شده یا قسمت‌های غیرمنطقی داستانت برات روشن میشه. برای مثال اگه یه کاراکتر تو فصل اول میمیره ولی توی فصل آخر برمیگرده تا همه رو نجات بده یه مشکلی وجود داره البته اگر داستانت راجب زامبیا نباشه.:)
چرک نویس اولیه‌ی افتضاح، کاراکترهای به یاد موندنی و جزئیات واضح میتونن کمکت کنن خوب بنویسی. ولی چه اتفاقی میوفته وقتی موقع نوشتن به یه مانع برخورد میکنی؟
------------------------------------
وقتی به وضعیت "رایتر بلاک" یا "سد نویسنده" برخورد میکنی، بکش عقب، یه نفس عمیق بکش تا اعتماد به نفست رو دوباره پیدا کنی.
رایتر بلاک چیه؟ برای همه نویسنده ها اتفاق میوفته که یکدفعه به خودت میایی و متوجه میشی هیچ ایده‌ای نداری باید چی بنویسی. به عبارت دیگه، تو به رایتر بلاک برخورد کردی.
احساس خالی شدن از خلاقیت، درست مثل شرم و ناامیدی تضعیف کننده‌ست. اما خوشبختانه راه هایی وجود داره که با کمک اونا میتونی از این حالت عبور کنی.
قدم اول اینه که قبول کنی متوقف شدی. فقط به خودت اعتراف کن که توی حالت خلاق خودت نیستی.
با تموم اینا به روتینی که ساختی پایبند باش و مطمئن شو هر روز حداقل یک صفحه بنویسی. مهم نیست که نوشتن جمله ها چقدر وحشتناک و سخت به نظر میرسه.
در نهایت اعتماد به نفس، یعنی آگاهی از اینکه بازهم میتونی بنویسیه که تو رو از این حالت خارج می‌کنه. به این ترتیب اعتماد به نفس یه تکیه گاهه که تو رو سرپا نگه میداره.
اما چه اتفاقی میوفته وقتی اعتماد به نفس و انگیزه‌ت رو از دست میدی؟
موقعیت سختیه. اما با گوش دادن به احساست و اعتماد کردن به خودت میتونی بازهم اعتماد به نفست رو به دست بیاری.
سعی کن آرامشت رو حفظ، و ذهنت رو آروم کنی و نفس بکشی و به احساساتت گوش بدی. با وحشت نکردن به تدریج به مسیرت برمیگردی.
یادت نره اگر حست بهت میگه داستانی که روش متوقف شدی به اندازه کافی خوب نیست باید بررسی کنی، و به اون اطلاعات احترام بذاری.
رایتر بلاک می‌تونه یه داستان خیلی خوب رو از کامل شدن محروم کنه. اگرچه بعضی وقتا دلیل توقفت، تقلا کردن به خاطر خوب نبودن داستان یا نوشته‌ته.
پس چطور میتونی بفهمی که باید تقلا کنی یا به خودت اجازه بدی که عبور کنه؟ خب باید بگم که فقط حست میتونه راهنماییت کنه.
---------------------------------
با شوخ طبعی و سخاوت به نقات ضعفت نگاه کن و درموردشون بنویس
ما احساساتمون رو انکار میکنیم. از اونجایی که از حسی که داریم درس میگیریم انکار کردن احساسات مخصوصا برای نویسنده ها میتونه منجر به شکست بزرگی بشه.
این مسئله، به طور ویژه در مورد احساساتی مثل حسادت که میتونن خطرناک باشن  صادقه.
برای یه نویسنده حسادت کردن به نویسنده های دیگه ریسکی و تحقیر آمیزه و هیچ چیز مثبتی درموردش وجود نداره. فقط تو رو پارانویید، بدبخت و تنها میکنه.
فرقی نمیکنه که نوشتن رو به عنوان یه حرفه دنبال میکنی یا یه هدف شخصی حسادت میتونه حس آشنایی باشه.
