خلاصه رایگان
کتاب خودِ دیگر
نویسنده: تاد هرمان
دسته بندی: کتاب های خودآگاهی و خوشبختی کتاب های بهرهوری کتاب های توسعه فردی کتاب های روانشناسیکتابِ خودِ دیگر، راهنمای شما برای رسیدن به اهدافتون از طریقِ بهکارگیریِ خودهای دیگره. این کتاب، کلی افرادِ موفق رو مثال زده که تونستهن خودِ برترشون رو بیافرینن. ضمناً برای موفقیت توی تمامِ ابعادِ زندگی، دستورالعملهای شفاف و عملی ارائه داده.
این خلاصهکتاب راهنمای شما برای کشفِ هویتِ پنهانتونه.
خلاصه متنی رایگان کتاب خودِ دیگر
فرض کنین قراره به ضرورتِ شغلی جلوی جمع سخنرانی کنین. کفِ دستاتون عرق کرده. در حالی که نشستید، سعی میکنین سرفصلهای ارائهتونو یادداشت کنین، ولی ذهنتون خالیه. روی سن یا توی اتاق میرین و همونجا خشکتون میزنه. یه صدایی توی سرتون میگه: من از پسش برنمیام.
واقعیت اینه که خودِ هرروزهتون با این کارا مشکل داره. ولی یه خودِ دیگه هم دارین که کاملاً آمادهست. اسمش خودِ دیگر، یا دیگرخود یا آلتر ایگو هست.
موقعِ انجامِ یک عمل، موقعِ مواجهه با ترسها و هنگامِ دنبال کردنِ اهداف، این دیگرخود میتونه مثلِ یه اسلحهی مخفی عمل کنه. شاید هنوز به هویتِ دقیقِ خودِ دیگرتون پی نبرده باشین. این دیگرخود میتونه سوپرمن یا محمدعلی کلی باشه، یا حتی یه جانورِ قدرتمند. اما همینکه این موجود رو شناسایی کردین و بهش مجالِ ظهور دادین، اونجاست که از نهایتِ ظرفیتِ خودتون بهرهبرداری میکنین.
ضمناً اگه میخواین بدونین
چرا افرادِ موفقی مثلِ بیانسه از دیگرخود استفاده میکنن،
یه عینک چقدر میتونه قدرتمند باشه، و
چطور میشه صدای منفیِ درون رو به راحتی ساکت کرد، حتماً تا آخرِ این پادکست با ما همراه باشین.
=========================
آدمای موفق از دیگرخود برای بهبودِ عملکردشون استفاده میکنن.
بو جکسون (Bo Jackson) یکی از موفقترین قهرمانهای طولِ تاریخه. ولی یه رازِ عجیب داره. خودش اذعان میکنه که شیفتهی جیسون وورهیزه (Jason Voorhees)، یعنی همون قاتلِ بیرحمِ نقابدارِ مجموعهفیلمِ جمعه، سیزدهم. به عبارتِ دیگه، زمانی که جکسون واردِ زمینِ فوتبال میشه، تبدیل به جیسون میشه.
یعنی، جکسون تبدیل به خودِ دیگرش میشه. وقتی جکسون شخصیتِ یه قاتلِ خونسرد و زیرک رو به خودش میگیره، میتونه توی شرایطِ پرفشار، آروم و خونسرد بمونه.
ولی این فقط جکسون نیست که یه هویتِ مخفیانه داره.
یه روز و روزگاری، یه دخترِ بااستعداد توی یه خونوادهی مسیحی به دنیا اومد که عاشقِ خوندنِ آوازهای مذهبی بود. برای همین واردِ یه گروهِ دخترانه شد و به دنبالِ شهرت رفت. ولی یه دوراهی سرِ راهش بود. ترانهها و حرکاتِ رقصی که بهش پیشنهاد میدادن و میتونست باعثِ شهرتش بشه، با هویتِ مذهبیش در تضاد بود. این خواننده برای اینکه خودشو آزادانه ابراز کنه، یه دیگرخودِ پرشروشور و برونگرا خلق کرد به اسمِ ساشا فیِرس (Sasha Fierce). این خواننده کسی نبود جز: بیانسه.
