خلاصه رایگان
کتاب افکار بدون متفکر
نوشته: مارک اپستاین
دسته بندی: کتاب های توسعه فردیکتاب افکار بدون متفکر، نوشته مارک اپستاین بیش از هر چیز دربارهی رنجهایی نوشتهشده که توی ما زندگی روزمره تحمل میکنیم، اما خبر نداریم که ریشه بسیاری از اونها جایی در درونِ درونِ درونِ خود ما قرار داره. پس اگه تو هم توی زندگی خودت داری رنجهایی رو تحمل میکنی، بهت توصیه میکنم نکات این کتاب با ارزش رو از دست ندی.
خلاصه متنی رایگان کتاب افکار بدون متفکر
خود-شکوفایی، احتمالا جادوییترین مفهوم دوران ماست. هر جا که میری میشنوی که میگن این کلمه جادویی رو پیداش کن تا خوشحال و موفق باشی. اما چنین چیزی چطور ممکنه اگه این وسط، ما مفهوم «خود» رو اصلا از اساس اشتباه فهمیده باشیم؟
این روزها توی جهان، بیماریهای روانی بسیاری شایع شدن؛ درمانگرها هم، رد این رنجها رو توی فهم اشتباه ما از مفهوم «خود» میدونن. اما بر خلاف چیزی که اکثر ادما تصور میکنن این فروید، پدر علم روانشناسی نبود که نخسین بار معنای «خود» رو مطرح کرد، بلکه برای پیدا کردن سر منشا اون باید سراغ هند باستان و تعلیمات بودا بریم.
این خلاصه آموزههای بودا رو با ایدههای روانشناسی فرویدی مرتبط میکنه و نشون میده که چطور روانشناسی مدرن میتونه از عقل بودایی یاد بگیره و ما چطور میتونیم خودمون رو از قید «خودی» که تبدیل به افکاری بدون متفکر میشه ازاد کنیم و در نهایت معنای بدون خود بودن رو درک کنیم.
در خلاصه صوتی امروز یاد میگیریم:
-چطور میشه به روشنایی رسید
-چرا غربیها، روحهای گرسنه هستن
-چرا باید روی مزه خمیر دندون توی صبح تمرکز کنی
بودیسم و روانکاوی به طور مشترک روی احساسات تاکید دارن
در بودیسم تصویر معروفی وجود داره به نام چرخ زندگی که نشانگر جهان یا به طور دقیقتر وجود نفسه. مرکز این چرخ رو هوس، خشم و توهم شکل میدن که به وسیله یه مار سبز، یه خروس قرمز و یه خوک سیاه نشون داده میشن و بد نیست بدونید که همه اونها دارن دم همدیگه رو گاز میگیرن.
این سه حیوون و احساساتی که نشانگرشون هست، توی مرکز چرخ قرار میگیرن. چون هوس، خشم و توهم در کنار هم، ما رو از فهم درست خودمون بازمیدارن. به عبارت دیگه، ما رو در بند جهان نگه میدارن. به همین خاطر هم به سه سم معروف هستن و به عنوان ریشه همه رنجها شناخته میشن.
اما این ایده منحصر به بودیسم نیست. در روانکاوی فروید، غریزه زندگی (Eros) و غریزه مرگ (Thanatos) همان مفاهیمی رو نشون میدن که مار و خروس توی بودیسم نشون میدن. در واقع هوس که توسط مار نشون داده میشه و خشم که توسط خروس به نمایش گذاشته میشه جزو اولین نیروهایی بودن که توسط روانکاوها شناسایی شدن.
فروید میگه اگر چه غریزه زندگی و غریزه مرگ درون همه ادمها وجود داره، اما ما سعی میکنیم که اونا رو سرکوب کنیم. اون میگه همین تلاش برای سرکوب ریشه اولیه رنجهای روانی ما به حساب میاد.
در اسطورههای یونان باستان، Eros خدای عشقه که توسط فروید غریزه زندگی تعریف میشه، یعنی چیزی که ما رو به سمت تولید مثل هل میده. به همین خاطر هم بعضا به مسائل جنسی ربط داده میشه و شبیه به مار بودیسم میمونه، البته میدونیم که خود فروید خیلی به بودیسم علاقه نداشته.
