0
{{item.title}} {{item.subtitle}}
{{item.total|number}} تومان
حذف
سبد خرید شما خالی است.

خلاصه رایگان

از {{model.count}}

کتاب یک زمین جدید

نوشته: اکهارت توله

دسته بندی: کتاب های خودآگاهی و خوشبختی کتاب های توسعه فردی کتاب های ایجاد تغییر کتاب های روانشناسی

آیا تا به حال شده به این فک کنید که چرا ما انسان‌ها نسبت به خودمون، بقیه انسان‌ها، جانواران، گیاهان و حتی سیاره زمین میتونیم انقدر بی‌رحم باشیم؟ اکهارت تُله توی کتاب یک زمین جدید به بررسی جواب این سوال و نقش ایگو (ego) ما ادما‌ تو ایجاد این وضعیت پرداخته.
این کتاب توصیه میکنه که ما باید به ایگو خودمون غلبه و جهان رو جای بهتری کنیم

خلاصه متنی رایگان کتاب یک زمین جدید

وقتی که اخبار نگاه می‌کنیم، غیر ممکنه از این حجم از درگیری‌ها و فجایع ساخته دست بشر که انسان‌ها رو آزار میدن غمگین نشیم.
حتی توی جوامع رو به رشد، باز انگار یه چیزی توی ما انسان‌ها وجود داره که درست نیست؛ این خشونت دائمی و طمع ما برای خراب کردن!
اما علت همه این دعواها و بدبختی دائمی ما ادما چیه؟ به نظر میاد که جواب این سوال جایی توی ذهن ما باشه.
زمانیکه ما بیش از حد درگیر گذشته باشیم یا از اینده‌ای که نیومده بترسیم، ایگوی ما بهمون مسلط میشه و ما رو از شادی و لذت حال، دور میکنه. اگه ما بتونیم که به ایگو خودمون غلبه کنیم، می‌تونیم دنیای بهتری بسازیم.
توی این خلاصه درباره اینکه:
-منظور از گناه در مسیحیت چیه؟
-چرا «تغییر کن یا بمیر» شعار قرن ۲۱ بوده، و
-چرا باید شبیه اردک بود؟
صحبت می‌کنیم.

جنون جامعه در خشمی که مردم نسبت به همدیگه و البته نسبت به سیاره زمین از خودشون نشون می‌دن، مشهوده
اکثر مردم باور دارن که ما توی دوره زمونه‌ای پرفشار و دیوانه‌کننده زندگی میکنیم. یکی از رهبران مذهبی هند جمله معروفی داره که میگه : «ذهن مایا است». مایا در مکتب هندوایسم به معنی نوعی بیماری ذهنیه.
اکثر مذاهب باستانی با هم اتفاق نظر دارن که جنون و دیوانگی بخش بزرگی از زندگی روزمره و نرمال ما رو شکل میده.
بودیسم برای مثال به این ایده به شکل متفاوتی نگاه میکنه و حالت طبیعی ذهن رو رنج و بدبختی توصیف میکنه. از نظر بودا این رنج و بدبختی جز‌ اصلی زندگی انسان ها به حساب میان.
در مسیحیت، مفهوم گناه وقتی از یونان باستان و عهد جدید ترجمه میشه، معنای نرسیدن به هدف رو میده. به عبارت دیگه گناه در مسیحیت یعنی نرسیدن به جایگاه تعیین شده برای حیات بشر.
جالبم هست که هنوز با وجود اینهمه پیشرفت در علم و تکنولوژی و هنر، ما ادما اینطور درگیر جنون و کاراهای مخرب میشیم، حالا چه اسمش رو رنج بذاریم چه جنون یا چه گناه.
مثلا انسان های قرن بیستم، وحشتناک ترین متدهای تخریب سیستماتیک از انواع بمب‌ها و اسلحه های اتوماتیک گرفته تا گازهای سمی رو اختراع کردن که نتیجه شون قتل عام های گسترده تو نقاط مختلف کره زمین بود.
حتی همین امروز هم، این خشونت، طمع و نفرت درون ما جریان داره. البته نه فقط نسبت به سایر انسان ها بلکه نسبت به بقیه گونه های زیستی و حتی کره زمین. ما جنگل ها رو نابود میکنیم، هوا و اب رو الوده و حیوانات مختلف رو سلاخی و منقرض میکنیم.
اگرچه ادیان مختلف تلاش کردن که این خوی درنده انسان رو تا حدودی کاهش بدن اما موفق نشدن که خشونت انسانی رو کنترل کنن. حالا سوال اینجاست که خب، پس راه‌حل چیه؟
توی ادامه این خلاصه کتاب درباره‌ش حرف مي‌زنیم.