هم بو جکسون و هم بیانسه از دیگرخود برای بهبودِ خیرهکنندهی عملکردشون کمک میگیرن. ممکنه از نظرِ شما اینجور شخصیتِ جدید به خود گرفتن یه خرده عجیب به نظر بیاد، ولی جواب میده. حتی علمِ امروزی هم تأثیرشو قبول داره.
توی یه پژوهشِ جدید که دانشگاهِ مینهسوتا انجام داد، بچههای کمسنوسال به چند گروهِ مختلف تقسیم شدند و بهشون یه اسباببازی داده شد که توی یه جعبهی شیشهایِ دربسته قرار داشت. چندتا کلیدم کنارش بود ولی هیچکدوم درِ این جعبه رو باز نمیکرد. یکی از این گروهها، به قفسهی لباسها و زیورآلات دسترسی داشت. به این معنی که بچههای اون گروه میتونستن مثلاً شنل بپوشن و تبدیل به بتمن بشن.
بچههایی که خودشونو جای شخصیتهای دیگه میذاشتن، پشتکار و انعطافِ بیشتری در باز کردنِ درِ این قفل از خودشون نشون دادن. اونا ویژگیهای اون شخصیتو به خودشون میگرفتن و قدرتِ خودِ دیگرشونو به نمایش میذاشتن. به قولِ یکی از این بچهها که دست از تلاش برنمیداشت، «بتمن هیچوقت ناامید نمیشه.»
شمای شنونده هم میتونین هروقت توی مشکل یا دردسر افتادین از بتمنِ درونتون کمک بخواین. لازم نیست حتماً بچه باشین. همه میتونن برای رسیدن به موفقیت در تمامِ زمینهها، خودِ دیگرشونو به کار بگیرن. توی بخشهای بعدی، بهتون میگیم چجوری.
========================================
برای فرار از این دنیای معمولی و ایجادِ تغییرِ واقعی در زندگی، از خودِ دیگرتون استفاده کنین.
یه نویسندهی مشهور بود که دچارِ قفلِ نویسندگی شده بود و هروقت جلوی کامپیوتر مینشست به اون نشانگرِ چشمکزن خیره میموند و همون صدای همیشگی میومد تو سرش و میگفت: تو نمیتونی. از پسش برنمیای! ذهنش هنگ میکرد.
شما هم هروقت احساس کردین که توی یه همچین چالهای گیر کردین یا به تواناییهاتون شک کردین، باید فوراً دنبالِ راهحل باشین.
در حالتِ عادی، تصوراتِ ما آدما مربوط به دنیای معمولیه و ماها خیلی راحت توی باتلاقش گیر میفتیم. حتی موفقترین انسانها هم از این باتلاق در امون نیستن. ما یهو بدونِ هیچ هشدارِ قبلییی احساسِ درموندگی میکنیم. احساس میکنیم نمیتونیم خودمونو کامل شکوفا کنیم یا آرزوها و اهدافِ بلندمون رو محقق کنیم. ولی خوشبختانه، راهحلش وجود داره.
اول از همه، ببینید توی کدوم حوزههای زندگیتون احساسِ نارضایتی میکنین. ممکنه توی شغلتون باشه، یا توی روابطِ فردیتون، یا حتی توی سرگرمیها و فعالیتهای هنریتون.
بعدش، خیلی شفاف و واضح، تغییراتی که دنبالش هستینو مشخص کنین. تغییرات پنج نوعن: ترک کردن، شروع کردن، ادامه دادن، کمتر کردن، بیشتر کردن. مثلاً میتونین بگین: من میخوام سیگارو ترک کنم. یا میخوام کتابای خوب بیشتر بخونم.
با استفاده از این پنج مقوله، یه لیستِ کامل از همهی تغییراتِ دلخواهتون تهیه کنین. انجامِ این تمرین سبب میشه درخصوصِ نحوهی زندگیِ فعلیتون با خودتون صادق باشین و یک قدم شما رو به ایجادِ دیگرخودِ مطلوبتون نزدیکتر میکنه.
خب، بالاخره اون نویسنده چطور بر قفلِ نویسندگیش تونست غلبه کنه؟ به عبارتِ دیگه، چطور تونست از دنیای معمولیش فرار کنه؟ راهِ حل سادهتر از اون چیزیه که فکر میکنین. اون بعد از اینکه فهمید توی کدومیکی از جنبههای زندگیش احساسِ ناکامی میکنه و متوجه شد که خلاقیتِ خودشو دستِ کم گرفته، شروع کرد به جستوجوی خودِ دیگرش.