برای بودیستها ولی، هوس چیزی هست که ما رو یا تشنهی احساس لذت میکنه، چیزی مثل عشق؛ یا از طرف دیگه ما رو از چیزهای ناراحت کننده مثلا رنج و غم ها دور میکنه.
در یونان باستان، Thanatos به معنی مرگه که فروید اون رو به عنوان غریزه مرگ مطرح میکنه، به عنوان چیزی که رغبت انسان به خشم رو نشون میده. فروید میگه مرگ تو همه ابعاد وجود ما رخنه داره و به همین خاطر هم درون ما تولید خشم میکنه.
اون حتی میگه که مواجه شدن با خشم دیگران درون ما احساس مرگ رو پدیدار میکنه، به همین خاطرم هست که خیلی از ما مراقبیم تا با چنین موقعیتی مواجه نشیم.
در ادامه سراغ حیوان بعدی، یعنی خوک سیاه میریم و احساس توهمی که نمایانگر اونه.
ما خودمون رو فریب میدیم تا باور کنیم چیزهایی مثل «خود» وجود دارن.
سومین هسته در مرکز چرخ حیات بودیسم، توسط خوک سیاه نشون داده میشه.
در بودیسم اعتقاد بر اینه که توهم ما رو از فهم دقیق خودمون باز میداره. در روانکاوی همین توهم علت بسیاری از اختلالات رفتاری مانند اختلال تجزیهای به حساب میاد که توی اون فرد نوعی احساس تجزیه توی شخصیت خودشن تجربه میکنه.
به زبان دیگه، فهم اشتباه خود چه در بودیسم چه در روانکاوی موضوعی محوری به حساب میاد. اما در بودیسم ماهیت واقعی خود، مفهومی دشوار برای فهیدنه. حتی میشه گفت، مفهوم روشنایی در بودیسم به توانایی فهم معنای بدون خود بودن اشاره داره.
برای مثال، خود یا نفس با ایگو فرق داره، یعنی با اون بخشی از ما که تصمیم میگیره و بین غرایز طبیعی و انتظارات جامعه از ما تعادل برقرار میکنه. برای تشخیص خود از ایگو، بودیستها باور دارن که از ایگو میشه در مدیتیشن برای اشکارکردن غیاب خود و رسیدن به روشنایی استفاده کرد.
اگه به نظرت گیج کننده میاد، باید بدونی که تنهای نیستی. نگاه بودیست ها اینه که تا وقتی به روشنایی نرسیده باشی احتمال زیادی وجود داره که توسط خوک سیاه توهم ازار ببینی.
فهم اشتباه مفهوم خود برای روانکاوها هم مهمه و از نظر اونا انسانها ممکنه که خودشون رو اشتباه بشناسن. این فرایند در بچگی، زمانیکه مغز رشد میکنه اتفاق میوفته. زمانیکه یه بچه متوجه میشه که مادرش موجودی متفاوت از اونه و توی این مرحله اون به چیز دیگه ای نیاز داره که خودش رو بهش متصل کنه.
با این وجود، همه مادرها توجه بسیار زیادی به بچههاشون میکنن که این باعث میشه همه ما به عنوان بچه احساس کنیم که بخشی از یک وجود کلی هستیم. بعد همینطور که به ارامی ما متوجه واقعیت ها و محدودیت های خودمون میشیم، ناخوداگاه به سمت وسوسههایی میریم که غرایز ما رو ارضا کنن.
این می تونه منجر به فهم اشتباه خود بشه و ازمون پنهان کنه که در واقعیت چقدر بی پناه و کوچیک هستیم.
بسیاری از اختلالات دردناک رایج روانی ناشی از احساسات متورم یا فروخورده خود هستن
به عنوان یه کودک معمولا از ما انتظار میره که مطابق میل والدینمون رفتار کنیم که غالبا رفتارهایی بر خلاف میل شخصیمون هستن. بچه ها نمیتونن خیلی ساده طبق غریزههای خودشون رفتار کنن چون انتظارات اجتماعی ازشون میخواد که مثل بقیه بشن و دیگران رو راضی کنن.