باورهای ما توانایی درمان جنون درونی ما رو ندارن، ما باید دنبال راه‌کار جدیدی باشیم.

انسان ها همیشه تلاش کردن جوامع خودشون رو از راه‌های مختلف بهتر کنن. مثلا کمونیسم، که میشه گفت زمان خودش مثالی از یک فلسفه با نیت و قصدی خوب برای رسیدن به یک جامعه بهتر بود.
با این وجود، همون کمونیسم به عنوان یک ایده اجتماعی شکست خورد. چرا؟ چون افرادی که رهبری پیاده سازی این ایده رو داشتن در وهله اول از ایجاد تغییر در خودشون هم عاجز بودن.

یا رهبران معنوی بی‌شماری مانند بودا که از زمان‌های خیلی دور تلاش کردن تا ما رو هدایت کنن اما این تلاش اونها هم بی نتیجه بوده چرا که آموزه‌های اونها عمدتا توسط معلمین، هم عصران و پیروانی که داشتن دچار بد فهمی و تحریف میشده.

خیلی وقتا ایده‌هایی به آموزه های اصلی وصل میشده که از اساس دیگه ارتباطی با پیام اولیه نداشته، گاهی معلمین و مبلغین اونها به قتل می‌رسیدن و یا حتی گاهی به اشتباه به عنوان خدا پرستیده می‌شدن.

به همین ترتیب می‌دیدیم که باوری مبتنی برمهربانی، انسانیت و وحدت ناگهان به یک ایین مملو از تفرقه و نفرت تبدیل و خودش به بخشی از جنونی که قرار بود با اون مبارزه کنه، تبدیل میشد. برای مثال به صحبت های مسیح درباره محبت و همدردی توجه کنید و بعد جنایت‌هایی که فرقه‌های مذهبی مختلف با انسان‌های بیگناه انجام دادن رو توی ذهن بیارید.

تلاش مذبوحانه ی ما برای پیدا کردن راهی برای خروج از عادت‌های مخربمون به خوبی تو سبک زندگی امروزی ما هم نمایانه، اما به شکل خنده داری، همین تلاش داره بیشتر نجات بشر رو با خطر مواجه میکنه.

پیشرفت در علم و تکنولوژی تنها ظرفیت ما برای تخریب خودمون و سیاره مون رو افزایش داده و مشکلاتی که ذهن ایگو محور بشر خلق می کنه رو جدی‌تر از قبل کرده.
اگرچه برده داری و خشونت همواره به شکل‌های مختلف بخشی از تاریخ انسان‌ها بوده، با این وجود قرن بیستم و چرخه خشونت بی‌مثالش، سطح این دو رو به حد وحشتناکی بالا برده، به شکلی که حالا نیاز برای تغییر اساسی توی کارها و سبک زندگی ما رو میشه توی چند کمله ساده خلاصه کرد:‌ « تغییر کن یا بمیر»

برای مبارزه با نیروهای مخرب درونی، ما باید بفهمیم که این ایگوی ماست که به چنین نیروهایی قدرت میده
ایگوی ما باعث میشه که برای وصل شدن به هر چیزی خارج از خودمون، دائما توی افکار، احساسات و ارزوهامون غرق بشیم و از همین راه باعث میشه به درک غلطی از جهان برسیم
بنابراین وقتشه که از شر این ایگو خلاص بشیم،
مشکل ایگو اینه که ما رو فریب میده و باعث میشه فکر کنیم که شناخت «خودمون» دقیقا معادل شناختن «درباره خودمونه».
دنیای امروز هم ایگو رو تقویت میکنه، به این ترتیب که ما همواره فک میکنیم هویت ما به واسطه موفقیت ها، گذشته و اموالمون تعیین میشه.