کمی بعد، این نویسنده به یه نقلِ قول از ویکتور هوگو برخورد کرد که گفته بود: «هیچ چیزی در دنیا قدرتمندتر از ایدهای نیست که وقتش رسیده باشد.» اون اینقدر از این جمله به وجد اومده بود که تصمیم گرفت ویکتور هوگو رو به عنوانِ دیگرخودش توی نویسندگی انتخاب کنه. دوباره، کلماتش روی صفحه جاری شد.
قبل از اینکه خودِ دیگرتون رو خلق کنین، جا داره یه کم بیشتر توی خودتون تأمل کنین.
=================================
لحظاتِ چالشآفرینِ زندگیتون رو شناسایی کنید، نیروهای منفییی که سدِ راهتون شدهن رو پیدا کنید.
زمانی که قراره جلوی جمع سخنرانی کنید چه حسی بهتون دست میده؟ آیا به عملکردِ عالیِ خودتون ایمان دارین؟ یا اینکه لکنت میگیرین و عرق میکنین؟
معمولاً زمانی که باید بدرخشیم، اضطرابِ عملکرد سروکلهش پیدا میشه. ولی قبل از اینکه عملکردتونو بهبود ببخشین، لازمه مشخص کنین توی کدوم موقعیتها معمولاً به مشکل میخورین.
توی محلِ کار ممکنه با سخنرانی و ملاقات با اربابرجوع و انعقادِ قراردادِ فروش مشکل داشته باشین. رفتارها و انتخابهای خودتونو با دقت بررسی کنین. کجای کارتون اشتباهه؟ چه چیزایی شما رو از رسیدن به اهدافتون باز داشته؟
همهی ما خصلتهای منفی داریم. بدونِ اونا، ما انسان نیستیم. بیاین به این خصلتهای منفی یه هویت بدیم، هویتِ «دشمن».
دشمنِ شما میتونه سندرومِ ایمپاستر باشه، میتونه یه آسیبِ روانیِ شخصی باشه، یا حتی یه روایتِ منفی که دربارهی خودتون دارین. هرچی که هست، به احتمالِ زیاد همونه که نمیذاره شما به تمامِ ظرفیتتون دست پیدا کنین.
این اون اتفاقی بود که برای یه ستارهی تنیس به اسمِ والریا (Valeria) افتاد. اون به این نتیجه رسیده بود که گفتوگوهای درونیِ منفیش در حینِ بازی مانعش میشن. این صدای درونی به شدت منتقد بود و مدام میگفت: اینقدر احمق نباش. و همین باعثِ مزاحمت و نگرانیش شده بود و توی عملکردش اختلال ایجاد کرده بود.
والریا یه هویت برای دشمنش تعیین کرد. اسمِ این صدای درونی رو «ایگور» گذاشت که نمادِ تمامِ پسربچههایی بود که توی بچگی بهش زور میگفتن. وقتی این دشمنو توی ذهنش یه پسربچهی هشت ساله تصور کرد، متوجه شد چقدر راحت میتونه بهش بیاعتنا بمونه و به اوضاع مسلط بشه.
وقتی به دشمنتون هویت بدین، میتونین نادیده بگیرینش، تحقیرش کنین و در نهایت، شکستش بدین.
=========================
کشفِ خودانگاره و شناساییِ انگیزههای برتر، مرحلهی بعدیِ کارِ شماست.
امی (Amy) یه کارآفرینه. اون تا مدتها توی اتمامِ پروژهها مشکل داشت. مدام به خودش میگفت: تو توی همهی کارها ناتمام و کمهمتی. همین گفتوگوها باعث میشد در عمل هم مدام توی تکمیلِ پروژههاش شکست بخوره. تازه بعد از کشفِ مفهومِ دیگرخود بود که فهمید میتونه انگاره و تصوری که از خودش داره رو تغییر بده.
انسانها عادت دارن برای همه چیز یه تعمیمِ کلی بسازن. لیزا کرون (Lisa Cron) توی کتابی که دربارهی شناختِ مغز نوشته، میگه ما انسانها سختافزارمون به گونه ای طراحی شده که احکامِ کلی صادر کنیم. این روشیه که مغز برای فهمِ دنیای پیچیده و پرآشوبِ خارجی ازش استفاده میکنه.