به خاطر همین تنش بین ذات واقعی و خود اجتماعی فرد، احساس یه ادم نسبت به خودش ممکنه کاملا فریبنده باشه. برای مثال، همه ما زمانیکه مجبوریم ساکت باشیم دلمون میخواد که داد بزنیم یا اکثر مواقع مجبوریم چیزی رو بگیم که بقیه خوششون بیاد، فارغ از اینکه نظر خودمون چی باشه.
به همین دلیل ما یاد میگیریم که مورد پذیرش واقع شدن یعنی اینکه کس دیگه ای باشیم. کسی که بهتره، باهوش تره، قوی تره و با اعتماد به نفستره. توی این فرایند ما احساسات و افکار واقعی خودمون رو سرکوب میکنیم.
این کار میتونه منجر به وضعیت ترومایی روانی عمیقی بشه که ناشی از متورم شدن یا فروخورده شدن احساس «خود» ما باشه.
برای مثال خودشیفتگی به شکل نزدیکی با بالا رفتن همین احساس در ارتباطه، اختلالی که خودش رو از طریق خود محوری بیمارگونه و نیاز شدید به تحسین شدن نشون میده.
نشانههای نارسیستیک شامل توهم شدید، خود شیفتگی و غرور میشن؛ نشانههایی که همه شون مثالهایی از بیان بیش از حد خود به حساب میان. فقط به این فک کن که چه تعداد از ادما درگیر همین مدل ایدههای فردگرایانهن، از فرهنگ سلفی گرفتن این روزا بگیر تا انواع حس رقابتی که همه جا دیده میشه، همه اینا نشونههایی از احساس خود متورمه.
از طرف دیگه افراد افسرده اغلب از احساس فروخوردهی خود رنج میبرن. این افراد اکثرا افکار پوچگرایانهای درباره اینکه مهم نیستن یا اینکه میشه مرده باشن از خودشون بروز میدن. تو چنین شرایطی، انگار این ادما ارزوی دارن که هیچ خودی نداشته باشن.
ورای اینها، افسردگی می تونه احساس پوچی، غریبی و گناه ایجاد کنه که نشانهای از حس فرو خورده خود در مقایسه با دیگران یا با جهان در مقیاس بزرگتره.
بودیسم میتونه از طریق رها کردن شخص از خود، اون رو از بیماریهای ذهنی نجات بده
همونطور که گفتیم علت بسیاری از بیماریهای ذهنی، داشتن حس نا متوازنی نسبت به خوده؛ حالا چه اون حس نوعی خود متورم شده باشه یا نوعی خود فروخورده؛ بودیسم، برای هر دو این حالت راهکاری داره.
تمرینات بودیسم به تو کمک میکنن تا از تعلقاتت به خود فراتر بری. وقتی یه عابر به نام واچاگوتا از بودا پرسید ایا چیزی به نام خود وجود داره یا نه، بودا جواب داد که پاسخ دادن به این سوال خودش باعث بیشتر شدن توهم نسبت به مفهوم خود میشه و بعد سکوت کرد و به راهش ادامه داد.
یک استاد بودیسم به اسم Herbert Guenther توضیح میده که تهی شدن میتونه به تو کمک کنه تا خودت رو از تعلقات ازاد کنی اما، اینکه بخوای به تهی شدن به عنوان یه هدف وابسته بشی میتونه برعکس خودش خطرناک باشه. در واقع، بودا معتقد بود که وابسته شدن به تهی شدن، به اندازه وابسته شدن به یک خود متورم میتونه مضر باشه.
با این حال، فارغ از اینکه حقیقت، تهی بودن باشه یا تو واقعا وجود داشته باشی، بودیسم راهی رو پیشنهاد میده که به کمک اون بتونی زندگیت رو از چنین فکرهایی خالی و از توهمهایی درباره خود که ریشه مشکلات روانیه، نجات پیدا کنی.