برای مثال اگر کتاب بهترین دوستت منتشر شده و نقدهای تحسین مثبتی میگیره در حالی تو توی فصل ششم شکست خوردی، ممکنه حسودی کنی و تصمیم بگیری دیگه با دوستت حرف نزنی. با این وجود اگر اجازه بدی این حس منفی رشد کنه، ممکنه به اندازه‌ای بزرگ بشه که یه روز از همه نویسنده ها بدت بیاد.
حسادت به اندازه‌ای سمیه که اگر جلوی پخش شدنش رو نگیری شخصیتت و زندگیت به عنوان یه نویسنده رو مسموم میکنه.
هر احساسی که داری، حسادت، ترس یا بدبختی ازشون خجالت نکش. به جاش چشم نویسندگیت رو به سمتش بچرخون و تلاش کن زیباییِ مدفونِ درونش رو توصیف کنی.
کاملا تجربه کردن احساساتت و تسخیر کردنشون با کلمات بهت کم میکنه که رشد کنی؛ هم به عنوان نویسنده و هم به عنوان یه انسان.
البته، رو به رو شدن با احساسات سخته. خیلی سخته که زمان بی پایانی رو با چیزایی مثل عشق، درد و فقدان سپری کنی.
اما در نهایت زمانی که با احساساتت رو به رو میشی احساس میکنی قوی تر شدی. خندیدن و گریه کردن دو طرف یه سکه‌ن، و با گذر زمان چیزی که به نظر میرسید آخر دنیا باشه، تبدیل به یکی دیگه از لحظات تلخ زندگیت میشه.
به عنوان یه نویسنده، میتونی از همه احساساتت برای کشف کردن مشخصات خاصی از خودت یا بقیه مردم استفاده کنی و اونا رو به کاراکترهای داستانیت بدی.
-----------------------------------------
آدم‌های مناسبی رو برای حرف زدن درباره‌ی کارت پیدا کن
جهان پر از داستانه. آدم‌های زیادی وجود دارن که منتظر نویسنده‌ی خوبی مثل توان تا داستانشون رو براش تعریف کنن. تنها کاری که باید انجام بدی اینه که باهاشون حرف بزنی.
البته که نوشتن یه تلاش انفرادیه، و برای همین خیلی از نویسنده ها نهایتا خودشون رو منزوی میکنن.
سعی کن توی زندگیت به عنوان یه نویسنده، از این مسئله دوری کنی.
بعد از کلی کار سخت پشت میز ، ممکنه احساس کنی که از دنیای واقعی جدا شدی و نمیتونی مرز بین دنیای واقعی و خیالی رو تشخیص بدی.
برای کمک خواستن از دیگران هرگز انقدر صبر نکن تا به این مرحله برسی. به جاش  دنبال الهام گرفت از زندگی آدم‌های دیگه باش. برای مثال وقتی داری توی پارک استراحت میکنی، میتونی با یه غریبه شروع به حرف زدن کنی، داستان زندگیشون میتونه برات الهام بخش باشه. کیه که نخواد داستانش روایت بشه؟
حرف زدن و بحث کردن راجع به کارت با بقیه نویسنده ها یه راه دیگه برای الهام گرفتن از دنیای بیرونه.
اگه هیچ دوست نویسنده‌ای نداری میتونی به یه گروه نویسندگی ملحق بشی. کلاسهای خلاقانه و ورک شاپ نویسندگی بهت اجازه میده با نویسنده های دیگه حرف بزنی و راجع به زندگیِ نویسندگیشون باهاشون بحث کنی.
] اما مراقب باش:  بعضی از این گروه‌ها مربی ها و نویسنده های منتقد و بی‌رحمی دارن و میتونن کارت رو تیکه پاره کنن و این مسئله میتونه اعتماد به نفست رو از بین ببره.