زمانی که ما دربارهی هویتِ خودمون یه سری تصورات و احکامِ کلی داشته باشیم، این تصورات روی افکار و احساساتِ ناخودآگاهمون و در نتیجه روی اعمال و رفتارمون تأثیر میذارن. اگه تصوراتمون منفی باشه، مثلاً خودمونو کمهمت و سستاراده یا کمرو بدونیم، میتونه سدِ راهمون بشه.
وقتی شما از دیگرخودتون استفاده میکنین، تصوراتِ جدیدی برای خودتون خلق میکنین که رهاییبخش و دلگرمکننده ان. این تصورات بهتون کمک میکنن تا از باتلاقِ دنیای معمولی و کسالتباری که توش گیر افتادین رها بشین و یه دنیای خارق العاده رو کشف کنین؛ قلروِ شگفتانگیزی که میتونین به اوجِ عملکردِ خودتون برسین.
لازمهی رسیدن به این قلمرو، رسیدن به حالتیه که اصطلاحاً بهش غرقگی میگن.
قبل از اینکه به این حالت برسین، باید حسابی دربارهی اینکه چی میخواین فکر کنین. با یه هدفِ ملموس شروع کنین. مثلاً اگه رؤیای هنرمند شدن دارین، هدفتون میتونه مثلاً این باشه که آثارِ هنریتون در معرضِ دیدِ عموم قرار بگیره.
بعدش دربارهی گامهای مشخصی که برای رسیدن به این هدف میتونین بردارین فکر کنین، مثلِ بیشتر نقاشی کردن. و بالاخره، ببینین برای تحققِ این هدف به چه باورهایی نیاز دارین. مثلاً این باور که: من شایستگی و تواناییِ کافی دارم.
درسته که داشتنِ یه هدفِ مشخص و دقیق خیلی مهمه، ولی یه قدمِ دیگه هم باید بردارین. از خودتون بپرسین چرا اصلاً دنبالِ این چیزا هستین؟ این «چرایی»ها کاملاً شخصیه و میتونه هم خودخواهانه باشه هم خیرخواهانه. ولی برای اینکه شما رو به حرکت وادار کنه، باید توأم با احساساتِ قوی باشه.
احساس، کلیدِ تحققِ اهدافه، چون انگیزانندهی قویایه. مثلاً اگه احساس میکنین توی زندگیتون موردِ تبعیض قرار گرفتین، همین میتونه به هدفِ شما شکل بده. حسِ بیعدالتی میتونه شما رو به جلو هل بده.
بعد از اینکه با دقت اهداف و انگیزههاتونو مشخص کردین، وقتشه که واردِ قسمتِ جذابِ ماجرا بشین. برای ایجادِ دیگرخودتون آمادهاین؟
========================
دیگرخودِ تأثیرگذار اونیه که هویت و داستانِ کاملاً مشخصی داشته باشه.
کنترل کردنِ خود به اندازهی کافی سخت هست. حالا اگه قرار باشه روی یه مخلوقِ دیگه هم کنترل داشته باشین کار از این هم سختتر میشه.
این همون مشکلی بود که لیزا باهاش مواجه بود. لیزا قرار بود توی مسابقاتِ سوارکاری شرکت کنه. اون به شدت توی مسابقات دچارِ استرس میشد. متأسفانه اسبش هم خیلی زیرک بود و متوجهِ اضطرابش میشد. لیزا برای اینکه توی مسابقه عملکردِ بهتری داشته باشه، باید علاوه بر خودش، اسبش رو هم کنترل میکرد.
لیزا دنبالِ یه شخصیت بود که نمادِ بارزِ کنترل و اعتماد به نفس و خونسردی باشه. اون در نهایت به شخصیتِ واندر وومن (Wonder Woman) رسید که یه ابرقهرمانِ افسانهایه که توی جنگها سوارِ اسب میشه. این شخصیت حسابی احساساتِ لیزا رو درگیر میکرد و یه دیگرخودِ عالی برای اون محسوب میشد.