اما رها کردن ایگو به مراتب ساده تر از رها کردن اجسام مادیه. این کار مستلزم اینه که ما متوجه بشیم اون کسی که به عنوان من صدا می‌زنیم، یا جریان افکاری که درون ذهنمون احساس می‌کنیم، کسی یا چیزی نیست که ما در واقعیت هستیم!
این «خود» یا ایگوی ما یک ساختار ذهنیه. قصه ایه که ما درباره ی اینکه کی هستیم به خودمون میگیم. من واقعی، منی هست که بتونه این جریان ذهنی رو از بیرون ببینه.
رها کردن ایگو کار ساده ای نیست اما ضروریه، چرا؟ چون ایگو ریشه تمام نارضایتی ها، نا امنی ها و اضطراب های ماست.
نویسنده کتاب نقل میکنه، وقتی که دانشجو بوده یه روز توی اتوبوس زنی رو میبینه که بی توجه به محیط  اطراف بلند بلند و با عصبانیت با خودش حرف می‌زده.
اون زمان به خودش گفته، امیدوارم که یه روز مثل این زن نشم، اما درست همونجا متوجه میشه که این جمله رو با صدای بلند گفته. در واقع گویی توی اون لحظه، دقیقا مثل همون زن بوده؛ کاملا محصور ایگو و غرق شده در خود، و البته نا اگاه از محیط اطراف!
بعد با خودش فک کرده که اگه اون زن دیوونه به حساب بیاد، پس اینجوری همه ما هم این وسط دیوونه حساب میشیم! این اتفاق تبدیل به نقطه عطفی در زندگی و اگاهیش نسبت به خودش شد به بهش کمک کرد که از افکار توی ذهنش فاصله بگیره و بتونه اونا رو انالیز کنه؛ به عبارت دیگه بتونه به ارامی خودش رو از تله ایگوش جدا کنه!

ایگو ریشه‌ی تمایل انسان به رنج کشیدن از گذشته ست
فک میکنم این حس برای شما اشنا باشه: اینکه اتفاقی ازاردهنده در گذشته براتون افتاده باشه اما به جای اینکه فراموشش کنین، هزاران بار توی ذهنتون به شکل های مختلف مرورش کنین و بیشتر ازش ازار ببینین.

نتیجه محصور شدن با ایگو، احساس انزوا و رنجه. وقتی ما بیش از حد فکر میکنیم، بیشتر از گذشته رنج میکشیم و درباره اینده ای که هنوز نیومده مضطرب میشیم.

کتاب‌های معنوی درباره اثرات منفی وسواس فکری مثال های مختلفی زدن. مثلا یکی از اونا داستان دو راهب به نام های تانزان (  Tanzan )  و اکیدو  ( Ekido  )  در مکتب ذِن هست.

یک روز وقتی تانزان و اکیدو از مسیری گلی عبور میکردن متوجه میشن که زنی تلاش داره از میان گل‌ها عبور کنه اما برای اینکه لباس ابریشمیش، گلی نشه. تانزان برای کمک به زن، اونو بغل میکنه و از مسیر عبور میده.

بعد از این اتفاق، هر دو راهب در سکوت به مسیر خودشون ادامه میدن اما بعد از ۵ ساعت، طاقت اکیدو سر میرسه و با عصبانیت رو به تانزان میگه: ما راهب هستیم! حق چنین کاری رو نداریم! تانزان رو به اون بر میگرده و میگه: من چند ساعت پیش اون دختر رو زمین گذاشتم، تو هنوز داری حملش می‌کنی؟!
اکثر ما شبیه اکیدو هستیم و همواره موقعیت ها، زخم ها و  احساسات منفی ای رو که ما رو از لذت زندگی محروم می کنن توی جیب های خودمون جمع می‌کنیم و با خودمون حمل میکنیم.



به جای این رفتار ما باید از طبیعت درس بگیریم. مثلا از اردک‌ها. اردک‌ها بعد از دعوا به سرعت از هم جدا میشن و توی مسیرهای متفاوت شروع به شنا میکنن، انگار که اصلا هیچ اتفاقی نیوفتاده باشه. حالا یه انسان رو توی این موقعیت تصور کنین، تا ساعت ها و روزها درباره اون دعوا فکر میکنه، بهش بال و پر میده، حتی چیزهایی که اتفاق نیوفتاده رو هم بهش اضافه میکنه تا خشم خودش رو هزاران برابر کنه.
کار درست اینه که ما چنین اتفاق هایی رو رها کنیم و به زمان حال برگردیم، به جایی که توی اون می تونیم ارامش رو پیدا کنیم.

شما باید دو هدف متفاوت زندگی خودتون رو درک کنید: هدف درونی و هدف بیرونی
چه از نظر اقتصادی صورت خودتون رو با سیلی سرخ نگه داشته باشید چه حساب بانکی تون پر از پول باشه، داشتن یه هدف واقعی برای زندگی، تنها چیزیه که به زندگی معنی میده.
حالا چطور میشه این هدف رو پیدا کرد؟
خب، همه ما هدف درونی مشترکی داریم: آگاه شدن به واسطه تجربه یک تغییر در خوداگاهمون که افکار ما رو از اگاهی ما جدا کنه. این درجه از روشنی رو میشه «حضور» نامید، یعنی وضعیتی که در اون ما اگاه هستیم، اما رها از افکار.
به جای اینکه توی ایگو و افکار خودمون گیر بیوفتیم، می‌تونیم بفهمیم که منِ واقعی، آگاهی‌ایه که خارج از افکار ما وجود داره.
ما باید هدف درونیمون رو بشناسیم  اما اهداف خارجی مثل پول دراوردن یا ساختن مسیر حرفه ای شغلی، همواره وجود دارن. اهدافی که به شکل اجتناب ناپذیری ممکنه ما رو نا امید هم بکنن.