پس وقتی احساس میکنی نیاز به توجه داری و یه نظر تخصصی میخوایی سعی کن کسی رو پیدا کنی که هم انتقاد های سازنده‌ای کنه و هم بتونه حامی باشه.
-------------------------------------
یه نویسنده خوب بودن از انتشار کتاب مهمتره.
چرا خیلی از نویسنده ها انقدر منتشر کردن کتاب براشون مهمه؟
قطعا نویسنده ها نیاز به خواننده دارن. هیچکس دوست نداره توی یه فضای خالی بنویسه.
نویسنده ها نیاز به مورد تایید قرارگرفتن استعدادهاشون دارن. اگرچه برای خیلی از نویسنده ها میل به منتشر کردن، مخاطب پیدا کردن و در نهایت به صورت گسترده تحسین شدن تبدیل به یه وسواس فکری میشه.
و اگه تصور میکنی که انتشار کتاب برات شهرت و ثروت به وجود میاره، قراره خیلی زود نا امید بشی!
اگه خوش‌شانس باشی کتابت منتشر میشه، کلی نظر و نقد خوب می‌گیری و وکیلت ممکنه برات گل بفرسته.
اما به احتمال زیاد با منتشر شدن کتابت پولدار یا مشهور نمیشی.
یکی از مهمترین چیزایی که باید یادت باشه اینه که اگر قبل از منتشر شدن کتابت نویسنده خوبی نباشی بعد از اون هم نویسنده خوبی نخواهی شد.
منتشر کردن یه کتاب تو رو یه نویسنده خوب نمی‌کنه.
درسته! انتشار یه کتاب یعنی اینکه تو چیزی رو به دست آوردی که خیلی از نویسنده‌ها میخوان به دست بیارن؛ همچنین یعنی اینکه جامعه نویسندگان تو رو تحسین میکنن و بهت میگن: کارت خوب بوده!
اما نهایتا مهمترین اتفاق سفرت به عنوان یه نویسنده، چیدن کلمات توی صفحه و تغییرات شخصی و احساسی‌ای که موقع تمرین کردن مهارتت دچارش میشی.
به منتشر شدن به عنوان یه جایزه ویژه نگاه کن. دست آورد واقعی تو برای همه سختی هایی که کشیدی زندگی کردن به عنوان یه نویسنده، یعنی رسیدن به هدفای کوچیک روزانه و عمیقا اهمیت دادن به کارته.
وقتی اینطوری بهش نگاه میکنی منتشر کردن یه کتاب صرفا یه ابزار برای جذب خواننده‌ست و نه بیشتر از اون.
در آخر یه نویسنده انتخاب میکنه نویسنده باشه چون خوندن و نوشتن بهش احساس زنده بودن میده و روحش رو تغذیه میکنه.


یه نویسنده خوب شدن یعنی یاد بگیری مشاهده‌گر خوبی باشی، از هر چیزی که تو زندگیت اتفاق میوفته رو یادداشت کنی، و به دنبال بیان کردن حقیقت باشی.


خلاصه صوتی کتاب پرنده به پرنده

برای دسترسی دائمی به خلاصه صوتی کتاب پرنده به پرنده و تمام 365 کتاب‌ (از طریق اپلیکیشن و کانال تلگرام)، کافیه یک بار اشتراک 365 بوک رو دریافت کنید. این کتاب‌ها به شما کمک میکنن در تمام زمینه‌های زندگی، اطلاعات و مهارت کسب کنید و روز به روز پیشرفت کنید.
پیشنهاد ما اینه که از زمان‌های مرده (موقع رانندگی، آشپزی و ...) استفاده کنید و روزی به یک خلاصه کتاب گوش کنید.
راستی، ما برای خلاصه صوتی مجموعه 365 کتاب‌ خودمون، یک مبلغ کوچیک دریافت می‌کنیم که صرف هزینه‌های 365 بوک میشه و به معنای حمایت شما از این پروژه هست.

خلاصه کتاب های مشابه « کتاب پرنده به پرنده »

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...