راههای خیلی زیادی برای ایجادِ دیگرخود وجود داره. میتونین با یه ویژگی مثلِ «قاطعیت» شروع کنین و بعد، شخص یا حیوونی رو که نمادِ این صفت هست انتخاب کنین. یا هم میتونین مثلِ لیزا کسی رو انتخاب کنین که از قبل بهش علاقهمند بودین، خواه یه شخصیتِ خیالی باشه یا یه شخصیتِ تاریخی یا یه هنرپیشه. حتی میتونید کسی رو انتخاب کنین که شخصاً میشناسینش و با شخصیتش ارتباطِ عمیقی برقرار میکنین.
بعد از اینکه دیگرخودتون هویتش مشخص شد، یه اسم براش بذارین. بعد، یه قدم جلوتر برین و ظاهر، سبک، رفتار و شکل و شمایلشو مشخص کنین. بعد، از این هم جلوتر برین و باورها، ارزشها و انتظاراتشو تعیین کنین. به عبارتِ دیگه، اونو از نو خلق کنین.
ضمناً از اهمیتِ زندگینامهها هم غافل نشین. بله، زندگینامهی دیگرخودتون خیلی مهمه! زندگینامه ها کمک میکنن تا به لحاظِ احساسی هم با شخصیتها ارتباط برقرار کنین و باعث میشن تأثیرگذاریِ دیگرخودتون بیشتر بشه. چون به هر حال این صرفاً یه تمرینِ فکری نیست، روشیه برای ایجادِ تغییراتِ واقعی در زندگیِ روزمرهتون.
زندگیِ دیگرخودتون لزوماً نباید داستانِ پیچیدهای داشته باشه. حتی اگه ساده باشه احتمالاً نتیجهی بهتری هم بده. فقط باید به لحاظِ احساسی و عاطفی با شما همسو باشه. مثلاً شخصیتِ جی کی رولینگ (J.K. Rowling) رو در نظر بگیرین! خانمِ رولینگ از یه مادرِ تکوالدِ پرمشکل تبدیل به یه نویسندهی مشهور شد. اگه شما هم یه شخصِ تکوالد هستین و توی شغلتون با چالش مواجهین، مطمئناً زندگیِ رولینگ براتون انگیزهبخش و الهامبخش خواهد بود.
بسیار خوب، تا اینجا دیگرخودتون رو انتخاب کردین و یه هویتِ کامل هم براش تعریف کردین. قدمِ بعدی اینه که دیگرخودتون رو از توی ذهنتون واردِ دنیای واقعی کنین!
======================
با یه شیءِ فیزیکی خودِ دیگرتون رو بیدار کنین
سالِ 1940 بود. دنیا در مقطعِ تاریخیِ حساسی به سر میبرد و کشورها پاشون به جنگِ جهانیِ دوم باز شده بود. وینستون چرچیل که قرار بود به زودی نخست وزیرِ بریتانیای کبیر بشه، روزهای خیلی پرچالشی رو سپری میکرد. وقتی که داشت آمادهی رفتن به لندن میشد تا این سِمت رو قبول کنه، به کلکسیونِ کلاههاش نگاهی انداخت و از خودش پرسید: امروز بهتره کدوم خودم باشم؟
ذهن میتونه هر شیئی رو تبدیل به نماد کنه. برای چرچیل، هر کلاه نمادِ یه خودِ متفاوت بود. عینک هم میتونه یه نماد باشه. برای خیلی از سلبریتیها، زدنِ عینک نمادِ جابجایی از زندگیِ رسانهای به زندگیِ شخصیه. ولی برای بعضی آدما عینک ممکنه نمادِ هوش، اعتماد به نفس یا خوشصحبتی باشه. پس یه چیزِ کاملاً شخصیه.
استفاده از اشیاءِ نمادین یه راهِ ساده و سریع و ظریفه برای اینکه به خودِ دیگرتون تبدیل بشین. برای این تغییر، به یه شیءِ فیزیکی نیاز دارین.
بذارین اسمِ این شیءِ نمادین رو توتِم بذاریم. اشیائی که میتونین انتخاب کنین انواع و اقسامِ زیادی دارن. توتمِ شما میتونه یه تیکه لباس یا پارچه باشه. یا زیورآلاتی مثلِ کلاه یا حلقه. میتونه یه عکس یا یه خودکار یا یه قلوهسنگ باشه. حتی میتونه یه عملِ خاص باشه، مثلِ پا گذاشتن روی سن یا ورود به اتاقِ هیأتمدیره.