فرض کنید هدف شما اینه که فرزندان خودتون رو خوب بزرگ کنید. و دوست دارید فرزندانتون به شما وابسته شن  و شما هم به اونها وابسته بشین. حالا اگه اون بچه ها بزرگ شن، تصمیم بگیرن شما رو ترک کنن و مستقل بشن چی؟
یا مثلا شما هدف خودتون رو بهترین شدن توی یه چیز تعریف میکنید، این هدف یعنی شما وابسته این هستید که دیگران از شما بدتر باشن، به این ترتیب معنی زندگی برای شما با شکست دیگران گره می‌خوره.
باید به یاد داشته باشیم که این خود اهداف یا کارهای ما نیستن، بلکه وضعیت اگاهی ما نسبت به اونهاست که مشخص میکنه به وسیله ایگو هدایت میشن یا نه.

برای مثال فردی که به عنوان یک فعال، از افراد بی خانمان حمایت میکنه ممکنه هدف خارجی ای داشته باشه که فداکارانه و خوش نیت به نظر برسه، اما ممکنه همون ادم این کار رو برای یک هدف درونی خودخواهانه ناشی از ایگو، مثلا معروف شدن، یا احساس برتری کردن نسبت به دیگران انجامش بده.

پذیرفتن و لذت، دو المان اصلی یک زندگی درخشان هستند
تا به حال پیش اومده آرزو کنید کاش فشارهای زندگیتون کمتر بشه و ارامش بیشتری رو تجربه کنید؟
برای رسیدن به ارزو باید یاد بگیرید که چطور توی زندگی بپذیرید و لذت ببرید. خب، چطوری؟
پذیرفتن به معنی اراده برای انجام کارها در لحظه، همراه با ارامشه. حتی اگه اون کار، کار لذت بخشی نباشه یا برعکس رو مخ و  پر از استرس باشه. مثلا دادن امتحان رانندگی. هدف در واقع رسیدن به وضعیت ذهنی‌ایه که توی اون شما اون کار رو، هر چی که هست بپذیرید و باهاش در ارامش باشید.

اگه نتونید از کاری که میکنید لذت ببرید یا حداقل اون رو بپذیرید باید اون فعالیت رو کنار بذارید. اگه این کار رو نکنید  دارید هزینه سنگینی براش پرداخت می‌کنید. یعنی وضعیت ذهنی خودتون رو.

زمانی که شما به وضعیت ذهنی درخشان برسید، یعنی دیگه کارها رو برای رسیدن به لذت انجام میدین نه برای ارزو‌ها و اهداف دیگه.
خبر خوب هم اینکه، اگه بتونید روی لحظه حال تمرکز کنید، لذت خود به خود از راه می رسه.
فقط یادتون نره اگه حتی روزی رسید که تونستید به واسطه لذت و ذوقی که از خودتون نشون می‌دید بقیه ادما رو هم تحت تاثیر قرار بدید، نباید فراموش نکنید که شما یک انسان هستید. داشتن تواضع، به شما کمک میکنه که همواره ایگو خودتون رو رصد کنید و بتویند درباره مسیری که طی می‌کنید به درستی فک کنید.



خلاصه صوتی کتاب یک زمین جدید

برای دسترسی دائمی به خلاصه صوتی کتاب یک زمین جدید و تمام 365 کتاب‌ (از طریق اپلیکیشن و کانال تلگرام)، کافیه یک بار اشتراک 365 بوک رو دریافت کنید. این کتاب‌ها به شما کمک میکنن در تمام زمینه‌های زندگی، اطلاعات و مهارت کسب کنید و روز به روز پیشرفت کنید.
پیشنهاد ما اینه که از زمان‌های مرده (موقع رانندگی، آشپزی و ...) استفاده کنید و روزی به یک خلاصه کتاب گوش کنید.
راستی، ما برای خلاصه صوتی مجموعه 365 کتاب‌ خودمون، یک مبلغ کوچیک دریافت می‌کنیم که صرف هزینه‌های 365 بوک میشه و به معنای حمایت شما از این پروژه هست.

خلاصه کتاب های مشابه « کتاب یک زمین جدید »

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...