رسیدن به این هدف از طریق مدیتیشن و شفقت میسر میشه؛
اولین تکنیک یعنی، مدیتیشن بودایی برای این طراحی شده تا ذهن تو رو پاکسازی کنه و بهت این امکان رو بده که تازه فکر کنی. زمانیکه توی وضعیت مدیتیتیو هستی، میتونی افکار و احساساتت رو بدون اینکه بهشون وابسته باشی تجربه کنی، به بیان دیگه مدیتیشن به تو یه دید کلی از تجربیاتت میده.
اگه تمرینات مدیتیشن رو برای مدت کافی دنبال کنی، میتونی متوجه بشی که چطور خود ما، ذاتا تهی و خالی عه.
بعد ضروری دیگه توی تمرین بودایی، شفقته؛ تا جاییکه حتی دالایی لاما باور داشت که شفقت شاکله اصلی بودیسم و کلید شادمانیه.
زمانیکه تو با شفقت رفتار میکنی، به طور غریزی نیازهای دیگران رو نسبت به خودت توی اولویت میذاری. این کار یعنی که خودت رو از مسلط شدن ایگو و رفتارهای خود شیفته مابانه در امان نگه میداری.
بنابراین میشه گفت، درحالیکه روانکاوها تلاش میکنن تا خود واقعی رو کشف کنن، بودیسم تلاش داشته تا از اساس توهمی به نام «وجود خود» رو نفی کنه و هدف نهاییش این بوده که از این واقعیت که ذات واقعی خود، تهی بودنه، پرده برداره.
غربیها نوعی گرسنگی سیریناپذیر دارند، در حالیکه شرقیها با حس تحقیر دست و پنجه نرم میکنن
آیا تا به حال درباره روحهای گرسنه چیزی شنیدی؟
این استعاره برگرفته از تصویریه که بودیسم از زندگی ارائه میده، همون چرخ حیات که قبلا دربارهش حرف زدیم. روحهای گرسنه اینطور توصیف شدهاند: موجوداتی غیر جسمانی، دارای شکمهایی بسیار بزرگ و دهانهایی بسیار کوچک به اندازه یک سر سوزن؛ به همین دلیل اونها همواره درحال تلاش برای خوردن هستن اما هرگز سیر نمیشن.
به شکل نمادین، گرسنگی اونها میتونه به شکل ترکیبی از خشم، هوس و تعلق دیده بشه؛ یعنی نوعی رنج که بیشتر در غرب دیده میشه تا توی شرق.
جدای از اون، افرادی که توی غرب زندگی میکنن دائما توسط نظام سرمایهداری هل داده میشن که دنبال داراییهای بیشتر و بیشتر برن، یعنی اونا هیچ وقت از چیزایی که دارن راضی نیستن، درست مثل همون روحهای گرسنه.
اما دقیقا چرا؟
خب غربیها عموما از تنهایی رنج میبرن، مشکلی که با خودش نوعی نیاز برای متصل شدن به بقیه ادما یا چیزهای دیگه رو میاره. مثلا بچههای غربی رو تصور کنید که معمولا از نوعی حس طرد شدگی رنج میبرن.
در واقع خیلی از بیمارانی که توی غرب خدمات مشاوره میگیرن، به جای اونکه از عواقب یه ترومای بزرگ اسیب دیده باشن، از مشکلاتی مانند احساس طردشدگی یا بیتوجهی از جانب دیگران در زمان بچگیشون حرف میزنن. منطقی هم هست، چون مادران غربی در کمتر از یکسال پس از تولد فرزند مجبورن که به محل کارشون برگردن و خانوادههای کوچکشون رو تنها بذارن.
بعد، وقتی که این بچهها بزرگ میشن میفهمن که دنیای اطرافشونم به کوچیکی همون محیط خانوادهشونه که این اتفاق ارتباط گرفتن با دیگران رو براشون دشوارتر میکنه، مجموعه اینها هم یه ترکیب عالی برای ساختن اعتماد به نفس پایین رو میسازه.