توتمتون رو با دقت انتخاب کنین، چون حتماً باید برای شما سمبل و نمادِ چیزی باشه. باید چیزی باشه که همیشه بتونین ازش استفاده کنین و بتونین به سرعت فعالش کنین.
برای فعال کردنِ توتِم، میتونین اونو بپوشین یا توی دستتون بگیرینش. میل با خودتونه، ولی راهی رو انتخاب کنین که ساده و راحت باشه و در هر موقعیتی بتونین انجامش بدین. ضمناً زیاد از حد ازش استفاده نکنین. استفاده از توتم باید آگاهانه و در شرایطِ خاص باشه تا بتونه توی لحظاتِ دشوار به کمکتون بیاد. میتونین از مارتین لوترکینگ الهام بگیرین که با اینکه به عینک نیازی نداشت اما برای اینکه توی جمع خاص و متمایز باشه عینک میزد.
توی بخشِ بعدی، یه تعداد راهکارِ دیگه بهتون میدیم تا توی شرایطِ واقعاً دشوار بتونید روی پای خودتون بایستید.
================================
وقتی کم مونده تسلیم بشین، از قدرتِ صدای درونتون استفاده کنین و به مبارزه ادامه بدین.
توی تمامِ فیلمای اکشن، لحظه ای هست که قهرمان به چندقدمیِ شکست میرسه. مثلاً راکی با بازیِ سیلوستر استالونه داشت مبارزه رو میباخت که یهو... توی لحظهی آخر حریفشو ضربه فنی کرد.
ولی همهی ما میدونیم که زندگیِ واقعی شبیهِ فیلما نیست. وقتی از پا افتادیم، خیلی سخته که بلندشیم و مبارزه کنیم. چطور ممکنه در عینِ ضعف و ناتوانی، به حرکتِ روبهجلومون ادامه بدیم؟
رِیچل (Rachel) یه تنیسبازِ درجهیک بود که اغلب توی زمینِ بازی دچارِ تردید میشد. اون توی زندگیِ عادیش خودشو انسانِ جوانمردی میدونست. برای همین، از شکست دادنِ رقیبش احساسِ گناه میکرد. این احساسِ گناه، توی مسابقه بدجوری به علمکردش لطمه میزد.
اون برای اینکه بر این لحظاتِ مشکل غلبه کنه، با اون صدای منفیِ توی سرش یه گفتوگوی ذهنیِ سریع انجام میداد. اون، اسمِ این صدا رو که دشمنِ خودش میدونست، سوزی گذاشته بود و خطاب بهش میگفت: این زمینِ منه سوزی! برو بیرون. ریچل این مکالمه رو برای این انجام میداد تا بتونه به مسابقه ادامه بده و دشمنشو سرِ جاش بنشونه. این روش یه راهِ مؤثره برای اینکه توی افکارِ منفی گیر نیفتیم.
یه تکنیکِ دیگه هم وجود داره که به دردِ وقتایی میخوره که دچارِ خودکمبینی یا خودانتقادی میشین و صدای منفیِ داخلِ ذهنتون یا همون دشمنِ شما، بهتون حرفای دلسردکننده میزنه، مثلاً میپرسه: فکر کردی کی هستی؟ اینجا نیاز به یه جوابِ دندانشکن و قاطع دارین.
برای مهیا کردنِ این پاسخ، باید با دقت به زندگی و حرفه و دستاوردهای خودتون فکر کنین. یا هم میتونین از زندگینامهی خودِ دیگرتون استفاده کنین تا ازش الهام بگیرین. در هر صورت نیاز به داستانی دارین که روایتگرِ اراده و موفقیت باشه.
حالا وقتی دشمنتون پرسید «فکر میکنی کی هستی؟»، میتونید با حاضرجوابی بهش بگین: «من کیام؟ من همون آدمیام که شغلشو ول کرد و یه حرفهی دیگه رو از صفر شروع کرد، و سخت کار کرد و تبدیل به آدمِ موفقی شد که امروز هستم. پس اگه فکر میکنی داری با کسی حرف میزنی که نمیتونه خودشو از نو بسازه، بهتره راهتو بکشی بری!» داشتنِ یه چنین مهرِتأییدهای قدرتمندی بر موفقیتهاتون ، صدای منفیِ داخلِ سرتونو خاموش میکنه و اعتماد به نفستونو بالا میبره.