به طور طبیعی شرقیها هم از مشکلات عاطفی رنج میبرن اما اکثر اونا دقیقا با چیزی ۱۸۰ درجه متفاوت مشکل دارن. خانوادههای شرقی بزرگن و توی اونا از بچهها خواسته میشه تا به بزرگترها و ارزشهای جامعه احترام بذاره، یه مثال قشنگ ژاپنی هست که بهتر از هر چیزی این وضعیت رو توصیف میکنه:
اگه میخی بیرون زده، با چکش بزنش بره تو!
در نتیجه افراد توی این سیستم به نوعی حس خفگی از طرف جامعه میرسن و در واکنش به اون، دچار نوعی خود متورم یا خودخواه میشن. بسیاری از شرقیها توی جامعهای که زندگی میکنن خودشون رو بهتر از بقیه میبینن و حس تحقیر رو درون خودشون بیشتر میکنن.
در ادامه درباره این حرف میزنیم که چطور میشه رنج رو شناخت و روح گرسنه رو سیر کرد.
بودیسم میتونه به تو کمک کنه که با احساساتت زندگی کنی
اهنگساز اکسپریمنتال معروف، جان کیج تلاش میکرد که به کمک صداهای عجیب، موسیقی بسازه اما همزمان از صداهای خیلی بلند و ازاردهنده بدش میومد. بنابراین تلاش کرد که تمرین تکنیک توجه خالص بودایی رو شروع کنه، یعنی خودش رو با کنار گذاشتن قضاوتهاش، نسبت به همه صداها پذیراتر کنه.
از این طریق اون تونست کم کم با صداهایی که قبلا ازشون بدش میود ارتباط برقرار کنه و حتی ازشون لذت ببره و به عنوان یه آهنگساز بیشتر رشد کنه و رزومه هنری خودش رو گسترش بده.
درست مانند کیج، بودیستها به عواطف و احساسات خودشون بدون قضاوت نگاه میکنن، کاری که روانکاوی هم میتونه اون رو انجام بده.
به گفته فروید همه انسانها در زمان کودکی شاد هستند، چراکه همیشه والدین و سایر مراقبین نیازهای اونا رو رفع میکنن؛ وقتی یه بچه گریه میکنه، مادر اون بدون اینکه قضاوتش کنه بهش توجه میکنه.
بعد، وقتی که ما بزرگتر میشیم، عروسکهای ما تبدیل به ابژههایی میشن که همون نقشی که مادرمون برامون توی تخیل ما داشت رو بازی میکنن. به همین خاطر فروید باور داره که عروسک ها و مادرها به بچهها کمک میکنن که با عواطف و احساسات اشنا بشن.
اما اونچه که فروید به اون بی توجه بود این بود که بودیستها خیلی قبلتر راهی رو کشف کرده بودن که ما رو به این وضعیت توجه خالص برگردونه: یعنی از طریق تماشای احساسات بدون قضاوت کردن اونها.
این شیوه بسیار قدرتمنده و اگه بتونی یادبگیری که احساسات خودت رو قبول کنی میتونی به سادگی اونها رو کنترل کنی. یکی از بیمارانی که به نویسنده کتاب مراجعه کرده بود، فردی بود به نام sid که به شکل وسواسگونهای به دختری به نام راشل وابسته، و انقد اون رو صدا میزد که دیگه تبدیل به نوعی مزاحمت شده بود.
نوینسده از سید خواست که از تکنیک توجه خالص بودیسیم کمک بگیره، به خودش اجازه بده که رنج رو احساس کنه و بذاره که احساساتش اون رو مثل بارون شست و شو بدن، بدون اینکه بخواد اونا رو درست کنه یا به قول معروف جایی رو که میخاره، بخارونه؛ توی کیس سید، یعنی اینکه بخواد راشل رو صدا بزنه.
یک شب درحالیکه سید توی تخت خودش خوابیده بود تصمیم گرفت که بدون گرفتن شماره راشل رنج خودش رو احساس کنه. اون این کار رو کرد و تمام شب با همین احساس خوابید و تونست قدم اول رو برای درمان خودش برداره و به کمک قدرت مدیتیتیو تکنیک توجه خالص، یاد بگیره که با درد خودش زندگی کنه.
آگاهی رو تمرین کن تا اکنون رو حس کنی و به رنجهات غلبه کنی
آگاهی، کلمهایه که این روزا زیاد ازش شنیده میشه، اما این اگاهی که میگن چیه؟
خب، آگاهی یعنی به جای غرق شدن توی افکاری که تا عمق وجودت میرن، خودت رو از طریق تمرکز روی بدن و تنفست اموزش بدی تا توی لحظهی حال زندگی کنی. آگاهی ابزاری فوقالعاده برای متوقف کردن نگرانی بیش از حد درباره اینده و مرور تجربیات دردناک توی ذهنه.
برای اینکه بتونی آگاهی رو تمرین کنی، کلید اصلی اینه که به واسطه ماندن درون بدن خودت احساس کنی که روی زمینی. بودا این رو فهمید که انسانها زمانیکه جسم و ذهنشون در تقابل هم باشن احساس بیگانگی میکنن، به همین خاطر هم هست که بودن در لحظه بسیار مهمه.
برای مثال، صبح که مسواک میزنی، به جای اینکه با عجله درباره کارهایی که باید اون روز انجام بدی فک کنی و مشوش باشی، میتونی به ذهنت اجازه بدی که روی حرکتهای مسواک تمرکز کنه و مزه خمیردندون رو احساس کنه. با این کار ذهن و جسم تو به صورت یگانه کار خواهند کرد که باعث میشه چیزهای اطرافت واقعیتر بشن و کمتر احساس غریبگی کنی.
همچنین میتونی آگاهی رو از طریق تنفس تمرین کنی. در واقع اکثر تمرینهای مدیتیتیو فارغ از اینکه از کجا اومده باشن به یه شکلی با تنفس در ارتباطن. تمرکز کردن روی تنفس یه راه عالی برای بودن در لحظهی حاله.
اما حضور ذهن تنها فایده این تمرین نیست. با این تمرین، یعنی تمرکز روی تنفس علاوه بر اینکه تو به بدن خودت برمیگردی، میتونی زمان رو جوری که اتفاق میوفته تجربه کنی و این چیز کم اهمیتی نیست. از اونجایی آگاهی از اساس درباره بودن توی لحظه ست، تمرکز کردن روی تنفس به تو اجازه میده تا گذر اروم زمان رو احساس کنی، بدون اینکه بخوای تندتر یا کندتر بگذره.
از این طریق، اگاهی، اولین قدم برای عبور از پوچی و رنج زیستن با یک خود دروغین درون ذهنه. متمرکز موندن روی حال تو رو در ارتباط با حواست خودت نگه میداره و بهت نشون میده که توی لحظه کنونی چه چیزی واقعیه.
در نهایت، پیام محوری این کتاب رو میشه اینطور خلاصه کرد:
بودیسم و روانکاوی، هر دو این توانایی رو دارن که توضیح بدن انسانها چطور رنج میکشن. بحثی که توی هر دوی اونها به شکلی کلیدی مورد توجه هستش؛ اعتقاد به این باوره که ایدهای به نام «خود» وجود داره و همین ایده در بسیاری از موارد ریشه بیماریهای ذهنی به حساب میاد. با تمرین بودیسم تو میتونی از رنجها رها بشی و ذهنی اروم داشته باشی.
خلاصه صوتی کتاب افکار بدون متفکر
برای دسترسی دائمی به خلاصه صوتی کتاب افکار بدون متفکر و تمام 365 کتاب (از طریق اپلیکیشن و کانال تلگرام)، کافیه یک بار اشتراک 365 بوک رو دریافت کنید. این کتابها به شما کمک میکنن در تمام زمینههای زندگی، اطلاعات و مهارت کسب کنید و روز به روز پیشرفت کنید.پیشنهاد ما اینه که از زمانهای مرده (موقع رانندگی، آشپزی و ...) استفاده کنید و روزی به یک خلاصه کتاب گوش کنید.
راستی، ما برای خلاصه صوتی مجموعه 365 کتاب خودمون، یک مبلغ کوچیک دریافت میکنیم که صرف هزینههای 365 بوک میشه و به معنای حمایت شما از این پروژه هست.
دیدگاه خود را بنویسید