حالا دیگه آمادهی ورود به دنیا در کنارِ دیگرخودتون هستین. ولی قبل از اینکه از این سلاحِ مخفی رونمایی کنین، یکی دوتا نکتهی دیگه هست که برای موفقیتِ بیشتر باید بدونین.
=============================
شهامتِ محک زدنِ خودِ دیگرتون رو داشته باشین
سالِ 1955، یه زنِ جوون مشغولِ قدم زدن تو خیابونای نیویورک بود. هیچ کس بهش توجه نمیکرد. اونم یکی مثلِ بقیهی مردم بود. بعد یه دفعه رو کرد به سمتِ عکاسی که دنبالش میومد و ازش پرسید: میخوای ببینیش؟ زن کتشو درآورد، موهای مجعدشو افشون کرد و ژست گرفت. در عرضِ چندثانیه، سیلِ جمعیت دورش جمع شدند. اینجا بود که نورما جین (Norma Jean) تبدیل شد به خودِ دیگرش، یعنی مرلین مونرو (Marilyn Monroe).
شما هم مثلِ نورما جین میتونین با خودِ دیگرتون خوش بگذرونین و توی یه سری لحظاتِ خاص، اونو رو کنین.
با یه چالشِ ساده شروع کنین. مثلاً برین توی یه کافیشاپ. سعی کنین راه رفتنتون، سفارش دادنتون و قهوه خوردنتون درست شبیهِ خودِ دیگرتون باشه. یا مثلاً دفعهی بعد که با دوستان یا اعضای خانواده خواستین بازی کنین، در قالبِ خودِ دیگرتون باهاشون مسابقه بدین. از دیدنِ اینکه چقدر این کار میتونه تفاوت ایجاد کنه شگفتزده خواهید شد.
این تمرینهای ساده باعث میشن تا توی موقعیتهای کمریسک، با خودِ دیگرتون آشنا بشین و قدرتشو محک بزنین. هروقت به اندازهی کافی باهاش مأنوس شدین، دیگه توی مواقعی که واقعاً بهش احتیاج داشتین خیلی راحتتر میتونین به این منبعِ قدرت وصل بشین.
داشتنِ ذهنیتِ درست هم خیلی مهمه. اگه برای ورود به دنیای خارقالعادهتون آمادگی دارین، یه چندتا نکته هست که باید به خاطر داشته باشین.
از چالشها استقبال کنین، همینطور از خلاقیتِ خودتون. منعطف و بازیگوش و کنجکاو باشین. یادتون باشه که شما همیشه میتونین تغییر کنین. میتونین رشد کنین. این نکتهی آخر اهمیتِ ویژه ای داره. برای اینکه با موفقیت از خودِ دیگرتون استفاده کنین، باید باور داشته باشین که میتونین تغییر کنین. این باور بهتون کمک میکنه نتایجِ کاملاً جدیدی خلق کنین.
حالا وقتشه که با خودِ دیگرتون از مرزهای محدودیت عبور کنین. زندگی که تموم شد نه از افکارِ ما چیزی میمونه نه از نیتهای ما. تنها چیزی که ازمون میمونه عملِ ماست. پس عمل کنید.
خلاصه صوتی کتاب خودِ دیگر
برای دسترسی دائمی به خلاصه صوتی کتاب خودِ دیگر و تمام 365 کتاب (از طریق اپلیکیشن و کانال تلگرام)، کافیه یک بار اشتراک 365 بوک رو دریافت کنید. این کتابها به شما کمک میکنن در تمام زمینههای زندگی، اطلاعات و مهارت کسب کنید و روز به روز پیشرفت کنید.پیشنهاد ما اینه که از زمانهای مرده (موقع رانندگی، آشپزی و ...) استفاده کنید و روزی به یک خلاصه کتاب گوش کنید.
راستی، ما برای خلاصه صوتی مجموعه 365 کتاب خودمون، یک مبلغ کوچیک دریافت میکنیم که صرف هزینههای 365 بوک میشه و به معنای حمایت شما از این پروژه هست.
دیدگاه خود را بنویسید